در وضعيت
كنونى همين كه فردى از افغانستان بتواند جانش را حفظ كند و زنده بماند،
بزرگترين پيروزى را از آن خود كرده است. فرد امروز افغانستان پرنده ايست كه
هر آن امكان دارد هدف تير جنگ، فقر و بيمارى قرار گيرد و از پا بيفتد. سى
سالى كه گذشت يك و نيم نسل افغانستان را در بستر جنگ پرورش داد. سى سال است
كه مردم افغانستان جنگ را تنفس مى كند و با جنگ خو كرده است و از امكان دور
نيست كه سى سال ديگر هم بتواند در زير چتر جنگ بسر ببرد، مگر آن كه عامل
جنگ كه فقر است از ريشه بركنده شود. اين مردم ظرفيت آن را دارد كه روزى از
گريبان كمونيسم سر برآرد و براى كمونيسم جانش را فدا كند، روز ديگر براى
مجاهدين برزمد و هستى اش را به نام جهاد برباد دهد، روز ديگر طالب شود و
حتا برادر مسلمانش را ملامت كند كه مسلمان درست نيست و اگر از همه ى اين
ديگرگونى هويت دور ماند، رداى مليت گرايى را بر تن كند و به نام مليتى
بجنگد. اين مليت گرايى بزرگترين آسيب جنگ است، زيرا كه سى سال پيش صداى
مليت گرايى در افغانستان خاموش بود.
تزارس روس و افغانستان
يك سده پيش،
روسيه ى تزارى خيال گسترش فرمانروايى اش را به طرف جنوب، در سر مى پرورانيد
و در سال ١٨٨٥ ميلادى بود كه براى نخستين بار اين خيال به عمل درآمد و
پنجده، بخشى از خاك افغانستان كه در جنوب رود آمو قرار داشت، با هجوم سپاه
تزارى تسخير شد. اما براى روسيه تنها گرفتن پنجده كافى نبود و سياستمداران
اتحاد جماهير شوروى با اشاره به تنديس لينن كه دستش را به طرف جنوب گشاده
بود، مى گفتند كه لينن توصيه كرده است كه اتحاد جماهير شوروى بايست تا
آبهاى گرم هند قلمرو نفوذش را گسترش دهد. بارى سيساستمداران روس در گذشتن
از رود آمو عجله به خرج ندادند و گذاشتند تا وضعيت در افغانستان طورى
ديگرگون شود كه آنها به خواهش دولت افغانستان، داخل اين كشور شوند. براى
فراهم آمدن اين وضعيت در افغانستان، اتحاد جماهير شوروى براى مدت زيادى با
حزب هاى كمونيستى خلق و پرچم كار كرد تا آنها را در گرفتن قدرت پيروز سازد
و هنگامى كه اين حزبها به قدرت رسيدند، آمدن روس به افغانستان مانند كالاى
تجارى از آن كشور به افغانستان، آسان شد.
انقلاب ثور
در سال ١٩٧٨
ميلادى حزب ديموكراتيك خلق افغانستان به رهبرى نور محمد تركى پس از كودتايى
كه منجر به كشته شدن بيرحمانه ى داوود خان و خانواده اش شد، به قدرت رسيد و
در آغاز روشنفكران افغانستان از آن استقبال كردند، اما اين حزب با پى ريزى
برنامه هاى نا مطلوبى مانند "فرمان ازدواج" و "فرمان اصلاحات زمين"، جامعه
اى افغانستان را كه سخت پابند رسوم اسلام بود، تكان داد و ديرى نگذشت كه
مردمان روستاى افغانستان در گام نخست و سپس مردمان شهر ها در گام بعدى، در
برابر حزب خلق برخاستند. حزب ديموكراتيك خلق افغانستان با استفاده از خشونت
بى اندازه، روستايى ها و مردمان شهر نشين افغانستان را مجازات كرد كه به
كشتن بسيارى از مردم افغانستان منجر شد. اين حزب مانند حزب كمونيست "پول
پات" كمبوديا، به روشنفكران هم مشكوك شد و آنها را يا به زندان انداخت و يا
از بين برد. به زودى هيچ كس سواى اعضاى حزب خلق در امان نماند. ديرى نگذشت
كه افغانستان گرفتار جنگ داخلى شد و پس از سى سال، هنوز هم اين جنگ ادامه
دارد و كسى نمى داند كه چه روزى اين جنگ به پايان مى رسد. هنگامى كه
افغانستان در چنگ حزب ديموكراتيك خلق بود، تنها در زندان پل چرخى ٢٧ هزار
نفر به كشتارگاه روانه شد. جنگ ٥ ميليون افغان را در پاكستان و ايران پناه
گزين ساخت و بيش از ١ ميليون مردم افغانستان را از بين برد.
