با همین
آسمان کوتاه می توان عقابگون تاخت
با همین درختان بوته ای می توان شمشادی رُست
با همین عمر ابتر می توان جمشیدی زیست
اگرچه عقاب، خسیست فتاده از لانه
اگرچه شمشاد، دودیست از پا نشسته
و جمشید، اگرچه نفَسی است از افسانه
این آسمانک را چه مینا کاریده اند
این بیشه را چه سَمَنُو پرورده اند
و جویکِ عمر را چه زلال، کشیده اند
انگشت را به کلیدِ برقِ خورشید رسان
چشم را پُر نمک و پونه و گناه کن
و لبریز کن طبیعت چارُق را از چار فصلِ زمین
ای جغرافیا شناس زندگی
بی بهانه
با همین عمر بی جان
همین آسمانه
صوفیه ـ
1388 |