زندگی
اساسا ًمجموعۀ ازخاطرات است که هرانسان از گذشته های خود یک سلسله پیش
آمدهای تلخ وشرین را درخور ذخیره دارد که گاهگاهی با یادآوری هر کدام از
آنها، زندگی خود را گره میزند.
من بین سالهای 1952 تا 1960 میلادی ( 1331- 1339
خورشیدی ) نطر به علاقۀ که
به رشتۀ تیاتر داشتم، در" شاری ننداری " کارمیکردم. در
جریان همین سالها درزمرۀ دیگردوستان با استاد حسین آرمان وبرادربزرگش
شادروان استاد محمد ابراهیم نسیم همکار شدم . با گذشت زمان همکاری من در
کنار آنهابا یک دوستی بسیار عمیق تبدیل شد. ناگفته باید نگذرم که در آن
روزگاران، دوستی ها مانند امروز روی مقصد وتظاهر نبود، بلکه لبریز از
صمیمیت های قلبی وصداقت بود. من دراولین برخورد استادآرمان رانه تنها بحیث
یک جوان علاقمند به موسیقی وتیاتر، بلکه با کرکترعالی وهمه مظاهرهنرمندانه
یافتم . طرزبرخورد، طرزصحبت، ژست ها وشوخی های او که مظهر یک هنرمند واقعی
است، در کرکتر او خلاصه شده بود.
استادآرمان، دربخش موسیقی واکتوری در کنار دیگر
هنرمندان یک عضو بسیار فعال " شاری ننداری "بود. همچنان استادابراهیم نسیم
در سرودن پارچه های کمیدی وانتقادی در بین وقفه های دوپردۀ نمایش، سبک تازه
رابخود اختتصاص داد که پیوسته با استقابل بسیارگرم تماشگران مواجه میشد.
اشعاری را که او میسرود، تنها ازیک شاعر بلند پایۀ مردمی جناب عبدالصبور
غفوری بود که هر بند آن با زبان بسیار ساده، درد های اجنماعی آنزمدن را
بازگو میکرد وبه همین علت توجه شنونده ها راسخت بخود جلب کرده بود. روزی
رسید که رابطۀ من با این دوبرادرهنرمند ناگستنی شد. بین ماروابط فامیلی
آغاز شد وازمحبت های روانشادپدراستادآرمان، خاطره های با خوددارم که هرگز
ازیاد نخواهم برد. خوشبختانه در آن روزگار فضای صمیمیت ها ودوستی ها آنقدر
پاک وبی آلایش بود که تاامروز با همه دگرگونی ها وغربت نشینی ها، ریزترین
تزلزلی در کانون قلب های ما ایجادنشده ، بلکه بیشتر دراستحکام آن افزوده
شده است . نکتۀ جالبتر این است که کرکترهای من واستاد آرمان بخاطر این
بیشتر جوش خورده است که که هردودرزمرۀ هنرمندان شوخ طبع هستیم که گذشت زمان
هنوز نتوانسته است دراخلاق خوب ویا بدما خللی وارد کند. پرزه گویی ها
وظرافت هاجزء زندگی ما شده .همیشه با دوستان صمیمی خود شوخی های احترام
کارانه داریم.
من برعلاوه، نظربه جهش های جوانی، علاقه به شعرسرایی
گرفتم، جسته جسته تصنیف هایی را می سرودم که استادآرمان وشادروان عبدالرحیم
ساربان، درحلۀ یک آهنگ زیبا، آنها را می سرودند وبرمن منت میگذاشتند.
از زمانیکه فصل غارت انسان درکشورما آغاز شد، عشق ها با
نفرت آمیخته شد وچراغ حسارت وکرامت های انسانی که از ارمان های انسانی
پاسداری میکرد، درمعرض بادهای نا مساعد قرارگرفت وسال هاست که با طاعون
سکوت ودوری ازوطن ودوست های واقعی، دست وپنجه نرم میکنم. دیروز اکثرپارچه
های ناب ادبیوموسیقی که از عشق،زیبایی وصمیمیت سخن میزد، امروز از گرسنگی،
از فقر، ازخون وآوارگی حرف میزند. هیچ راه نجات برای ما باقی نمانده است ،
جز اینکه بخدای بزرگ پناه ببریم و همۀ شما را به او بسپاریم .
به امید یک فردای روشن
یوسف کهزاد
سانفرانسیسکو
|