ويتنام روس و ويتنام امريكا
در سال ١٩٧٩
ميلادى جيمى كارتر رييس جمهورى امريكا بود و او مشاورى داشت در امور
افغانستان به نام "بريژنسكى". روزى كه روسها به افغانستان هجوم آوردند،
بريژنسكى به كارتر آگاهى داد كه "سى آى اى" در هدف خود براى درگيرى اتحاد
جماهير شوروى در افغانستان پيروز شده است و اتحاد جماهير شوروى با هجوم به
افغانستان، گرفتار جنگى است مانند جنگ امريكا در ويتنام. اين بازى سياسى
چهره ى ديگرى از "بازى بزرگ" بود كه اين بار بازيكنان آن بجاى بريتانيا و
روسيه، امريكا و اتحاد جماهير شوروى بودند. اين بازى بزرگ، بخشى از برنامه
ى امريكا در جنگ سرد در برابر اتحاد جماهير شوروى به شمار مى رفت.
روسها در جنگ
در برابر مجاهدين ناكام بودند و گورباچوف ناگزير طرح بيرون كشيدن سپاه
اتحاد جماهير شوروى را ريخت، اما براى آن كه آخرين بار مقاومت مردم
افغانستان را امتحان كرده باشد، سپاه بيشترى به افغانستان فرستاد تا هم
ارتش افغانستان را پرورش نظامى بدهد و هم با نيروى بيشترى مجاهدين را به
شكست روبرو سازد. اين كار هم به ناكامى انجاميد و مقاومت مجاهدين در برابر
روسها شدت پيدا كرد، به ويژه كه امريكايى ها سلاح بهترى در اختيار مجاهدين
گذاشتند. با اين وجود ارتش افغانستان در اين مدت تقويت شد و هنگامى كه
روسها از افغانستان مى برآمدند، شمار سپاه افغانستان به ٣٠٢ هزار رسيد
(سال ١٩٨٦ ميلادى) كه سابقه نداشت. آخرين سرباز اتحاد جماهير شوروى در ١٥
فبرورى سال ١٩٨٩ ميلادى خاك افغانستان را ترك كرد. مجاهدين ترك سربازان
بيگانه را از خاك افغانستان جشن گرفتند و چنين باور كردند كه به زودى قدرت
به دست آنها خواهد رسيد، اما دو عامل سبب شد كه مجاهدين نتوانند پس از ترك
سربازان بيگانه به قدرت برسند:
١- امريكا در
شكست دادن اتحاد جماهير شوروى در افغانستان پيروز شد و پس از آن به مجاهدين
سلاح كمك نكرد، هر چند عربستان سعودى و پاكستان كمك خود را به مجاهدين
ادامه دادند اما نتوانستند خلا قطع كمك امريكا را پر كنند.
٢- سپاه
افغانستان از سال ١٩٨٩ تا سال ١٩٩٢ ميلادى به رژيم داكتر نجيب الله وفادار
ماند و جلو پيشرفت مجاهدين را گرفت. گمان آن مى رفت كه نجيب الله بتواند
قدرت را حفظ كند اما با پيوستن جنرال دوستم در صف مجاهدين، توازن نيرو ها
برهم خورد و نجيب الله با شكست روبرو شد.
