کابل ناتهـ، Kabulnath


































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
خاطــــــره ی از محمد حسین آرمان
 
 
استاد عبدالوهاب مددی
 
 

هنگامی که مراسم عروسی شهزاده احمدشاه، ولیعهد افغانستان در قصردلگشا، برگزارمیگردید؛ وزارت دربار کشور،از وزارت مطبوعات رسما ً تقاضا کرده بود تا، علاوه از استادان معروف موسیقی، دونفر ازآوازخوانان جوان وغیر حرفه یی رادیو به همراهی آرکستر شمارۀ (٢) به رهبری استاد سلیم سرمست را درشب عروسی به قصربفرستند، تا درمحفل آواز خوانی نمایند.

 

استادان موسیقی عبارت بودنداز:  استاد سرآهنگ، استاد یعقوب قاسمی،  استاد رحیم بخش و استاد شیدا که آنشب در یکی ازاتاقهای قصر آواز خوانی میکردند و آوازهای شان از طریق لودسپیکر(بلند گوها) در تالار های دوطبقۀ اول و دوم  قصر دلکشا، که طبقۀ اول آن  برای مهمانان مرد  وطبقۀ دومی برای مهمانان زن اختصاص یافته بود، می پیچید ولی خودشان را کسی دیده نمیتوانست. اما دو هنرمند جوان عبارت بودند ازاقای محمد حسین آرمان و اینجانب عبدالوهاب مددی که به انتخاب وزارت مطبوعات وبه همراهی آرکستر شماره (٢) رادیو افغانستان ( آرکستر الات موزیک اروپایی ) آن رادیو در جشن عروسی ولیعهد کشورمان شرکت کرده وهریک مان دو، دو آهنگ در محفل اجرا نمودیم وآرکسترمان ببیشتر به اجرای صفحات وطــنی واروپایی میپرداخت .

 

جان مطلب درینجا است که هنوز در آغازین ساعات شروع محفل بودیم ، دیدیم که اعلیحضرت ظاهرشاه تنها درمیان تالار وبا گامهای آهسته در حال حرکت میباشند وبا مهمانان احوالپرسی می نمایند. تماشای آن صحنه برای من که برای  دومین بار(۱) جناب پادشاه را( ولی این بار سیر)میدیدم ، نهایت دلچسپ بود.  خلاصه لحظه یی فرارسید که متوجه شدم، حضور اعلیحضرت به سمت هنرمندان د رحرکت هستند. من واقای آرمان در آن لحظه درکنارآرکسترمان که هنوز نوبت فعالیت آن نرسیده بود ایستاده بودیم . من که با دقت زیاد وبه اصطلاح از زیر چشم حرکت شاه را زیرنظر داشتم، احساس نمودم که شادیی زیاد ولی همراه با اندکی ترس واضطراب تمام وجود م را فرا گرفته است. شادی ازین جهت که به باور ِآن روز من، با شاهی که سایۀ خدا  است مواجه می شوم . ترس واضطراب بدین لحاظ که اگر شاه با من صحبت کند، من با کدام کلمات با ایشان وارد صحبت شوم ؛ومبا دا که اشتباهی جبران ناپذیر از من سربزند.

 

کوتاه سخن، با حالت مساعدی که درآن لحظه داشتم، آهسته به آقای آرمان گفتم :

مثل اینکه اعلیحضرت  به طرف ما می آیند.

آرمان گفت : خوب است که می آیند.

من گفتم : اگر با ما داخل صحبت شوند،آنوقت چی باید گفت؟ سپس به آرمان گفتم،  پس توبیا قدری جلوتر ایستاده شو که اول با تو صحبت کند، من عقب تو می ایستم.

آقای آرمان که از نگاه سن حدود سه  سال از من بزرگتر است(2) گفت:

آقا چرا رنگت پریده؟

گفتم برادر، توکابلی هستی . من هراتی. توولایتی هستی ومن اطرافی، زیادآزارم نده. وآرمان درحالیکه لبــخندی برلب داشت گفت :

وارخطا نشوآقا اینه ببی ( ببین ) که مه چه قسم همراه اعلیحضرت صحبت می کنم .

 
از راست به چپ
محمد حسین آرمان، شادروان نیـــــنواز، شادروان استاد سرمست
استاد خیال با دو هنرمند تاجکستان

 

چند لحظه بعد، اعلحیضرت به ما نزدیک شده وبا مهربانی خاص باهریک از ما احوال پرسی نموده از شرکت مان درمحفل تشکر نمودند وبه حرکت خویش به سمت سایر مهمانان ادامه دادند .

 

دوویا سه روز پس از آن محفل که آقای آرمان را دیدم، بخاطر جرئتی که آنشب به من  داد وتوانستم بدون ترس ودستپاچگی با پادشاه کشور چند کلمه یی ردو بدل نمایم، ازوی تشکر نموده گفتم، که ازین به بعد، دوستی وبرادری میان من وتو آغاز یافت، دعاکن که خللی درین دوستی رونما نگردد. بدین گونه من وآرمان با هم دوست ورفیق شدیم که این دوستی ورفاقت مان که حالا (3) بیش از نیم قرن از آن میگذرد، هر روز محکمترومستدام تر می گردد.

  عمـــر آرمان درازباد.

 

 ------------------------------------

 

 

(1) - باراول سالی بود در اواخر دهۀ بیست هجری خورشیدی که اعلیحضرت از سفر اورپا واز طریق هرات با طیاره به وطن برگشتند ومن درگروه ترانه خوانهای لیسۀ سلطان غیاث الدین غوری هرات ، درمیدان هوایی شهر هرات ودرکنار طیاره یی که شاه از آن پیاده گردیدند، ترانه یی به استقبال ورود شان به هرات خواندیم که خیلی مورد نوازش ایشان قرارگرفتیم

(2) - من درسال 1318هـ. خ  در قریۀ ترکان سفلی واقع در ولسوالی انجیل ولایت هرات تولد شده ام .

(3) - ماه جولای سال 2009 میلادی، برابر با ماه سرطان 1388 هجری خورشیدی. 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 102           سال پنجم         اسد / سنبله   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        اگست 2009