کابل ناتهـ، Kabulnath


































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
چند سخنی از زندگانی هنـــــریم
 
 
 
لطفأ صرف یکبار کلیک کنید
محمد حسین آرمان
 
 

بجاست که در سخن آغازین از هموطن عزیز ایشور داس، مدیر مسؤول تارنمای کابل ناتهـ، تشکر کرد که برنامه ویژه ی را برای بازتاب کارهای هنریم و نشر پیام های دوستان و همکارانم اختصاص داده است.
راستی گرامیداشتن هنرمندان، نویسنده ها و شاعر های ارجمند و بلند مرتبت آوانیکه هنوز در قید حیات هستند به مراتب بهتر و بهادارتر است تا بعد از خموشی ابدی ایشان.

 

واینک با صمیمت و خلوص حرفهای و سخن های کوتاه از زندگانی هنریم خدمت تقدیم میدارم.

 

درسال (1314ش. - 1935 ع) درگذر شوربازارکابل تولد شده ام .

در مکتب ابتدایی نمره اول تا صنف 4درس خواندم. بعد به مکتب غازی رفتم. از آنجا  بعد از صنف 9 در مکتب تجارت داخل درس شدم.

 

در سال 1965 با استفاده ازیک  بورس تحصیلی از طرف وزارت مطبوعات درشق موسیقی به یوگوسلاویا رفتم.

از طفولیت به موسیقی علاقمند بودم .برادرم مرحوم محمدابراهیم نسیم مشوقم بود. روحش شاد باشد. از او چیزهای زیادی را یادگرفتم . یادم میاید که تقربیا ً درسن 6 ساله بودم که به موسیقی علاقمند شده بودم.

 


از راست به چپ
استاد خیال، خانم ژیلا، استاد غلام نبی دلربا نواز، استاد محمد عمر رباب نوازی، آرمان.....و
خانم افسانه

 

درسال 1950 در صحنۀ بلدیه کابل که شهری ننداری نامیده میشد، فعالیت هنری خود را آغاز کردم. از آن دوران نوجوانی خاطره های بسیار زیادی دارم .هم درس میخواندم وهم مشغول موسیقی و آوازخوانی بودم.

 

در صحنۀ بلدیۀ گروپی منظم شده بود که در آن استاد افندی پیانونواز، استاد ننگیالی ترومپت نواز بودند، استاد سرمست ماندولین مینواخت. استاد نوشاد اکوردیون نواز بود و یونس (یکی ازنواسه های استاد قاسم بزرگ مرحوم)، طبله نواز آن گروپ بود. گروپ هفتۀ 4 بار در روزهای پنجشنبه وجمعه (2 بار) وشنبه مشغول ساز و آواز بود. پیش ازینکه درامه یا انترکت شروع شود، اول با صدای دهل و سرنی که در حقیقت یک نوع اعلان بود، توجه مردم به صحنه جلب میشد.

 

از خواننده های صحنه نام میبرم: من حسین ارمان، .عبدالرحیم ساربان، محمد ابراهیم نسیم و امین آشفته در وقفه های درام و انترکت که پرده کشیده میشدآوازخوانی میکردیم تا مردم خسته نشوند .

 

ساعت 5 عصردرام شروع میشد. استاد افندی ساعت 4 میامد. پیانو مینواخت. من نیز یک ساعت وقتتر میامدم ونزد او می نشستم. افندی انسان بسیار جالب و روزگار دیده بود. خاطره های خود را از او وقصه های را که برای من کرده است، در آینده بخیر نشر میکنم. او آهنگ های جالبی برای ما میساخت.  مثلا ًآهنگ " سرشب تا سحر در بین جنگل"، را برای ساربان و برای من " دونرگست مست ناز است لیلا" را او ساخته است.

