اينبار ميخواهم پيرامون
مردم، طبيعت و آب و هوا بليز و زندگى خودم در اين كشور بنويسم و به نظرم
بهتر است در معرفى مردم بليز سخن را با جورج پرايس (پدر مردم بليز) شروع
كنم.
جورج پرايس
جورج پرايس به نام پدر مردم
بليز معروف است. او در خانواده ى متوسط متولد شد و تحصيلات رسمى اش در همان
حد متوسط باقى ماند، اما در دانشگاه زندگى آموخت و چون فراغت از اين
دانشگاه فقط در دم مرگ ممكن است، آموزش اش را پيگيرى كرد و نشان داد كه
بيشتر و بهتر از كسانى كه سند فراغت از دانشگاه هاى رسمى دارند، راز زندگى
را ميداند. او سياست را با انساندوستى پيوند داد و از سياست بازى به سود
شخصى دورى كرد. به همين علت پس از آنكه آزادى بليز را از چنگال استعمار
انگليس كسب كرد و به مقام صدارت رسيد، در هيأت مرد معمولى ظاهر شد با لباس
معمولى كه سوار بر موتر كهنه اش زمانى ديده ميشد كه به طرف دفتر كارش
ميرود و گاه ديگر به طرف روستا هاى بليز، تا از احوال مردم فرودست بليز
آگاها شود. او هرگز نپذيرفت كه مستحفظ شخصى و يا راننده داشته باشد. ويژه
گى هايى كه نميتوان در شأن سياستمدار هاى ما يافت. سياستمدار هاى ما كه تا
سرنگونى طالبان با كلاشنيكوف بر دوش و چرس بر دست بر فراز كوه هاى
افغانستان مشغول جهاد بودند و افتخار ميكردند كه از ملك دنيا توشه ى ناچيز
دارند ناگهان پس از آنكه طعم شان با ميوه ى قدرت شيرين شد صاحب جاه و جلال
شدند كه امروز كاروان موتر هاى شان جاده هاى كوچك كابل را سد ميكند و
تعداد پاسبان و نگهبان و چاكر و غلام شان را نميتوان به آسانى شمار كرد.
جورج پرايس رهبر كشور كوچكى بود با آرزوى بزرگ.
بارى جورج پرايس پس از
رسيدن به قدرت شيوه ى زندگى را اختيار كرد كه در مقايسه با زندگى پيشتراش
محقر بود. انگار او ميخواست به مردمش ثابت كند كه در پى جاه و حشمت نيست و
ميخواهد خادم مردمش باشد. او را شاعر توانا و سياستمدار نستوه خطاب
ميكردند، اما جورج پرايس خودش را كارگر معمولى معرفى ميكرد. وقتى به عكس
هاى جورج پرايس نگاه ميكنم سيماى مرد بزرگ ديگرى در برابرم مجسم ميشود؛ اين
مرد بزرگ مهاتما گاندى است و وقتى سخنرانى هايش را كه در كتابى چاپ شده
ميخوانم چهره ى مرد بزرگ ديگرى در پيشم قرار ميگيرد؛ اين مرد محمود طرزى
است. او در يكى از سخنرانى هايش خطاب به دانش آموزان دانشكده ى كشاورزى
گفت: "شاگردان عزيز! بليز كشور زيبايى ست كه سطوح هموار آن براى كشت هر
گونه غله مناسب است. بر شماست كه شيوه ى زراعت مدرن را فرا گيريد. بر
انجنيران كشور هاى ديگر اكتفا نكنيد كه تنها آنها در پيشبرد زراعت بليز
مشغول باشند. بديهى است كه ما به انجنيران آگاه بيگانه نياز داريم، اما بر
شماست كه اين آگاهى را از آنها فرا گيريد و در پيشبرد كشور خود سمت رهبرى
داشته باشيد." درست يك سده پيش وقتى يكى از روزنامه هاى انگليس از طرزى
پرسيده بود كه چگونه خط آهن را به كشورش مى آورد بى آنكه انجنيران انگليسى
را در انجام اين كار بگمارد، طرزى در پاسخ گفته بود: " آهن را براى ساخت
خط آهن از معادن افغانستان استخراج ميكنيم و كار تعمير اين خط آهن توسط
انجنيران خود افغانستان به اكمال خواهد رسيد."
جورج پرايس پدر مردم بليز متولد سال 1919
ميلادى
شيوه ى مبارزه ى مهاتما
گاندى به همه ى مردم روشن است كه اين مرد بزرگ تا آخرين رمق حيات از خشونت
دورى كرد اما از مبارزه براى اعاده ى حقوق مردم هند و كسب آزادى، هيچگاه
آرام نگرفت. صداى گاندى را از گلوى جورج پرايس ميشنويم كه ميگويد: " سرنوشت
ما را فرا ميخواند كه به گرسنه غذا بدهيم، بى خانه را صاحب خانه كنيم،
بيسواد را سواد بياموزيم و قوانين بين المل را مراعت كنيم تا بتوانيم با
كشور هاى ديگر در صلح و آرامش زندگى كنيم. سرنوشت ما را به پشتيبانى از
داد و صلح شرافتمندانه و تأمين امنيت مى طلبد، تا با تفاهم و حسن نيت و
همكارى با كشور هاى امريكايى و كارابين زندگى كنيم."
