کابل ناتهـ، Kabulnath





































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
بازی نـرد وشـطرنج
                                    برگرفته از تاریخ یعقوبی(1)
 
 
واسع بهادری
 

محترم آقای ایشورداس وخانواده گرامی ا یشان را سـلام واحترامات شـایسـته تقدیم است .

برادر محترم ، اینجانـب وهمکاران سـا یـت خوشـه بخاطر جشـن نـوردیوالی تبریکا ت خود را عـرض نموده از خداوند یگانه تـمنـا مینماییم که بلاخره دروطن ما نورخوشبختی بدمد ود سـت جهالت وتـعـصب وآزار انسانها کوتاه شود .

                                برادرتان واسـع بهادری

 

بعضی دانایان هـند گفته اند : مردم بلاد ( هندوستان ) با مرگ پیا پی، دانشمندان خود را از دست دادند و دولت رو به سستی نهاد تا آنکه « هشـران » پادشاه شد وکسی را خواست تا آداب و رسوم پدرانـش را زنده کند. پس « قـفـلان » که مرد هوشمندی بود نزد شاه آمد گفت آدمی نوعی است از حیوان وحیوان نوعی است از نامی و نامی از طبیعتهای ( عناصر ) چهار گانه  یعنی  آتـش، هـوا، خاک وآب است. نامی بر سـه قسم است: یکی نبات (رستنی ) که فقط نمو دارد، دوم آنچه در دریا است از قبیل صدفها ومانند آن که نمووحس دارد، سوم حیوانات بیابانی که نمووحس وحرکت دارد. حیوان کمتر وناچیز تر از آنست که آفریدگار تدبیـروترتیبش کند بلکه پرورش حیوانات و تدبیر آنها را فـلک انجام میدهد، شـاه گفت صورت و برهان آنچه را میگویی بیاور تا بیبینم قـفلان « نـرد » را اختراع کرد وگفت که مردم اتفاق دارند که گردش زمان یکسال یعنی دوازده ماه است که دوازده برج باشد وروز های ماه سی روز است با این معنی که برج را سی درجه است وایام هفته هفت روز چنانکه کواکب سـیاره هفت ستاره است.

آنگاه قـفلان برای نشان دادن اینها صفحه ای سا خت بجای سال  ودر آن بیست وچهار خانه به شمارۀ ساعتهای شب وروز، در هر طرفی دوازده خانه مانند ماههـا وبرجهای سال قرار داد، پس برای آن سی مهره بجای روز های ماه ودرجه های برجها مهیا نمود ودونگین را شبیه شب وروز گردانید،در هر نگینی شـش جهت بود وشـش عـدد تامی است دارای نصف وثـلث وسـس ( 1بر 2،1بر 1بر 6 ) در هر نگینی هرگاه می افتاد از بالا وپایین هفت نقطه بود، در زیر شـش یکی ودر زیر پنج دو تا در زیر چهار سـه تا مانند شمارۀ روز های هفته وهفت ستارۀ سیار که  خورشید و ماه و زحل و مشتری ومریخ وعطارد وزهره باشد. سپس آنرا میدان آزمایش درمیان د مرد قرار داده هر یک را نگینی دادوگفت بهر کدام، از این هفت نقطه از بالای آن بیش از حریفش دادم بازی را شروع کند ودو نگین برای او فراهم گردد وآنچه از دو نگین،نقطه بر او افتد مهره ها به همان حساب گردانده شود،اینرا مثلی قرار داد برای بهره ایکه در نتیجۀ گردش فـلک بناتوان میرسد ومحرومیتی که بر اثر گردش سپهر،عاقل وکاردان[   بدان ]گرفتار میشود. با اینترتیب پادشاه منطق او را پزیرفت ودر میان اهل کشور شایع گشت و اهل هندوستان جریان امور خود را به تدبیر هفت کوکب سیار دانستند.  پس از چندی « بـلـهیـت » که دارای عـقـل ومعرفت بود به پادشاهی رسید واین کیش را بر اهل کشور غالب دید واورا بد آمد. پس در پی علاج برآمده پرسید آیا کسی بر دین برهمنان باقی مانده است ؟ مردی خردمند  ودیندار به او معرفی کردند،اوراخواست وپس از آمدن بسی تجلیل واحترام کرد،آنگاه کیشی را که در بین مردم شایع شده بود برای او بیان نمود.آن مرد در پاسخ پادشاه گفت پادشاها من برهانی نشان میدهم تا قضیلت مرد کاردان وکوتاهی ناتوان آشکارگردد،آنرا نمایشی میان دو نفر قرار دهم تا فضیلت کاردان بر ناتوان وکوشا بیهنر ودورا ند یـش بر تبهکار ودانا بر نادان دانسته شـود. پـس شـطرنج را اختراع نمود ومعنی آن به فـارسـی هـشـت رج است معنی هشت صف وآنرا هشت در هشت قرار داد که شصت وچهار خانه باشـد،آنگاه سـی ودو مهره بدو رنگ، هر شانزده مهره ای به یک رنگ پرداخت وشانزده مهره را بر شش صورت،فرز یک صورت،دوفیل یک صورت،دو رخ یک صورت،دو اسپ یک صورت، پیاده ها یک صورت،* واینها همه از عدد زوج الزوج بیرون آمد که بهترین حسابهاست زیراشصت چهار را هرگاه بر دو تقسیم نمایی نصف آن سی ودو خواهد بود که شماره همۀ مهره ها است وهر گاه سی ودو را نصف کردی عدد شانزده بدست آید که شماره مهره های هر یک از آندو میباشد  ونصف شانزده هشت است یعنی شماره پیاده های هر یک ونصف هشت چهار است که دو رخ ودو اسپ هر یک باشد ونصف چهار که دو باشد نیز زوج است پس عـد د 64 تاآخرتقسیمات بزوج میرسد وبعد از زوجها عـد دی نیست مگر یک که هر عـد دی را به واحد های تقسیم میکند وخودش نه عـدد است ونه جفت است ونه طاق زیرا اولـین عد د طاق سـه است.