 

در قسمت درامه ها این اشخاص حصه داشتند:

استاد یوسف کهزاد، مقدس نگاه درامه نویس واکتور . وزیرمحمد نگهت، محمد ابراهیم نسیم، حمید جلیا رشید جلیا (به حیث مدیر جلیا)،اکرم نقاش، یوسف بهروز، ستار بیچاره، محمد نسیم اسیر، .ولی لطیفی،  تواب لطیفی درامه نویس واکتور.

من و ساربان هم بیت میخواندیم وهم هنرپیشه بودیم . معاون مدیریت را ساحر هروی عهده داربود.

 

حالا که به گذشته ها فکر میکنم، مشکلات وبدبینی ها در برابر هنرمندان هیچ فراموشم نمیشود. مشکلات زیادی وجود داشت. اول این را بگویم که ما را به نام مسخرۀ صحنه یاد میکردند و سازنده ( با لحن ازاردهنده اش) میگفتند. اگر کدام گفت وگو ومسأله یی با ما رخ میداد این گپ که : سرت اگر در اسمان باشد پایت در ریسمان است، که حتماً سر زبان میامد. یا اینکه برو تو که سازنده هستی !

 

این نوع برخورد تنها از طرف مردم عوام و نافهیمده ها نبود، فهیمده ها وتحصیلکرده ها هم چنین میگفتند. چند مثال میاورم:

 

 

وقتی که در مکتب احتیاط بودم. برخورد کسی را میگویم که نامش را نمیگیرم . فقط اینقدر میگویم که یک مامور وزارت خارجه بود.

وقت پایان کورس یا مکتب احتیاط بود، مطابق رسم،هرکس به اندازه که دلش میخواست یا داوطلبانه چند چند افغانی از جیب خود بیرون میاورد و برای عسکرهایی که ترخیص میشدند اما پول کرایۀ خود را نداشتند، کمک میکرد. مامور صاحب وزارت خارجه یک "شانزده پولی ".داد با عادت شوخیی که هنوز هم دارم، بطرفش روی خود را دور داده گفتم: یک پیسه دادی؟. بسیار قهر شد وبا عصبانیت گفت: تویک سازنده استی و الله اگرمجبوری عسکری نشستن در پهلوی همدیگر نمی بود، ننگ میکردم درپهلویت بنشینم.

 

دستم را بردم طرف جک چای که سرش چپه کنم، اما دوستی دستم را گرفت ومانع شد.او یک آدم عادی نبود، تحصیل کرده  بود وقتی پیش منورین کشورما این ذهنیت وجود داشت، آدم میتواند بقیه مردم واطراف وطن را فکر کند که مقابل آواز خوان چه ذهنیتی داشتند. فکر میکنم همه هنرمندان درین قسمت خاطره های دارند که حکایت از مشکلات آنوقت هادارد.

مثال دیگر: یکروز در بین مصاحبۀ رادیویی از خدمات و زحتهای خوانندگان و نوازندگان خرابات یاد کردم. گفتم که باید بسیار احترام شوند و قدر شان را خوب بفهمیم که بیرق هنر موسیقی وطن ما را بلند کردند .

فردای یا پس فردای مصاحبه مرحوم استاد شیدا را در رادیو دیدم . بغل خود را بازکرد و رویم را بوسید. گفت :

" آرمان، می فهمی که بخدا درعروسی ها رفته ایم و برایشان ساز کرده و مجلس شان را گرم کرده ایم اما چه ها که ندیده ایم. استاد ادامه داد وگفت که، هر قسم توهین وپیشامدهای بد و زشت را دیده ایم. روزی شده که پسر صاحب مجلس عروسی در پهلوی تخت سازنده ها ایستاده شده، پدرش با غالمغال او را دور کرده و گفته که فلان وبهمان از پیش سازنده ها پس شو!"

 

اما من مایوس نشدم، حتی فرزندانم را بسوی موسیقی تشویق کردم. بالاخره باید آدم قبول کند که مثل هر نوآوری هنر موسیقی هم با عادات وسنن سابقه روبروی میشود. ولی هنرمند باید راه خودش را پیش بگیرد. همان پشتکار هنرمندان وطن بود که پسان ها یک عالم تغییرات بوجود آمد.

