زندگي
ابریشم
شب را تنید
تا به
راه روز اندازد
و
ترديد، پيچ و مهرة حدود را بافت
و
چرخ و عقرب و ملخ را يافت
دهش
زندگي با كيل خورشيد بود
و
خواهش بستة ما با لاك ساعت
پس،
رهايي در بناي گام، مضطرب شد
تا
عقرب زمان به پاشنة دل رسيد
و
يقين باغ در زمستان را ملخ خورد
زمانِ محقر، زمانة بلستي هاست
تیاق
تفنگ، "بز شاخ داردِ" علوم را مرتد کرد*
و به
روستا گفتیم:
«روی
او موی دارد» *
تا
کشتاگران به پرورش دود و برداشت باروت پرداختند
و ملل
متحدِ کوکنار، باغهای قالی را ریشه کن کرد در ده
به
صادرات سر در ازاي سرباز پرداختيم
به
تحويل تن به تانک
و
در كشور، تورم كين به كوه درصد رسيد
كه
طول البلد هوش، منشاء كيهاني را باخت
كه
عمق البلد اختراع از ژرفاي شوق گسست
زمین،
شور سفر در سفر بود
و ما
در چارمیخ آیین، گور گروهی شدیم
مکان
محقر، جغرافیای بلستیهاست
دینداری ما دینِ دار بود
و به
واردات مضاعف داور، مومن گردیدیم
تا از
عهد سنگ به رنسان تفنگ و تمدن بنگ رسیدیم
و
ندیدیم که در آغاز، خاک بود و آنگاه
ريحان
ها خوشه دادند
و
اشتياق سیب، انار خورشید را شناخت
و
نفهميديم كه
برآيند اشك، خشكيدن نيست
لجاجت، به رخسار كين گل انداخت
و
نعرة تير از گلدسته ها، وحي روستا را به توپ بست
زندگي در زواله نمي گنجد، ديديم آخر
پس
دستها را بشوييم
دستها را بشوييم و در خميرة
زندگي، زندگيواره
گرديم
امروز!
**
جملاتي
از کتاب درسی صنف اول، چاپ کابل
|