و يا
جايى براى شهروندان طبقه ى
دوم و تبعيض نژادى نخواهد بود. تمام مردم به عنوان طبقه ى اول نگريسته
خواهند شد.
و يا
در تفاوت با شيوه ى
دولتدارى انگليسها ميگويد:
ما دولت را در ميان توده ها
برده ايم. ما تلاش ورزيده ايم تا دولت متكبر و طبقاتى را سر نگون كنيم؛
دولتى كه ميخواهد از توده هاى فرودست دورى كند و در تجريد باشد.
مردم بليز
مردم بليز در مهربانى و حسن
نيت مشهور هستند. كمتر اتفاق ميفتد كه كسى داخل دكانى شود و سلام ندهد.
سلام دادن به از خود و بيگانه يك امر بديهى است. مردم در اينجا سخت مودب
هستند و سعى ميكنند كه همه وقت ادب را رعايت كنند. از جنگ و دعوا و دشنام
اثرى نيست. در حالى كه سال پيش هنگامى كه در كابل بودم گوشهايم از شنيدن
دشنام كه مردم به يكديگر در جاده ها نثار ميكردند، متأثر بود و چشمانم با
ديدن مردم جنگى كه يكى گريبان ديگرى را ميدريد، متنفر. كاش خداوند اين
توانايى را به انسان ميداد تا دشنام را نشنود و گريباندرى را نبيند. آن ادب
پيشينه از جاده هاى كابل رخت بربسته است. سال پيش وقتى به دكانى در كابل
داخل ميشدم بر حسب عادت به دكاندار سلام ميدادم و با دريغ پاسخ نميگرفتم.
دكاندار فكر ميكرد كه با سلام دادن، از او چشمداشتى دارم وگرنه اگر براى
خريد چيزى آمده ام چه نيازى به سلام دادن دارم.
بازارى كه روزانه از آن
اشيا مورد ضرورتم را ميخرم
طبيعت و بليز
حالا موسم بارانيست و باران
بليز، باران كمبوديا و هندوستان را به يادم مى آورد كه دانه هاى باران
بسيار بزرگ هستند و سرعت باران هم زياد است؛ به حدى كه در يك لحظه ى كوتاه
تمام لباسهاى كسانى كه در بيرون هستند تر ميشود و در جاده ها ممكن نيست
رانندگى كرد، براى اينكه جاده طورى به نظر ميرسد كه در آن سيل جارى است.
باران اگر از يكسو بليز را سرسبز ساخته است و چشم از ديدن درخت هاى سبز و
بزرگ و بته ها و گلهاى گوناگون لذت ميبرد، از سوى ديگر آب ايستاده در
چمنزار ها و حتا در جاده ها باعث انبوهى پشه ها ميشود و اين پشه بزرگترين
خطر براى انسان است. زيبايى طبيعى بليز سبب شده است كه سالانه تعداد زيادى
از گردشگران از اين كشور ديدن كنند.
گردشگران در يكى از پارك
هاى طبيعى بليز
كسى نميتواند زيبايى طبيعى
بليز را ستايش نكند
منونايت ها
مردم منونايت چندين سده پيش
به بليز و ديگر كشور هاى امرياكى مركزى آمدند. منونايت هايى كه به بليز
آمدند در اصل از هالند و جرمنى هستند كه براى گريز از مرگ و آنهم به دست
مسيحيان ديگر كه طريقه ى كاتوليك و پروتستان را پيروى ميكردند، ناگزير ترك
وطن - يعنى اروپا كردند. رهبر منونايت ها مردى بود به اسم منو سايمن از
كشور سويس 1561- 1496 م كه بعد ها
در ديگر كشور هاى اروپايى
هم پيرو پيدا كرد و از آنجمله منونيت هاى هالند و جرمنى است كه سرانجام به
بليز و ديگر كشور هاى امريكاى مركزى آمدند. اما منونايت ها را ميتوان در
كانگو، ايالات متحده ى امريكا، كانادا و در امريكاى جنوبى در كشور هايى چون
ارجنتاين و برازيل يافت؛ با اين وجود كه نفوس شان بيشتر از يك ونيم مليون
نيست اما شيوه ى لباس پوشيدن آنها و ريش انبوه مردان شان به سادگى نمايانگر
موجوديت آنهاست. پيروان منونايت امروز به مردمان آرامش پسند مشهور اند و در
بليز ھم به سبب همين خصوصيت شان احترام ميشوند.