یک مسأله دیگر هم بود. وقتی وزارت مطبوعات بورس هایی را برای تحصیل موسیقی اختصاص داد، کسی حاضر نمیشد که برای تحصیل موسیقی به خارج برود. من از بورسی استفاده کردم که به یوگوسلاویا بود. درسال 1965 آنجا.مسافرت کردم.

در بازگشت اولین آهنگی را که با گیتار خواندم،آهنگ دست از طلب ندارم . . . است که خوش مرحوم احمدظاهر نیز آمد وگفت که آن را من نیز میخوانم.

 

پیشتر از مشکلاتی که سر راه ما بود یاد کردم، پسان ها که تأسیس مکتب موسیقی مطرح شد، باز هم در مکتب موسیقی مردم اولادهای خود را نیاوردند. برای اینکه مکتب موسیقی از بین نرود و باید تحصیل درست موسیقی در کشور جای پیدا کند، ما یک عده اولادهای خود را بردیم. محترم وهاب مددی، سرمست، ننگیالی، من، اسمعیل خان اعظمی، نوشاد، عبدالرحیم ناله فرزندان را خودرا شامل مکتب موسیقی کردند .

 

من پیشنهاد کردم که بسوی خراباتیان عزیز مراجعه نماییم که خوشبختانه نتیجه داد. یکی از خراباتی های بزرگوار استاد لالا کبیر دلربا نواز، دختر خود را داخل مکتب موسیقی کرد.

 

ولی طوریکه همواره گفته ام، ما را در شگفه ژاله زد . بهرحال دو دوره را برای تحصیل روان کردیم که جای ما را بگیرند .

وبالاخره دربدری وسرگردانی و مهاجرت شروع شد. وآن هم در ایامی که فلک موی سفید را به نقد جوانی برای ما هدیه کرده بود. به خیل مهاجرین پیوستم . آمدم سوئیس.

 

وقتی به سوئیس آمدم وپناهندگی دادم، پولیس پرسان کرد که چرا سویس آمدی ؟ گفتم که توفان شد ازین شاخه گرفتم . بعد گفتم که نزد خانمم و دخترم که پیشتر ها اینجا آمده اند، آمده ام .

 

 

در اوایل در ینجا نیزگیتار مینواختم. فکر میکنم که روزی در خانه گیتار برایم گفت که : تو که از افغانسنان هستی از وطن وخودت چه داری؟ با این سوال وخودم در ستیز بودم . بیشتر در فکر دسترسی به آلات موسیقی وطن شدم . همراه خالد آرمان که در آن وقت در پاریس بود صحبت کردیم که درنتیجه ، در سال 1995  اسامبل دکابل را تأسیس نمودیم. از دوست عزیزاستاد شمس الدین مسرور که در پاکستان بود رباب خواستم. او لطف بسیار کرده واین زحمت را کشید. خالد هم نواختن رباب را خوب یاد گرفت. برادر زاده ام عثمان جان، تنبور نواخت که به نواختن طوله نیز دسترسی خوب دارد. بعدتر که مرحوم استاد ملنگ زیربغلی نواز آمد، موسیقی وطن ما با این الاتی که در اختیار گرفتیم، بیشتر شناخته شد. کم کم شروع کردیم به شرکت در محافل بزرگ ومسافرت ها وجواب مثبت گفتن بدعوت ها . برای اولین باردر سال 1999 بزرگترین کنسرت دریک سالون مجلل وبزرگ شهر ژنو برگزار کردیم که درحدود 2 هزار نفراشتراک داشتند. این کنسرت طرف استقابل بسیار قرار گرفت. تا حال هم بعضی رادیو ها وبرنامه های تلویزیونی پارچه های از آن کنسرت را نشرمیکنند. سی دی و دی وی دی آن را نیزتهیه ونشرکردند . بعد از سال 1999 شهرت اسامبل د کابل بالا گرفت  .

