نخستين واژه نور بود
در انجيل عصر عتيق آمده است
كه خداوند دنيا را در هفت شب و روز آفريد. انچه توانست شب را از روز جدا
كند، آفرينش نور بود. پيش از آفرينش نور جهان را تاريكى بلعيده بود. خداوند
حضور خود را با نور اعلام كرد.
"بگذار نور باشد!"،
نخستين واژه هاى ثبت شده ى خداوند
در
نزد ماست. پيش از آن خورشيد با تمام روشنايى اش مى تابيد اما خداوند، جو
ضخيم زمين را وسوراخ کرد تا روشنايى خورشيد از آن عبور كند و به سطح زمين
برسد. و همان بود كه نور از تاريكى جدا شد. نخستين روز در واقع نخستين روزى
بود كه كسى آن را در زمين تجربه مى كند – زمان نور_ مكدر و زمان شب.
پيامبر نور
دو
هزار و چند سده پيش انسان بهينه سازى بر خاست تا
آرياييان را كه خواستار ترك خرافات قديم بودند، به آيين تازه اى دعوت كند و
آيين مغان را براندازد. اين پيامبر مصلح كه خود را فرستاده خداى خوبى و
روشنايى معرفى مى كرد، زردشت نام داشت . وى مدعى بود آيين خود را از
آهورامزدا دريافت كرده تا جهان را از تيرگيها پاك كند و آن را به سوى نيكى
و روشنايى رهنمون شود.
الله نور سماوات و الارض
خداوند نور آسمانها و زمين
است. نور او مانند قنديلى است كه در آن چراغى بلورين قرار دارد و آن بلور
ستاره اى است درخشان، كه آويزان است از درخت خجسته زيتونى. نه شرقى و نه
غربى نزديك است - روغنش مى تابد هر چند نرسدش آتش. نور بالاى نور – خدا
رهبرى كند به نورش هر كه را خواهد، و خدا مى آورد مثالها براى مردم و خدا
است به همه چيز دانا
خداوند نورى است كه هرگاه
به دلى راه يابد، آن دل را از تاريكى مى رهاند و به جايش نور را داخل آن دل
مى كند و انسان به روشندلى مى رسد. اين نور دل_ جلال الدين محمد بلخى را پر
كرد و براى همين است كه مولانا بانگ بر مى دارد:
|
چو غلام آفتــــابم هم از آفتاب گویم |
|
نه شبم نه
شب پرستم که حدیث خواب گویم |
|
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی |
|
پنــــــــهان از او بپرسم به شما جواب گویم |
|
به قـــدم چو آفتابم به خرابهها بتابم |
|
بگریزم از
عمـــــــــــارت سخن خراب گویم |
جنگ هفتاد و دو ملت
تنھا خواستم نمونھ ھايى در
جستجوى نور از سه آيين يعنى زردشتى، مسيحى و اسلام بياورم و باور دارم كھ
در آيين ھاى ديگر ھم نور را چھ بھ شكل استعارە اى و يا انتزاعى جستجو كردە
اند و ھمھ ى اين آيين ھا ممكن بھ اين باور رسيدە باشند كھ روشناترين
روشنايى ھا نور حقيقت است كھ نھ تنھا چشم را روشن مى كند كھ دل ھم از آن
روشن مى شود و وقتى دل روشن شود حتا در تاريكى ھم مى توان ديد. وقتى مى
بينيم كھ تقريباً تمام آيين ھاى دنيا دنبال روشنايى حقيت اند، جنگ ھفتاد و
دو ملت براى عبور از حقيقت و رسيدن بھ افسانھ است.
جشن نور
ديوالى برگرفته از كلمه
"دیپ" و "والى" است. "ديپ" در زبان سانسكريت يعنى شمع و روشنايى و "والى"
به معنى رديف يا خط است كه روى هم به "جشن شمع ها" شهرت دارد.
مطابق با افسانه "رامايانا" ؛ "رام" پسر بزرگ پادشاە "آيوديھ" است كه از سه
همسر متفاوت چهار پسر دارد. و از آنجايى كه همسر دوم پادشاه آرزو داشت كه
پسر خودش پادشاه شود پيشنهاد داد تا "رام" را از سلطنت محروم كنند و "رام"
هم اين پيشنهاد را پذيرفت و همراه همسرش "سيتا" و برادرش "لكشمن" به جنگل
رفت. اما پادشاه از دورى پسرانش مريض شد و درگذشت و "بهارات" پسر همسر دوم
بجاى آن كھ بر اورنگ سلطنت تكيھ زند، پيش "رام" رفت و از او خواست كه
برگردد و پادشاھى كند. "رام"
بارى كفش هايش را به
"بهارات" داد تا بھ او گفتھ باشد كه: "همان طور كه از كفش هايم گذشتم از
سلطنت هم مى گذرم و آن را به تو مى سپارم." "بهارات" پس از بازگشت براى
احترام به "رام" كفش هاى "رام" را بر روى تخت سلطنت گذاشت و خودش نزديك آن
مى نشست و به نام "رام" حكومت مى كرد.
پس از گذشت چهارده سال كه "رام" همسرش "سيتا" را از دست پادشاه سيلان نجات
مى دهد، سيتا و رام با هم به شهر بازمى گردند و اين زمانى است كه تمام
خيابان ها براى شادى برگشت "رام" و "سيتا" چراغان مى شود و جشن شمع ها
برپا مى شود.
برگشت رام در حقيقت برگشت
نور است و تنھا آيين ھندو در بين آيين ھاى ديگر پيدايى نور را ھر سال جشن
مى گيرد تا پيروانش فراموش نكنند كھ جھان را تنھا در پرتو روشنايى مى توان
ديد.
((|))((|))((|))((|))((|))((|)) |