آنچه باعث شد تا در مورد
منونايت ها بنويسم، شيوه ى زندگى شگفت انگيز آنهاست. اين مردم كه سده ها
پيش به بليز آمدند و چرخ تمدن را به حركت آوردند تا مردم بليز كشاورزى را
فرا گيرند، امروز به نام اينكه عيسويت با برق و كار خانه هاى ماشينى در
تضاد است، در خانه هاى خود برق را استفاده نمى كنند و هنوز هم سوار بر اسپ
از يك جا به جاى ديگر سفر ميكنند و سفر با موتر را مجاز نميدانند. وقتى
روسها به افغانستان آمدند كمونيست هاى ما از لينن نقل قول ميكردند كه :"
دين افيون مغز است." من اين گفته را اهانت به مردم ديندار افغانستان
ميشمردم. امروز در بليز كشورى كه به مراتب از افغانستان پيشرفته تر است
مردمان مذهبى را ميبينم با جنون مذهبى.
از اينجا تا آخر دنيا سوار
بر اسپ
آقاى ماكياولى
سى سال پيش در كابل كتاب
فرهنگ سياسى كه گمانم تأليف امير نيك آيين بود به دستم رسيد و از روى
كنجكاوى و پى بردن به ماهيت نظام هاى سياسى، شروع كردم به خواندن اين كتاب
اما راست بگويم چون سررشته اى از رمز سياست نداشتم و هنوز هم ندارم
نتوانستم بيشتر از معناى ظاهرى واژه ها چيز ديگر از اين كتاب دريابم؛ اما
در بين واژه ها يك واژه به سببى كه بيشتر از واژه هاى ديگر برايم نا مأنوس
بود توجه من را به خود جلب كرد و آن واژه ى "رژيم ماكياليستى" بود. روز
ديگر در بليز وقتى با همكارم پاول بودم، گفت و شنود ما به سياست كشيد. آخر
نا ممكن است كه سياست را به طور كامل از روى سفره ى زندگى برداشت. حتا
كسانى چون من كه از سياست ميگريزند باز هم همين گريز شان گونه اى از سياست
است. يعنى "سياست گريز از سياست." بارى پاول به من گفت براى رسيدن به قدرت
لازم است هر گونه حربه اى به كار برد و هم پس از آنكه قدرت كسب شد، آنرا
به هر شيوه اى كه هست نگهداشت." شگفتزده شدم و پرسيدم: "حتا اگر اين شيوه
ناجايز باشد؟" او پاسخ داد كه حتا اگر ناجايز باشد و باز به خنده گفت كه او
پيرو ماكياولى است، فيلسوفى ايتاليايى كه بين سالهاى 1469 تا 1527 زيست.
وقتى پيرامون ماكياولى پژوهش كردم دريافتم كه او را پدر سياست مدرن ميدانند
و او مردى بود كه از نگاه فكرى و هم جسمى از بسيارى از مردمان همروزگارش
برترى داشت، تا جايى كه وقتى به زندان افتاد و سخت شكنجه ديد، رازى را فاش
نكرد. همكار من پاول از نگاه جسمانى با ماكياولى تفاوت كامل دارد. او لاغر
است با پيكر نه چندان تنومند. اما ميشود گمان كرد كه او راستى پيرو
ماكياولى است؟ نه! او مرديست مهربان با دانش گسترده و چون اهل مطالعه است و
سفر هم زياد كرده ميتواند در هر موردى معلومات بدهد. من نامى براى او
انتخاب كرده ام. حدس شما درست است. من او را جناب ماكياولى خطاب ميكنم.
پاول يا جناب ماكياولى با
دخترم.
جناب ماكياولى مرد مهربان است و سرشت اش با سرشت ماكياولى اصلى كاملاً
تفاوت دارد
من و تنهايى و مهدى حسن
عمر به خوشنودى دلها گذار
تا ز تو خوشنود شود كردگار
گاهى شعر هاى دوران مكتب به
يادم ميايند، مانند اين شعر سپرى كردن عمر در خوشنودى دلها كه پيام والاى
انسانى دارد. زندگى در خوشنودى دلها با ارزش و زيبا است. اما كسى ميتواند
دلها را خوشنود نگهدارد كه نخست خودش دلشاد باشد. اگر خورشيد گرم نباشد،
نميتواند گرمى به ديگران بدهد. تنهايى اين گرمى و خوشى را از دل ميربايد و
سفر هاى طولانى كه دورى از خانواده و دوستان را همراه دارد، كشور تنهايى را
وسعت بيشتر ميدهد. همين حالا كه در پرداخت اين نوشته مشغولم، به صداى
تنهايى گوش ميدهم و اين صداى تنهايى از گلوى زنده ياد مهدى حسن آواز خوان
پاكستان است با پژواك غمگنانه:
هر طرف مردم، اما عالم تنهاييست
ادامه دارد.......
|