 

 

 

 تا حال  در حدود 300 کنسرت اجرا نموده ایم. چند بار به امریکا وانگلستا ن  وبه شهرهای مختلف آن دعوت شدیم. همچنان به کشورهای جاپان،مالیزیا، سویدن ، ناروی، فرانسه وبلژیک  . . . کنسرت داشتیم.  استاد مهوش نیز مدتی با ما همکاری نموده است.  پس از آنکه استاد ملنگ وفات یافت که روحش شاد باشد ویک ضایعه بود،غلام نجرابی زیربغلی نواز آرکستر ما شد. سیر هاشمی طبله نواز وعثمان آرمان تنبور وتوله نواز، خالد آرمان رباب نواز ودلربانواز ومن خواننده وارمونیه نوازهستم. از مدتی به اینطرف مشعل آرمان دخترم، همراه ما آواز میخواند و فلوت مینوازد. درین تازگی ها سی دی جدیدی از اسامبل د کابل  نشر شد که " ترنم " نام دارد. پیشتر از آن سی دی نسترن پخش شد که طبله نواز آن جناب یوسف محمود است.

 

 

فعلا  در سویس، برعلاوۀ مشغولیت با موسیقی و هنرمندان و تماس با آنها، رادیو میشنوم شعر میخوانم و کتاب های تاریخی را واما بیشتر خبرهای وطن مشغولم ساخته است. وطن را نیز چهارسال پیش بعد از چند سال دیدم و یگان بار در  دل وخاموشانه گریستم .

 

خوش وقت هستم که فرزندانم خالد آرمان ومشعل آرمان در سوئیس در رشتۀ موسیقی سمت استادی دارند. آرزویم این است که موسیقی ما رشد نماید ساز های اصیل و موسیقی ما که با آلات خود ما معرفی شده است، از بین نرود. من درین قسمت بسیار زیاد نگران ودر تشویش هستم. برای رفع این تشویش است که در همین کشورهای غربی هم کوشش می کنیم که الات وسازهای ما که اصیل اند فراموش نشوند و شناخته شوند. امروز بسیاری از جوانان و هنرمندان دیگری کار خود را با آرگن آسان میکنند. اما اگر این وضع ادامه پیدا کند، شک ندارم که یکروز اثری از موسیقی والات خود ما نخواهدبود . با کار " اسامبل د کابل" عایدی بدست ما نمیاید. اما همان نیت پاک نگهداری موسیقی وطن را هدف قرار داده ایم. نباید فکر شود که خدا نکرده تنگ نظری میکنم ویا مخالف آلات موسیقی غربی هستیم. قطعا ًاینطور نیست.

 

وقتی می بینیم که کشورما با قاچاقبری و تروریسم معرفی میشود، بال هنر و تار هایی که از رباب و تنبور ودلربا وزیربغلی . . . در دست داریم میرویم در فسیوالهای بزرگ جهانی، کنسرت های مختصر و بی عاید اما افتخاری برای افغانستان میدهیم، ثابت می کنیم که همه افغانها تروریست و قاچاقبر مواد مخدره نیستند. با استفاده از وقت بارها از طرف اسامبل دکابل در بارۀ رباب و غیره آلات موسیقی اصیل ما معلومات داده شده است.

 

 

آرزوی قلبی من این است که با وجود سالها جنگ و ویرانی این درخت غم دیده وگاهی مسرور و خوشحال نخشکد. آبیاری درخت موسیقی افغانستان به زحمت کشی تمام هنردوستان مربوط است. در داخل افغانستان هم اگر مقامات مربوطه درین قسمت سعی نکنند، بسیار امکان دارد که کل کار را آرگن انجام داده وآلات موسیقی خود ما از دست برود.

در خاتمه اگر درسخنان بالا که بسیار بصورت خلاص گفته ام، نام ویا نامهایی فراموشم شده باشد، عفو خواسته در اینده آن را اصلاح میکنم.

حسین آرمان

ژنو/ سویس.  اول اگست  2009

 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 102           سال پنجم         اسد / سنبله   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        اگست 2009