 

  سپس مرد حکیم گفت چیزی گرانمایه تر از جنگ نیست زیرا در جنگ ارزش عاقبت بینی وحسن تدبیر،محکمکاری ودوراندیشی،آمادگی ونیرنگسازی،بیداری ومردانگی،پردلی ونیرومندی،چالاکی ودلیری آشکار گردد و آنکه یکی از اینها را ندارد نقطۀ ضعـفش دانسته شود،زیراکه اشتبادر جنگ جبران نا پزیر است،در ماندن در آن نابود سازندۀ جانها، نادانی در کارآن بر باد دهندۀ ناموسها،بی احتیاطی از دست دادن پادشاهی،سستی تدبیروسیلۀ هلاکت،کوتاهی در آنچه باید،راه شکست خوردن،آمادگی برای دفاع نداشتن،مقدمۀ رسوایی،نیرنگهای جنگی را ندانستن،خود را به هلا کت سپردن،وهشیار نبودن،فرصت دادن به دشمن است. شطرنج را نمایشی از جنگ قرار داد که هر که درست پیشرود پیروز گرددوآنکه خطا کند نا بودشود.

 
تختهء نرد

  پـس چون پادشاه درستی برهـان او را دریافت وبزرگواری علمی مخترعش بر او ظاهر گشت ودانست که راه صوابی رفته وبا مثلی نیکو امر مشکلی را روشن ساخته است،اهل کشور خود فراهم نمود واز اینکه خدا اندوه یشان را بدینوسیله بر طرف کرده آگاهشن ساخت وآنان را فرمود تا بازی شطرنج را بپاه دارندودر آن تا مل نمایند. آنگاه گفت ما دانسته ایم که در جهان « زندۀ گویای اندیشه گرخندان خردمندی » جزانسان نیست، آدمی است که مدار گردش همۀموجودات جهان است زیرا که سپهر وهمه آنچه را درآن است خدا به خاطر آدمی آفریده است تابوسیلۀ آن وقت وزمانی را که بدان نیازمند است بشناسد همینطور آنچه در زمین است وهر چه خدا دربن دریا ومیان آسمان وقله های کوه هاآفریده است همه را برای آدمی رام فرمود. آدمی پس از انکه همۀ مخلوقات را مالک شد آنها را سه قسم کرد : یک قسم آنرا خورد وقسم دیگر را به فرمان آورد وقسم سوم را کشت. مرغ وماهی وآنچه را از گوسفند و اشتر خواست خورد،گا ووخروچهار پایان را بفرمان کشید، درندگان ومار ها وحشرات را کشت. خدا برای انسان قوه هایی قرارداد تا بدانها بداند ودریابد ومردم را به دانش وخرد بر یکدیگر بر تری بخشید.  

  

