بیا امشب کم از کم یک نفس اینجا توقف کن
کمی رویا کمی مهتاب را باهم، تعارف کن
بریز از دامنت یک جرعهء مریم به رگهایم
خیالات مرا آشفته و بعدن تصرف کن
دخیلم بسته کن در گیسوان حضرت حوا
کنار چشمهایت غرق دریای تصوف کن
مرا امشب گره زن در نفسهایت که سردم هست
مرا یکبار دیگر شرمسار این تکلف کن
منم پیغمبر آواره یی در مصر لبهایت
گل سرخ لبانت را پس ازین نذر یوسف کن
7/2/2008 وانشبورگ |