قطع نکن
روی خط عشق بمان
من از دفتر خاطراتم برایت حکایت
میکنم
از مدرسه برایت میگویم
و از یک ظهر تابستان
که گم شد در گیجی کوچه...
قطع نکن
من از میدان خالی برایت میگویم
از یک درخت محکوم
و از یک قلب تیرخورده حک شده
روی آن
قطع نکن
روی خط عشق بمان با من عزیزم
قصه های دیگری نیز دارم
مثلاً
اینکه تصمیم گرفته بودم به
اکاسی ها دشنام ندهم
اینکه به باغ بروم و خوش خوش در
بیخبری شنا کنم
اینکه نگویم بد
اینکه عطر صمیمی علفراز را نکنم
رد
روی خط عشق بمان با من
تا اعتراف کنم که اشتباه کرده
ام
بغض هزار سالهء دردم را بشکنم
و فریاد شوم
قطع نکن
بگذار در خط شفاف صدایت شناور
شوم
اوج بودن را طی کنم
مرا با خودت معرفی کن
ای
من مساوی به هیچ
تو مساوی به خودت
فقط ما...
27 آگست 2009
کابل
|