منزلگۀ اشک و درد و تب شد وطنم
مغلوب غروب و شام و شب شد وطنم
بر کشتی باد و خون مسافر گردید
محصور شرارۀ تعب شد وطنم
زخم
وطن
عزیز ترین
!
شکسته گی روز و شبم را
به سر بلندی یک کوه
از تبارتو
می بخشم
وتا به سده های دگر
در صدای تو
می
گریم
!
)()(
هجرانی
هزار واژه سحر
و یک دریچه مصرعِ نور
زبا ن ِمشترک من
و روز خواهد شد
اگر
مرا
برهانی
ازین شبی که سیه چاه پُر ز ویرانیست
و زین دیار
که نا آشنا و هجرانی ست .