سماع به معنی هایی چون شنیدن آوازخوش ، غنا ، وجد و
سرور تفسیر شده و اما به تعبیر اهل صفه و متعافین ، جهت پیدا شدن "حال" و
"جذبه " در نزد صوفیان ، برعلاوه استعداد صوفی و عارف ، برای به
وجــــود آمدن چنین حال و وجد ، وسیله بسیار قوی همانــــا موسیقی است و
آواز خواندن و پرداختن به رقص و پایکوبی و کف زدن ، که این عوامل را در
مجموع زیر عنوان سماع می آورند .
امام غزالی در اثر خود "احیا العلوم "در بابی زیر عنوان
" آداب السماع والوجد " در زمینه بحث مفصلی دارد بیانگر این که سماع
جالتی در قلب ایجاد میکند کــــه آنر وجد خـــوانند و این وجد است که باعث
حرکات بدنی میگردد که گاهی به شکل اضطراب و گاهی هم به شکل رقص و کف زدن
در جلات ثوفی نمودار میگردد.
بنا برعقیدۀ گروهی از محققین در زمینه ، صوفیان وحدت
الوجــــودی و عارفان و درویشان شوریده حال ،جهت به دور انداختن تعصبات خشک
و بی مورد و تنگ نظری ها ، موسیقی را یا بهتر بگوییم رقص و سماع را چاشنئ
تصوف ساختند و بدین گونه عرفان اسلامی را به آوای خوش موسیقی و حرکــــات
موزون رقص و رامشگری در هم آمیختند که فی الواقع مثنوی معنوی مولوی که
گویا پیشقدم این امــــــتزاج عرفان و سماع است ، با حکایت و شکایت نی آغاز
می یابدو زیاد تر تراوش های عالئ فکری و عارفانۀ مولانا در حالت سماع بوده
است .
همچنین در اثر "پله پله تا ملاقات با خدا" اثرمرحوم
استاد عبدالحسین زرین کوب از زبان شمس تبریزی نقل میشود که، سماع را مایۀ
رهایی ازخودی و نیل به مرتبۀ رویت و تجلی میخواند و بدان اهمیت بسیار میداد
.
وباز در همین اثر ، در بارۀ زندگی و سلوک اندیشۀ مولانا
جلال الدین بلخی میگوید :او از تجربۀ سال ها جستجو به این نتیجه رسیده بود
که در نیل به لقای رب طریقه یی که می تواند حجابی
را که بین انسان و خدا هست ، از میان بردارد ،جز سماع
نیست و چیزی که میتواند وی را به حق مجال وصول دهد عبارت از ترک باطل است .
این نه تنها مولانای ماست که در این کار پیشقدم میشود
بلکه به استناد به تحقیقی از استـــــاد لطیف ناظمی زیر عنوان شعر و
موسیقی ، صوفیان خود داری چون خـــــــــواجه عبدالله انصار و
شاگردانش نیز دست به دامن سماع می زنند و به این مناسبت
شهر هرات را ترک گفته در دهی به
نام نبازان دور از چشم تنگ نظزان و متعصبان ،به رقص
وسماع می پردازند و چنان مست میشوند که شیخ احمد یکی از شاگردان خواجۀ
انصار بر درخت توتی میشود و به رقص می پردازد .
این طایفه عقیده دارند ، همانگونه که عارف از راه جمع
نمودن فکـــــر وذکر دایم به ذات حق انس و محبت حاصل من نماید و به قول
حضرت جامی :
بسکه در قلب فگار و چشم بیمارم تویی
هـــــر چه پیدا میشود از دور پندارم تویی
از راه گوش و حس شنوایی نیز ممکن است صوفی به طوری
مجذوب ذات باری تعالی گردد که درهر نغمۀ موزون موسیقی ،حمد وثنای ذات او را
بشنود .
سالکین این راه عقیده دارند که هر موجودی و هر مخلوقی
به زبان خود به حمد ذات یکتــــــا مشغول هست ، پس باید گوش دل شنوا باشد
تا ازهر ذرۀ هست شدا حمد او را بشنود و به قول شاعرعارف پیشه :
موسیی نیست کــــــــــه دعوی انالــــــحق شنود
ورنه این زمزمه در هر شجری نیست کـــه نیست
در این جا سری به یونان پیش از میلاد مسیح می زنیم و در
عقاید فلاسفۀ چون فیثاغورث و افلاطون در تاثیر موسیقی تأملی میکنیم که
میگفته اند تاثیر موسیقی و نغمه های موزون بالای انسان ها از آن جهت است که
یادگار های خوش و موزون حرکات آسمانی را که در عالــــــــم قبل از تولد
میشنیده ایم و بدان عادت داشته ایم ، در ما بیدار میکند و ما را به وجد می
آورد . این عقیده در گفته های عرفای اسلامی و به خصوص در اشعار آنان
انعکاس یافته منجمله در اشعار مــولانای بلخ که می گوید:
لیک بد مقصودش از بانگ رباب
همــــــچو مشتاقان خیال آن جناب
نـــــــــــــــــالۀ سرنا و تهدید دهل
چیزکی ماند بــــــدان ناقور کل
پس حکیمان گفته اند این لحن ها
از دوار چـــــــــــرخ بگرفتیم ما
بانگ گردشهای چرخست اینکه خلق
مـــــی سرایندش به تنبور و به حلق
ما همه اجـــــــــــــــزای آدم بوده ایم
در بهشت آن لحــــــن ها بشنوده ایم
گرچــــه برما ریخت آب و گل شکی
یـــــــاد مــــــــان آید از آن ها اندکی
پس غذای عاشقان آمـــــــــد سماع
که در او باشد خیــــــال اجتـــماع
شیخ فریدالدین عطار صاحب کتاب تذکره الاولیا در شرح حال
عارفان ،فرموده های آنانرا در رابطه به سماع می آورد که چند مثال آنرا
چاشنی این مبحث میسازیم .
