ساعت تدفین
آیا برای ساعت تدفین
آوای عاشقانه
نمی آید ؟
و برگ های زردِ خزانی
شرکت نمی کنند ؟
و ز راه حنجرۀ خوی کرده به خاموشی
یک واژه نیز
گامی نمی زند ؟
و
قطره های ساکتِ باران
گیسوی بید را
پریشان
نمی کنند ؟
وآواز های بندی
شورش نمی کنند .
برلین،
نومبر 2009م.
درخت
ها
چکاوک !
چکاوک ای صدای تو
شکوهِ باغِ شعر و قصه و سرود
نگاه کن
دران کنا رِ کُر د
درخت ها
چه غمگنانه ایستاده اند
نگاه کن
نگاه کن
چه بیصدا و دلگرفته اند
لب از لبِ سکوتِ برگ های بُغض کرده وا نمی شود .
(((
به جای شان
چکاوک
ای تو مطربِ عزیزِ خوشنوای من
به جای شان
بخوان
بخوان
بخوان !!
[] [] []
قصه
< یک >
غروب شد
پیدا
و شام و شب
رویید
در انجمادِ
کاهشِ دل ها
سراغِ باغ
نیامد
دگر
تبِ رویش
صدای بالِ
بشارت
به
روی دشتِ شقاوت
شکست و تکید .
< دو >
ز بهرِ
وصفِ سپیدار
کس
قصیده نگفت
برای جلوۀ
پروانه
شب
مجال نداد
غریو تیشۀ
فرهادیان
بلند نشد
برای قامتِ
دلدار
کس غزل نسرود !
< سه >
کنارِ متن
ِ سکون
ردیف ِ
خستۀ اشیا
تداوم غم شد
و ابر گشت
سترون
و طرح ِ
پیکر ِ برگ
ز یاد ِ
باد برفت
و نام های
نگهبان ِ فاصله ها
و روز های
پُر از زخم
سپاهیان ِ
غضبناک ِ غصب ِ شهر شدند !
< چهار >
برای دیدن
آیینه
اعتبار نماند
دعای
منتظران مرد و مستجاب نشد
زمین حکایت
ِ جان های خسته را نشنید
سر جنازۀ
عشاق
کس نماز نخواند
و بر مزار
ِ درخت
بیکسی
مجاور شد !!
[] [] []