کابل ناتهـ، Kabulnath





































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
ابراز خرسندی از یک دیدار
 
 
 
رشید بهادری و استاد واصف باخـــــتری
 

  شاید کسی درین سخن گمانی تردید آمیز ننماید که:

 

کسی را که شما به اوعلاقمند هستید، کسی را که شما دوست دارید، اما او را ندیده اید، هنگام نخستین دیدار و روبرو شدن با او، از شادمانی در وجد وشعف میایید .

چنین شادمانیی هنگام دیدار با استاد واصف باختری نصیب من شد.

 

من ازسالها بود که با اشعار و نوشته های استاد بزرگوار واصف باختری آشنا بودم. میتوانم بگویم که یکی از خوانندگان اشعار ایشان بوده ام. اما امکان دیداری از نزدیک میسرنبود. درنخستین دیدار، صادقانه بگویم آن احساس مسرت وهمراه با احترام ایجاد شد ویک بار دیگر بخود بالیدم که چنین شخصیت والا را در جامعۀ فرهنگی خویش داریم .

 

چند ماه پیش بود که برادرم نصیرمهرین وارد لاس انجلس شد. بودن او در منزل ما، نخست امکان صحبت های تلفونی را با استاد باختری که هرچند روز لطف میکردند فراهم نمود. تا اینکه عزیز همیشه گرامی وفرهنگدوست جناب تیموری صاحب، پیشنهاد کرد که عده یی از فرهنگیان و دوستان ما را اطلاع میدهیم که یکبار جمع شده و سخنان عزیزان خود را بشنویم.

 

شبی گرد آمدیم که واقعاً شب جالبی بود. در پهلوی بسا از دوستان فرهنگی، جناب خالد صدیق نیز حضور داشت. سخن از شعر و تاریخ و زبان و دردها و رنجها با سپری شدن هر لحظه جذابتر میشد. من شنیده بودم که استاد واصف باختری حافظۀ اعجابانگیز وقویی دارد . آن شب بارها متوجه شدم که حافظۀ خارق العاده یی دارند. نام شخصیت ها ومثال آوردن اشعار از طرف استاد صحبت ها را دقیقتر و رنگینتر مینمود.

 

من ازصحبت های ایشان بسیار لذت بردم. یادم آمد که نزده سال پیش از امروز، هنگامی که درآلمان بودم یک تن از آشنایان فرهنگی ایرانی ، روزی گفت که " شما افغانها درشمار دیگر شاعران افغانستان، شاعری بس توانا وموفقی به اسم واصف باختری دارید که نه تنها شما بلکه ایرانی های دوستدارادب وشعرشناس ما نیز بخاطراشعار و احاطۀ شان درقلمر و زبان شعر و ادب فارسی دری به ایشان افتخار میکنند ."

 

دردیدار لاس انجلس باخود گفتم که آن دوست ایرانی سخنی بجای گفته بود.

  چند روز بعد ازآن دیدار فرهنگیان، در دیداری که با استاد در منزل ایشان در محضر نصیرمهرین داشتیم، علاوه بر درستی ارزیابی های پیشین، به وسعت دایرۀ اطلاعات استاد در زمینه های دیگری چون فلسفه و جامعه شناسی توجه یافتم .

 

یگانه تأثری که برایم دست داد، از ناحیــۀ تکلیف صحی استاد بود. پای هایشان دردمند بودند؛ ودر دیدن خط های صفحات کتاب مشکلات بینایی داشتند. با دیدار از نزدیک به این محدودیت ایشان که مانع مسافرت ها میشود، توجه یافتم.

 

اکنون خوشوقت هستم که کم از کم میتوانم از طریق تلفون جویای احوال ایشان باشم.

 

عکسی را که در منزل ایشان گرفتیم، یادآور احساسی از خرسندی من وخاطرۀ دیدار با استاد واصف باختری است.

 

در پایان شعری از ایشان را به عنوان ختم کلام میاورم.

 

 

        سـیب

 

این کودک دور زآغوش مادر

- شاخی جدا مانده از باغ-

و آن باغ را نیز

نی باغبان ونه دیوار

ورهست

چون نخلهای زمستان قطبی

 دست ودل بوستانیان کرخت است .

 

در کوچه ها " گرد شیطان" فروشد

زنجیر درپایش از لقمه یی نان

پیرایه افزای بازارگانان

خود آگه از ماجرانیست

گوید که این سرنوشت است وفرمان بخت است

               

                      ***

 

دردست هرکس که افتادسیبی

بویید وخورد ونپرسید

کاین سیب سرخ از کدامین درخت است ؟*

 

 

* - واصف باختری .تا شهر پنج ضلعی آزادی.  صفحۀ25

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 103           سال پنجم         سنبله   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        سپتمبر 2009