فره
ستاره یی
ز کنارِ درخت
گذشت
به روی آبِ شکیلای برکه
نشست
تمامِ قدمت آفاق را
فره
بخشید .
تحریر دوم
، برلین
سپتمبر2009
میلادی
ازجوانی باد ها
ازگمگشته گی
نعره های منصوری
در دیارِ برگریزان
تاریخ
می
آیم
نفسم بوی زندان میدهد
و تقطیع درست مثنوی شناختن و سوختن
در ضربه ضربهء قلبم
پژواک می یابد .
(((
و منِ من
و روز های خو کرده به نرسیدن و نگفتن
در گوشِ بودن
آمدنِ :
فصل های جذامی را
و عشق های جذامی را
و باد های جذامی را
و راه های جذامی را
و اندیشه های جذامی را
و نبرد های جذامی را
و نام های جذامی را
- از لای غبارِ ذهنِ یاد ها و خاطره ها –
قصه خواهیم کرد .
(((
و آنگه
- چشم ها برچهرۀ سکوت –
از تخیل لحظه های اشراقی می پرسیم
که سخنانِ ابریشمین مرا در بارۀ تو
درک می کنند ؟
واز پایابِ دل هادرخسوفِ نامه وکفترِ قاصد
- فرصتی اگر دست داد –
خواهیم پرسید :
که باد های دل مرده
دگر باره
باشندۀ هیجانِ رقص جوانی دیگری خواهند شد
و فریاد های منصور وار
در برگریزان تاریخ را
خون بهاری تازه
دست خواهد گرفت ...؟
برگرفته از دفتر شعر:
" قصرهای درختان"
هنوز
هنوز در رگ جانم
سپیده ها جاریست
هنوز
باور من
کوه گونه ستاده ست
دلم
پر از تجلی انسان و
آسمان و زمینست
نه
معبدی ویران
و
شهرِ خاکستر .
آن
روز...
آنروز بهرِ او
روزی"
بزرگ" بود.
()
تنهایی همیشه گیش
بیشتر از روز های پیش
از وی خبر گرفت .
()
تنها میان فاصلۀ چای صبح
و نان شب
صد آسمان تگرگ
فرو بارید .
()
در کوچه ها که قدم میزد
صد مردِ پا بریده و بی
دست دید .
()
شاید هزار گونه گدا
_ طفل و میانه سال و شکسته
_
او را خطاب کرد .
()
درچنگِ گربه یی
بی سر مسیچه دید .
()
همسایه شان
دو نانِ خشک
قرض از او خواست .
()
یک پای دخترش
در جوی پر لجنِ کوچه
فرو رفت
و چاه
خشک بود .
()
در آخرین دقایق آنروز
با خویش گفت :
[ امشب کتاب « معجزه++
» را می خوانم. ]
یادش نبود
که برق نیست
و شمع
دانۀ هفتاد روپیه ست .
____________
++
منظور رمان » گدایان معجزه « از کنستانت
ویرژیل گیرگیو میباشد
|