رادو شاید زیبا ترین دختر
افغانستان نبود، اما این دختر هندو آن قدر
زیبا و مهربان بود که تمام
جوانان سرشناس کابل عاشق او بودند. و آن قدر به
خاطر خوبی هایش دوست
داشتنی بود که مردم کابل این ترانه خیلی شایع را
برای او ساخته
بودند:"لالا را قسم دادم رادو را مسوزانی."
و این ترانه هنوز پس از گذشت حدود
هشتاد سال هنوز در افغانستان زمزمه
می شود. لالا، یعنی برادر
و این اصطلاحی است که مردم افغانستان هندوها را
با آن خطاب می کنند. در
این ترانه مردم از لالا می خواهند تن زیبای رادو
را پس از مرگ بر طبق آیین
هندویی آتش نزند. پدر رادو، دیوان نرنجنداس، وزیر
مالیه امان الله خان بود.
شغلی که تا خیلی وقت در افغانستان در اختیار
هندوها بود. اما رشد
بنیادگرایی اسلامی، جمعیت اقلیت هندو را از دربار به
بازار کشاند. اکنون سال
هاست هیچ هندویی در افغانستان مقام دولتی ندارد.
اگرچه در عوض بخش عمده ای
از کار بازار افغانستان و در رتبه دوم ، داد و
ستد دارو را آنها انجام می
دهند.
شهر کابل گرداگرد کوهی به نام
آسمایی ساخته شده است که ظاهراً نامی
هندویی دارد که از اشایا
[
آسا یا آشا
]، الهه امید، می آید و
امروزه بزرگترین مرکز زیارت
هندوهای افغانستان است. در
افسانه های هندویی آمده است که بر سر آسمایی
آتش جاودان می سوزد که از
چهار هزار سال پیش بدین سو خاموش نشده است.
به جز این، دو معبد بزرک دیگر،
معبد هرشری ناته در باغبان کوچۀ کابل و
معبد شوربازار در مرکز
کابل، معابد قدیمی هندوها و سیک های افغانند که در
آنها جشن های با شکوه
ناورداتر[
نو راتی
]- عید مادر، دیوالی - سال
نو هندوها و دید و
وادید انجمن های مذهبی
انجام می شود. اگرچه به جز اینها نیز چندین
زیارتگاه تازه تر و بزرگتر
نیز در نقطه های دیگر کابل وجود دارند.
بر اساس کتاب "مردم وِدایی" به
قلم ریجیش کوچهر، افغانستان قدیمی ترین
مرکز هندوها بوده است. به
گفتۀ وی، کتاب عظیم ریگ ودا در افغانستان نوشته
شده است. رودخانه های
هیرمند و ارغنداب در افغانستان رودخانه های مقدسی
اند که در ریگ ودا و
مهابهارات از آنها یاد شده است. این گفته را پروفسور
توچی در کتاب سیستان تأیید
می کند. او کاپیسا و جاغوری، واقع در مرکز
افغانستان را شهرهای قدیمی
هندویی پیش از اسلام نامیده است.
البته، به جز اینها می توان به
معبد سوریا، الهه خورشید و پنجشیر
کاجوکی، عابد سنگ شدۀ هندو
در شمال کابل، اشاره کرد که هر کدام سابقه ای
طولانی دارد.
اما اگر کسی امروز به افغانستان
سفر کند، از آن همه تنها هندوها وسیک
های اندکی را می بیند که
حس می کند شاید از جایی دیگر آورده شده یا برای
کار آمده اند. در آنها نه
از خشونت ظاهری نشانی نمی بینی و نه به سیاست و
کار جهان کاری دارند.
گروهی تنها که از دل سده ها جنگ، گذشتن و آمدن چندین
پیامبر و چندین دین و
طریقت، همچنان استوار و تنها و با جدیت، رسوم و نشان
و اخلاق دیرین این سرزمین
را باخود نگه داشته اند.
به هر حال، آنچه که واضح است، این
است که هندوها اصلی ترین مردم
افغانستان بوده اند.
مردمان اصلی که بنیادگرایی امروزه آنها را به غریبه
های بی پناه تبدیل کرده
است. غریبه هایی که امسال به خاطر مراسم سوزاندن
مردگانشان مجبور شدند در
مرکز کابل روزهای متمادی با مردم مسلمان جنجال
کنند. و کودکانشان را از
ترس مسخره شدن هر گز به مدرسه نفرستند.
