این شعردراواخردوران خلق وپرچم سروده شده است که باشرایط امروزی نیزصدق
میکند.
ای سرا پا شده محصور به چنگ دگران رنگ خود باخته ، برداشته رنگ
دگران
نغمهء بلبل باغ وطنت نیست به یاد ای سرو گوش نهاده به
جفنگ دگران
خسته دست تو به زنجیر اسارت هیهات بسته پای توبه هررقص ، به زنگ
دگران
ننگ و ناموس وطن داده زکف ، اما خود می کنی غیرت بیگانه و ننگ
دگران
مسجد و خانقه ویران و دیانت پامال دل و دین داده به ناقوس
فرنگ دگران
این عجب نیست که ازخویش فرامش کرده داس بیگانه بگیری و کُلَنگ
دگران
شیشه های دل احباب شکستی به ستم نه بسنگ خود مان، حیف به سنگ
دگران
ای ز خود رفته به خود آی که تا چند ترا بفریبد سخن رنگ ، به
رنگ دگران
وی تهی جام تو از بادهء مردی و غرور مست گردیده ز پیمانه ء بنگ
دگران
دل افسرده ز بیگانه پرسنی خون است سینه پر درد ز تیر و ز خدنگ
دگران
«
اسپ تازی شده مجروح بزیر پالان» گشته سر قافلهء ما خر لنگ
دگران
تا زچنگ دگران وارهی امروز«اسیر»
هله بردار قلم از پی جنگ دگران
م.نسیم«اسیر»
جولای1990م
بُن آلمان
|