دانایانی از علمای هـند گمان کرده اند که چون « حوسـر » دختر بلهیت بپادشاهی رسید یکنفر خارجی بر او یاغی گشت، او زنی خردمند بود وچهار فرزند داشت، پسرش را به جنگ فستاد و اوکشته شـد. این کار بر اهل کشور گران آمدوترسیدند مرگ پسر را به او خبر دهند، پس نزد یکی از دانشمندان خود بنام « قـفـلان » که مرد دانا وهشیار وبا تدبیر بود رفته پیشامد را به گفتند. سپس به شاگرد خود گفت درود گری نزد من آور وچوبی از دو رنگ سفید وسیاه فراهم کن. شاگرد درود گر هنر مندی وچوبی سفید وسیاه نزد استاد آورد، استاد صورت شطرنج را کشید و درود گر را گفت تا از چوب مانند آن تراشید آنگاه بشاگرد گفت قطعۀ چرمی حاضر کن، واورا فرمود تا شصت وچهار خانه روی آن رسم نماید وچون این کار ها به اجام رسید،آنرا در کناری قرار داد  سپس شاگرد واستاد باهم بازی کردندتا هردو وزیده وبدان آشنا شدند.آنگاه بشگردش گفت این جنگی است، بی آنکه جانی تلف شود. پس اهل کشور نزد او فراهم آمدند تا اختراع خود را به آنها نشان داد ودانستند که هیچ کس بچنین هنری راه پیدا نمیکند.استاد با شاگرد خود سرگرم بازی شدند،ونتیجه « شاه مات » و «شاه پیروز  » میشد.ملکه را از اخترا ع قـفـلان آگاه ساختند، ملکه اورا بدربار خواست وفرمود تا هنرش را نمایش دهـد،قـفـلان شاگرد خود را فرا خواند تا شطرنج را آورد ودر میان خود واستاد نصب کرد،استادو شاگرد درحضور ملکه سرگرم بازی شدند وچون یکی از آندو پیروز گشت[ گفت ] «شاه مات » ملکه به خود آمد ومقصود او را دانست پس به قفلان گفت پسرم کشته شد ؟ قفلان گفت تو خود فرمودی. ملکه بدرباریان خود گفت مردم را در آورید تا مرا تسـلیت  گویند وچون از کار سوگواری برخواست قفلان را بدربار خواست وبه او گفت حاجت خود را بخواه. قفلان گفت خواهش من آنست که بشمارۀ خانه های شطرنج بمن گندم داده شود، در خانه اول یک دانه [...] آنگاه در خانۀدوم دوبرابر خانۀ سوم وهمین طور تا خانه آخر.ملکه گفت :اینکه چیزی نیست.آنگه فرمود تا گندم بیاورند وهر چه آوردند کفایت نکرد تا گندم شهر تمام شد،سپس بهای گندم بیاوردند وهرچه بود بحساب آمد وچونکار به دشواری کشید،قفلان گفت مرا نیازی بدان نیست زیرا اندکی از دنیا مرا کفایت میکند. پس ملکه اورا از شمارۀدانه هایی که خواست پرسش کرد وبدو پاسخ داد که آن عـددی است  حاصل ازعـدد هایی که (هریک ازهشت خط ) شطرنج است بدین تفصیل :

 سطراول : دوصد وپنجاه وپنج.

دوم : سی ودو هزار وهفتصدوشصت وهشت.

سوم :هشتهزار هزاروسیصدوهشتاد وهشتهزارو ششصدوهشت.

چهارم : دوهزاروصدوچهل وهفتهزاروهزار هزارو چهرصد و هشتادوسه هزارو ششدو چهل وهشت.

پنجم : پنجصدو چهل ونه هزار هزار هزار و هفصدوسی پنجاه وپتج هزار هزارو هشتصدو سیزده هزارو هشتصدو هشتادو هشت.

شـشم : صدو چهل هزار هزار هزار و هفتصدوسی و هفت هزار هزار هزار وچهرصدو هشتادوهشت هزار هزار وسیصدوپنجاه وپنج هزارو سیصدوبیستوهشت.

هـفـتم : سی وشش هزار هزار هزار هزار هزار وبیست وهشت هزار هزار هزار هزارو[ هفتصدونودو هفت هزار هزار هزار ] و هجده هزار هزار و نهصدو شصت وسه هزار ونهصد وشصت وهشت.

هشتم : نه هزار هزار هزار هزار [ هزار ] ود و صدو بیست وسه هزار هزار هزار  [ هزار هزار ] وسیصدو هفتادو دو هزار هزار [هزار هزار ] وسی وشش هزار هزار [ هزار ] و هشتصدو پنجاه وچهار هزارهزار و هفتصدو هفتادوپنج هزار و هشتصدو هشت.

     حاصل جمع هشت خانۀ شطرنج میشود :

هجده هزار هزار هزار هزار هزار و چهارصدو چهل وشش هزار هزار هزار هزار هزار و هفتصدو چهل وچهارهزار هزار هزار هزارو هفتاد وسه هزار هزار هزار [و هفتصدو] نه هزار هزار وپنجصد وپنجاه ویک هزار وششصد وپانزده. **

 

                                                    ******

 

(1) تاریخ یعقوبی، جلد اول، تالیف احمد بن ابی یعقوب «ابن واضع یعقوبی»  ترجمۀابراهیم آیتی، چاپ سوم سال 1362هـ ش  از صفحه 109الی  114

 

*: فرز و فرزان  وفرزین نام مهره یی از مهره های شطرنج و آن بمنزلۀ وزیر است. بیدق بر وزن احمق پیادۀ  شطرنج را گویند.  

**: ارقام فوق بی اشتباه نیست.

 

باچنین تخته واین مهره واین کهنه حریـف

چـشـم بردن  بودت،عقل توبی بنیـاد اســت

بـخـت در آمد کار اسـت، نه دانسـتـن  کار

طـاس اگـر نیک نشیند همه کس نراد است 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 106           سال پنجم        میزان/ عقرب   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       اکتوبر 2009