نوشتم
دوستت دارم ترا از چشم پیغمبر
تو جاری
می شوی در رگ رگم در شکل یک باور
صدایت در
رگ گیتار مجنونم که می پیچد
تو جاری
می شوی یک دشت؛ اما خیلی لیلاتر
تب
پغمبری گل می زند در چشم های من
تر از
آسمان ها می کشم در جاده های شهر
ترا می
آفرینم در زمین؛ اما به رگ هایم
خیال پر
گشودن می تند یک نوبت دیگر
میان ما
زمستان خط حایل نیست دیوانه !
اگر دستت
نگردد بال پرواز مرا معبر
جنوری
2008 واشبوری |