از جنید بغدادی عارف نامدار پرسیدند که چه حالست که
مرد آرمیده باشد و چون سماع شنود ،اضطراب در وی پدید آید ، جواب گفت
حضرت حق تعالی فرزندان آدم را در میثاق "روز
ازل" خطاب کرد که "الست بربکم " ،همه ارواح مستغرق در
لذت آن خطاب شدند ،پس چون در این عالم سماع شنوند ، در حرکت و اضطراب آیند
.
ونیزاز ابوبکر شبلی روایت میکنند که یکبار چند
شبانه روز در زیر درختی رقص میکرد و می گفت "هو ،هو " پرسیدند این چه حالت
است ؟ گفت این فاخته بر این درخت میگوید "کو ، کو " من نیز موافقت او را
می گویم "هو، هو " .
در ارتباط به وفات شیخ صلاح الدین زرکوب که خلیفۀ
حضرت مولانا است و در سنۀ شش صد و پنجاه در گذشته است ، نوشته اند که بنا
بر وصیت خودش که بر جنازۀ او آیین عزاداری به
عمل نیاید ،بلکه چون این محنت سرا را ترک گوید و به
جاودانه شتابد باید که با ساز و سماع به جایگاه ابدیش بسپارند ، پس
مولانا بیامد و نعره ها میزد و شور ها همی کرد ،نقاره آوردند و حضرت مولانا
در پیش و جنازه از پس ،چرخ زنان و سماع کنان ، با عظمت تمام در جوار مدفن
سلطان العلما ،بها ولد مدفون گردید . فرزند مولانا در
ارتباط به این وصیت شیخ صلاح الدین زرکوب می فرماید :
شیخ فـــــــــــــرمود در جنــــــــازۀ من
دهل آرید و کـــــــــــــوس با دف زن
سوی کویم بــــــــرید رقص کنـــــــــان
خوش و شادان و مست و دست افشان
تــــا بدانند کــــــــاولیـــــــــای خـــــــدا
شاد و خـــــــــــــندان روند سوی خدا
مرگ شان عیش و عشرت و سور است
جایشان خلد عدن پر حـــــــــور است
این چنین مرگ با سماع خـــــــوشست
چون رفیقش نگـــــار خوب کش است
همــــه از جــــــــــان و دل وصیت را
بشنیدنـــــــد بی ریـــــــا به صفـــــــا
به همه حال ، همانگونه که دسته یی سماع را امری
مشروع و پسندیده می دانسته اند ، دسته یی دیگر آن را خلاف امر شرع ، و
بدعت می انگاشتند ،به دلیل اینکه عده یی از خامان مجلس سماع را جایگاه هوی
و هوس میپنداشتند ، از همین جاست که ذوالنون مصر ی گفته " سماع وارد حق است
که دل ها بر او انگیخته شود و بر طلب " او " حریص گردد هر کسی که آنرابه حق
شنود ،به حق راه یابد و هر که به نفس شنود اندر زندقه افتد "
و نیز علی هجویری در کشف المحجوب فصلی دارد زیر
عنوان " باب احکام سماع " و
میگوید که سماع به خودئ خود نه خوب است ونه بد بلکه از
نتایج آن باید حکم کرد ،زیرا طبایع مختلف است و نمی توان بر یک حکم فطع کرد
، مستمعان بر دو قسم اند ، یک دسته معنی شنوند و دست یی دیگر صورت ، پس هم
فواید آن بسیار است و هم آفات آن که در شخص شقی شقاوت بر می انگیزد ودر اهل
سعادت بر سعادت می افزاید . هر چند سماع و انتشار آن در میان صوفیان باعث
دو دستگی و انشقاق گردید ،اما اکثر صوفیان موسیقی و سماع را صیقل روح و
دوای در سالک میشمرند و بر انند که صدای خوش رباب و باگ سوزندۀ نی است که
آرامش روح عارف را با خود دارد و پیامی است از عالم قدسیت که مژدۀ آسمانی
را میرساند .
منابع طرف استفادۀ نگارنده :
تاریخ تصوف اثر داکتر قاسم غنی ، مقالتی در همین
زمینه از جناب لطیف ناظمی که در فصلنامۀ رنگین به چاپ رسیده و همچنین مقدمۀ
کلیات شمس .
|