این آخر داستان بود، اما شروع
داستان، بر اساس نوشتۀ بیهقی، در دورۀ
غزنویان بود؛ وقتی سبک
تگین، پادشاه غزنه، پس از جنگی طولانی مرز هندوها
را از کاپیسا تا پنجاب به
رسمیت شناخت. اما پسرش محمود این عهد را شکست و
با قتل عامی همۀ سرزمین
هندو ها را به دست گرفت.
چند قرن بعد پادشاه ترکمن تبار
ایرانی، نادر افشار، که امروزه نماد
غرور ایرانی به شمار می
آید، بر اساس کتاب جهانگشای نادری، در یک کشتار
مذهبی دیگر از قندهار تا
دهلی صدها هزار هندو را از دم تیغ گذراند.
بعد از نادر، پادشاهان افغانستان
امروزی، احمد ابدالی و تبارش، رفتاری
نسبتاً خوب با هندو ها
داشتند. اما به هر حال، هندوها به شهروندانی درجه
دو در افغانستان بدل شدند.
و بالاخره در ماه فوریۀ سال ۲۰۰۱ زمان طالبان،
آنها موظف شدند تا پارچۀ
زردی را همواره به بازو بیاویزند تا از دیگران
متمایز شوند، که در نوع
خود عجیب ترین حکم یک حکومت بر شهروندانش محسوب می
شد. اگرچه این رویه به
لحاظ قانونی بعد از طالبان بر داشته شد، اما معاون
پارلمان کنونی افغانستان،
اظهار نظری تقریباً مشابه کرده است:
"هندوها
و سیک های افغان از نظر قانون شریعت اسلامی اهل ذمت اند. امنیت
ایشان به دوش حکومت اسلامی
است، ولی هندوها و سیک ها مکلف به پرداخت جذیه
اند. اینها می توانند
افراد مسلکی مثل دکتر شوند، ولی نمی توانند آمر کدام
دفتر و یا ادارۀ دولتی
باشند. هندو و سیک مکلف است اولاً به فرد مسلمان
سلام بگوید و حق نشستن بر
چوکی (صندلی) در موجودیت ایستاده بودن یک فرد
مسلمان ندارد."
سیک ها، اگرچه ظاهراً قصه ای دیگر
دارند، بر اساس رویه ای عارفانه که
در افغانستان و هندوستان
دورۀ گورکانی وجود داشت، چنین پنداشته می شود که
مذهب سیک به خاطر وحدت
هندو و مسلمان از ترکیب هر دو توسط بابه نانک به
وجود آمد. و رویۀ او را
پادشاه عارف مسلکی چون داراشکوه (نویسندۀ کتاب
مجمع البحرین در آشتی هندو
و مسلمان) و شاعرانی چون بیدل و دیگر اهل
عرفان، حمایت می کردند.
اما آنها هم بیشتر از آن که مورد پذیرش مسلمانان
قرار بگیرند، مورد قبول
هندوها واقع شدند.
امروز سرنوشت و اخلاق و زبان
وعقاید تقریباً مشترک، هر دوی آنها را در
افغانستان به هم آورده
است. هر دو در افغانستان، به خصوص سیک ها که لباس
مخصوص دارند، مورد آزار و
ستم کسانی اند که می خواهند یک قدم به بهشت
نزدیک تر شوند، قرار می
گیرند. و هر دو در حال ترک افغانستان هستند.
بر اساس گفته های خانم انارکلی
هنریار، جمعیت دو صد هزار نفری هندوهای افغانستان بیشتر شان در
خارج از افغانستان زندگی
می کنند و هر روز بر تعداد آن دسته از هندوها و
سیک هایی که این کشور را
به قصد هند، پاکستان یا اروپا ترک می کنند،
افزوده می شود.
دوستداران فرهنگ افغانستان از این
بیم دارند که این ساکنان خیلی قدیمی
افغانستان نیز، مثل دیگر
ساکنان قدیم این مملکت، چون زرتشتی ها، یهودی ها،
بودایی ها و آتش پرست ها و
کافرهای شرق افغانستان، روزی در افغانستان
اصلاً وجود خارجی نداشته
باشند.
منبع
جدید آنلاین
http://jadidonline.com/story/02092009/frnk/afgan_hindus_sikhs
|