آسيبهاى جنگ
١ ميليون
افغان هنگامى كه اتحاد جماهير شوروى در افغانستان بود، كشته شد. ٥ ميليون
به خارج افغانستان آواره گشت و ٢ ميليون در داخل افغانستان بى جا شد. جنگ
حتا به كودكان هم رحم نكرد و سربازان اتحاد جماهير شوروى بمب هاى ضد انسان
را كه در ظاهر مانند بازيچه ى كودكان بود، استفاده كردند كه موجب شد تعداد
بى شمارى از كودكان معيوب شوند و امروز بسيارى از مردان و زنان افغانستان
معيوب هستند.
پيش از جنگ
افغانستان كشور فقيرى بود، اما با پياده كردن برنامه هاى آبيارى، زمينهاى
افغانستان بارور شد و كشور به سوى خود كفايى پيش رفت. سيستم آبرسانى پيشين
(كاريز ها) و سيستم آبرسانى مدرن، هر دو در آبيارى زمينهاى افغانستان پيش
از جنگ سودمند بود. بارى بمباران پيوسته، كاريز ها و نهر ها را از بين برد
و آسيب شديدى به كشاورزى افغانستان وارد كرد.
افغانستان با
فرار مغز ها هم آسيب پذيرفت. پيش از جنگ دانشگاه هاى افغانستان در تربيه ى
دانشجويان كه بتوانند كاردان شوند، پيروز بود و كارشناسان خوب، افغانستان
را به سوى بهبودى يارى مى رساندند. جنگ موجب شد تا اين مردمان كشور شان را
ترك كنند. البته بسيارى از اين مردم در زندانها هم كشته شدند.
٦ جدى و مجاهدين
تشكيل
مجاهدين در پاكستان بر بنياد قوم بود. پشتونها در حزب اسلامى، تاجيكها در
حزب جمعيت اسلامى و هزاره ها به سبب شيعه بودن در حزب وحدت شامل بودند.
اينها هر كدام در حوزه ى خود در برابر روسها مى جنگيدند و گاهى هم اتفاق مى
افتاد كه در برابر دشمن مشترك با هم همكارى كنند. با سرنگونى دولت نجيب
الله و اشغال كابل توسط مجاهدين، تفاوتهاى قومى بيش از هر زمان ديگر تبارز
يافت. همان بود كه كابل پس از سرنگونى دولت نجيب الله در آتش مليت گرايى
سوخت. دريغ كه اين تفاوتها از همان زمان تا امروز فضاى تيره اى ميان مليتها
ايجاد كرده است. ٦ جدى آسيب بزرگى بر اتحاد مليتها در افغانستان وارد كرد و
كسى نمى داند كه چه روزى اين مليتها دوباره با هم متحد خواهند شد.
برندگان و بازندگان ٦ جدى
مجاهدين شكست
روس را نتيجه ى چند سال مبارزه ى خونين در برابر روس خواندند. دوستان
مجاهدين در ميان عربها، حتا فروپاشيدن شوروى را نتيجه ى مبارزه ى مجاهدين
شمردند و بن لادن به تكرار گفت كه: "خداوند باعث شد تا شوروى در افغانستان
از هم بپاشد." اما امريكايى ها شكست شوروى را حاصل كار خود شمردند. براى
كسب مدال افتخار نه تنها اداره هايى چون "سى آى اى" تبليغ كرد كه افرادى
چون "چارلى ويلسن" عضو كانگرس امريكا، هم شكست شوروى را در افغانستان نتيجه
ى كار فرد خود به حساب آورد.
به زودى مردم
از جنگهاى پى در پى ميان مجاهدين خسته شد و شهر ها و روستا هاى افغانستان
در اثر تداوم جنگهاى مجاهدين به ويرانه تبديل گشت. مردم افغانستان از
مجاهدين بيزار شد و آنها را در يك صف با روسها در ويرانى افغانستان و كشتن
مردم بى گناه، مقصر دانست.
