با
دستهای تشنه باز گشته ام
از زلال
ترین چشمه ها
به من
نگاه کن
می خواهم
ماندن را تجربه کنم
با چشم
های بسته آمده ام
از
بازترین افق ها
دستهایت
را به من بده
می خواهم
با خودم دیداری داشته باشم
لب هایم
در یک سؤال جا مانده اند
مرا ببوس
می خواهم
عاشقانه ای بسرایم
بعد از
من
لب ها و
چشم های بسیاری را
خواهی
بوسید
اما...
هیچکس در کنار تو
با
خویشتن دیداری نخواهد داشت. |