از آدابِ وزیدنِ باد
بگذار
و رسومِ باریدنِ
باران
و عادت روییدن گیاه
سخن
گوییم
امشب
و از عنعنه ییکه عشق
دارد
و از روشِ زیستنِ یک
مرغزار
و از نحوۀ سفر های آب
در زمین .
>< <> ><
همسایه گی لحظه های
مکدرِ بی شتاب
بگذار
کهنه رفته یی باشد
امشب
زیباست اگر به چشمی
که زیبا ترین است
و به زلالِ چشمه یی
سالمند
بیندیشیم .
>< <> ><
به روز های خوب
بگذار
و به آنچه نو باوه
گان
دیده را
شگوفا می نمایند .
>< <> ><
بیا
به سیه ترین گیسوی
راه برده در تپش
و طغیانِ دریا های بی
خشونت
و معبدی بر شاخسار
درختی فرخ
که یک پرنده بنا
می کند
فکر کنیم
و به کندو های لبالب
از آرد
و کوزه های از شهد
لبریز
و عطر همیشه مست شببو
ها
در
تاکستانهای باغ های دلبند .
>< <> ><
به حقیقت
بگذار
امشب
چون رفته یی دیرینه
سال
بیندیشیم
و شعله های آتش را
فکر کنیم
دیریست ندیده ایم
و آوازِ انفجار را
و شتابناک گردشِ
طیاره های جنگی را
و آوای بمب و مین را
نشنیده ایم دیریست .
>< <> ><
فکر کنیم
بگذار
بسیار دیرست
کسی در محله پایش را
از دست
نداده است
و از هجومِ راکت آدمی
نمرده است
و پرچه های جسمِ
انسانی
بر شاخه های درختان
نمانده است
و هیچ گرسنه یی نیست
و تلخیی
نیست
و پریشانیی
نیست !
>< <> ><
امشب را
بگذار
هوش
بسپاریم
به صدای « بیلتون » و
طنبورش
و
غزل خوانی «
سمیع سراج »
و
شیفته آواز «
استاد امیر خان »
و
شعر های سرودِ « امجد
علی »
که کوهِ
دردی را آب می کند .
>< <> ><
امشب را
بگذار
با
پیاله
بگدرانیم !
برلین ، اکتوبر 2009
مسیحی
|