شهد پيروزى
دهان امريكايى ها را براى مدت زيادى شيرين نساخت. امريكايى ها پس از پيروزى
و كسب آرمان شان كه شكست شوروى بود، افغانستان را از ياد بردند و سهمى در
برنامه هاى بازسازى افغانستان نگرفتند. از نظر دور انداختن افغانستان باعث
شد تا مردى به نام بن لادن به افغانستان بيايد و از آن كشور در برابر غرب
به دهشت افگنى شروع كند. اين مرد بود كه طرح از بين بردن مركز هاى تجارى
نيويارك را در افغانستان ريخت.
درگيرى ارتش
امريكا در افغانستان در حال حاضر اثر ناگوار بر اقتصاد امريكا دارد و تلفات
سربازان امريكايى در افغانستان باعث شده است كه مردم امريكا بيرون كشيدن
آنها را تقاضا كنند.
ويتنام ديگرى براى امريكا
امريكا در
بسيارى از برهه هاى زمانى با افغانستان در بازى هايى درگير بوده كه اين
بازيها توانسته است در كوتاه مدت به سود امريكا باشد، مانند شكست روسها به
وسيله ى مجاهدين افغانستان؛ اما اين بازيها براى افغانستان زيان آور بوده
است. در سال ٢٠٠١ ميلادى دولت بوش يكبار ديگر سرنوشت امريكا را با سرنوشت
افغانستان پيوند زد. در سالهاى نخست، اين پيوند پيروزى به دست آورد اما پس
از آن كه بوش ارتش امريكا را تنها به پيگيرى القاعده گماشت و از پيشبرد
ظرفيتها در افغانستان دورى كرد و باز برنامه هاى اقتصادى را كه مى توانست
افغانستان را از فقر بيرون بكشد، روى دست نگرفت، افغانستان در مسير اين راه
ها رها شد:
١- ناكامى
برنامه هاى اقتصادى دولت افغانستان به سبب نبود افراد كارى داخلى و خارجى.
٢- از چشم
انداختن امنيت روستا هاى افغانستان و آن را به كام طالبان رها كردن
٣- نبود
برنامه هاى اقتصادى كه بتواند كشور را از فقر بيرون آورد
٤- پيوستن
بسيارى از مردم فقير افغانستان با گروه طالبان. اين پيوستن بيشتر به خاطر
رهايى از فقر است و كمتر ربطى به جهاد در برابر امريكايى ها دارد.
اوباما با طرح گورباچف
طرح اوباما
با فرستادن ٣٠ هزار سرباز ديگر، به مقصد پرورش ارتش افغانستان، طرح گورباچف
را به خاطر مى آورد و حتا مى شود گفت كه همان طرح گورباچف را تكرار مى كند،
با اين تفاوت كه اين بار امريكا سپاه بيشتر به افغانستان مى فرستد، نه
شوروى و هم دريافتيم كه پرورش ارتش افغانستان در سال ١٩٨٦ ميلادى نتيجه ى
مثبت داد و دولت افغانستان با داشتن ارتشى به ظرفيت ٣٠٢ هزار نفر، توانست
مجاهدين را از رسيدن به قدرت دور نگاه دارد.
بيرون رفتن
سپاه امريكا از افغانستان پس از آن كه افغانستان ارتش نيرومند دارد، ممكن
است عين تأثير را داشته باشد كه در سال ١٩٨٦ ميلادى داشت – يعنى طالبان
ديگر دستاويزى براى جنگ در برابر بيگانه نداشته باشند، زيرا كه تنها ارتش
افغانستان در برابر آنها قرار خواهد داشت، اما مشروط به اين كه جنرال دوستم
ديگرى از ميان اين ارتش برنخيزد.
حتا اگر دولت
افغانستان بتواند طالبان را سركوب كند، خطر بروز جنگ ديگرى در افغانستان
دور از واقعيت نيست. جنگ با فقر پيوند نا گسستنى دارد و براى جلوگيرى از
جنگ، فقر را بايد ريشه كن كرد. اميد كه اين بار امريكا صادقانه در بهبودى
اقتصاد افغانستان سهم بگيرد.
|