ازطریق
دوستان وسایت وزین کابل ناتهـ مطلع شدم که در نظر است مضامین وخاطره هایی
دربارۀ استاد دوست داشتنی وعزیزالقدر جناب حسین آرمان به نشربرسند. در
پهلوی عرض تمجید و
شادباش این عمل نیکوی محترم جناب آقای ایشور
داس، بعد
از
مدتها قلم را بدست گرفتم تا خاطره هایی را از آرمان عزیز بنویسم ،
زیرا
اضافه تر از نیم قرن است که او را میشناسم:
در صنف ششم
مکتب استقلال بودم. معلم مضمون حساب (که در
صنوف بالاتر
ریاضی یاد میشد)، کار
خانگی داده بود و
من برای حل یک سوال مشکلات داشتم. معلم ما همیش
دوسوال میداد که آنها را حل کنیم . یک سوال از روی کتاب ویک سوال از طرف
خودش.
روزی از روز
ها دیدم که سوالی داده شده از طرف خود معلم ما را نمیتوانم حل کنم. یکی از
امکانات بدلیل خویشاوندی ما، مراجعه به حسین جان آرمان بود. وی چند صنف
بالاتر ودرمکتب تجارت درس میخواند. وقتی نزد وی مراجعه نمودم، به مجرد د
یدن سوالات ریاضی، سر خود را شور داد وگفت:
" قربانت
شوم نه سرخوده به درد
بینداز ونه از مره ، اگر در
قسمت مضمون فارسی مشکل داری
همرایت کار میکنم."
من
اصرار
کردم که کوشش کند تا اندکی مشکل من حل شود. آرمان طرف من دید و
دست به
کار شد. دوسه صفحه راسیاه کرد . راستش من جواب خود را نگرفتم . ارمان ورق
ها را در دست من گذاشت وبایسکل خود را گرفت که برود طرف جایی که فکر میکنم
تیاتر ویا رادیو بود. دید که من مایوسانه بطرف او وکاغذ ها می بینم . گفت :
فردا
ورق ها
را به معلم صاحب تان نشان بده. او میداند که که در
خانه کار کرده و
زحمت
کشیده ای . بعد خودش سوال را برایت حل میکند.
فردا همان
کار را کردم. معلم ما نیز در حل سوال با پیشانی باز مرا کمک کرد. میتوانم
بگویم که از آن وقت به ریاضی علاقۀ خاص پیدا کردم که تا امروز هم همان
علاقه را دارم .
آقای حسین
آرمان، در چوکات فامیل وجمع دوستان مورد احترام همه است.
انسان خوش خلق،
دلسوز ومهربان میباشد. با رها دیده شده است که که خوردسالان بزودی گرویده
اش میشوند. زیرا به آنها شفقت بسیار رواداری کرده است. به دوستان
و
بزرگسالان نیز
احترام قایل است.
یکی از
دلسوزی هایش هنگامی که در گذرگاه کابل زندگی مینمود بسیار شهرت یافته بود.
اتفاقا" در منزل شان بودم. یکی از روزهای سرد زمستان آرمان وارد منزل شده،
در جست وجوی یک لحاف، کمپل ویا شالی بود. هیجانی ومتأثر معلوم میشد. اعضای
خانه سعی کردند چیزی تهیه نمایند ومی پرسیدند که خیریت است؟ اما آرمان
معطل نکرده یک کمپل را که کمپل طوسی میگفتند، و برای مهمانان بود، برداشته
ازمنزل خارج شد. وقتی برگشت وموضوع را از وی پرسیدند، معلوم شد که آرمان
شخصی را در بازار گذرگاه در پهلوی یک دکان دیده که از خنک میلرزد ویک عده
هم به دورش جمع شده اند.
آرمان شخصیت
عزیز ودوست داشتنی است. هیچ کسی نیست که با وی بنشیند واز صحبت هایش لذت
نبرد.
احترام به زحمت کشی های آرمان برای موسیقی وطن، جای خاص خود را دارد
که بزرگواران دنیای مویسقی وطن ما به آن تماس گرفته اند.
برای آرمان،
جان جوری ، آب سرد ونان گرم میخواهم .
|