باز ز کوه و کمر بامیان تلخ رسیده خبر بامیان
تیر جفا جسته ز شست قضا تیز نشسته به بر بامیان
دَور سقوط است و حضیض بلا رفت دگر ، شان و فر بامیان
کور نهادی به دو فتوای کور محو نموده اثر بامیان
دشنهء خونین زده ، واحسرتا سنگ دلی بر جگر بامیان
باد به پا خاست ازان بادیه خاک فرو شد به سر بامیان
نیست ازان روضهء رضوان اثر باز کی آرد خبر بامیان
ای کمرت خم شود و بشکند از چه شکستی کمر بامیان
رفت سرِ ما ز خجالت به پا تا که شکستند سرِ بامیان
بلبل پرسوخته بودی« اسیر»
چون تو فرو ریخت پربامیان
25مارچ2001م
|