روزی ، در زندان به اخبار تلویزیون گوش می دادیم . گوینده ، ضمن اخبار دیگر
، خبری هم از جمهوری دموکراتیک آلمان داشت . شخصی که پهلوی من نشسته بود
،از من سوال کرد که ، آلمان چه وقت دموکراتیک شده است ؟ ( حتما" منظور او
آلمان غرب بوده است ، که من در همان لحظ متوجه این موضوع نشده بودم .)
برایش جواب دادم که ، بعد از جنگ جهانی دوم . دوباره رویش را به طرف
تلویزیون کرد و گفت که : خدا می داند آن بیچاره ها چه حال دارند ؟
این مثال ساده بیانگر آنست که ، رژیم کودتا چه ذهنیت و تصویری در مورد واژه
دموکراتیک بوجود آورده بود . مردم فکر می کردند که دموکراتیک ، یعنی ، همین
رژیم کودتا . دموکراتیک یعنی اگسا ، کام و خاد . دموکراتیک یعنی استبداد ،
بگیر و ببند ، تعقیب ، شکنجه ، کشتار ، بمباردمان ، وطنفروشی و ...
همچنان که می بینیم ذهنیت نادرستی از کلمه وطنپرست بوجود آمده بود. مردم آن
واژه را در برابر کلمه خداپرست قرار می دادند . بحث کلمهً رفیق هم که جای
خود را دارد .
منظور من بازگشایی و یا شمارش کلمات فوق نمی باشد . بحث درین جا سازمان های
امنیتی و استخباراتی رژیم کودتا است که ، از" اگسا" شروع و به" واد" ختم می
گردد .
در بیان ماهیت و عملکرد اگسا ( د افغانستان د گتو ساتندونکی اداره ) گپ
های زیادی گفته و شنیده شده است. اینجا کافی تواند بود گفت که ، شخصی چون
حفیظ الله امین از ادامهً فعالیت های استخباراتی رژیم کودتا ، تحت آن نام
شرم داشت و آن را به کام ( کارگری استخباراتی موسسه ) مسما ساخت و لست
دوازده هزار نفری را ، که مظلومانه در شکنجه گاه ها و کشتارگاه های اگسا به
قتل رسیده بودند ،به دیوار های وزارت داخله آویخت و همه را به "استاد
بزرگوارش" نسبت داد .
" اگسا" ، در مدت کمی ، چنان فضایی از وحشت و اختناق به وجود آورد که ، هیچ
کسی احساس مصئوونیت نمی کرد. مردم ، هنوز استخبارات عبدالرحمن خان و
نادرشاه را از یاد نبرده بودند که ، باز شاهد سر برآوردن آنها در اشکال
نوین ، و با امکانات به مراتب وسیعتر ، بودند .
شعار نان ، خانه و لباس گوش ها را کر ساخته بود و مردم بین هم می گفتند ما
ازین گونه نان ، خانه و لباس تیر هستیم که به عوض نان گلولهً مرمی ، به عوض
خانه کنج زندان و به عوض لباس کفن نصیب ما می شود. و حفیظ الله امین ، توسط
خبر چین های خود ، حتما" ازین موارد اطلاع حاصل می کرد . بنا بر آن با شعار
"مصئوونیت ، قانونیت و عدالت "به میدان آمد . و برای اینکه عدالت بین او و
تره کی برقرار شده باشد،میلیون ها متر پارچهً سرخ را ،که روی آن شعار های
ذیل به چشم می خورد، از بین برد : " حزب و تره کی جسم و روح اند " ، "
تاریخ ، استادی چون تره کی و شاگردی چون امین به خود ندیده است " ،" زنده
باد نابغهً شرق رفیق نور محمد تره کی " و صدها شعار تهوع آور دیگر .
در کشوری ،مانند کشور ما ،که مردم بیچاره توانایی خرید چند متر پارچه را
ندارند تا لباسی تهیه نمایند ، میلیون ها متر پارچهً سرخ دیگر، از بودجهً
دولتی و نه حزبی ، برای تبلیغ شخصیت "قوماندان دلیر انقلاب برگشت ناپذیر
ثور" ! به مصرف می رسد ، تا جایی که بازار بزازان از کمبود پارچه ً سرخ رنج
می برد . عکس های " استاد بزرگ " به زیر کشیده شد و جایش با عکس های "
شاگرد وفادار " پر گردید و چند روز بعد ،خبر ذیل از رادیو کابل به نشر رسید
:" نور محمد تره کی، سابق رییس شورای انقلابی ، نسبت مریضی یی که عاید حالش
بود ، وفات نمود ".
در آن روزها،هیچ کسی ندانست که با جسد این" نابغه" چه کردند و هیچ مجلسی هم
ترتیب نگردید، تا به مردم موقع داده می شد به روح پلید او نفرین بفرستند.
اما مردم ، داستان "حاکم و نوکر وفادارش " را شنیده بودند .
داستان حاکم ظالمی را که نوکر وفادار خود را عزیز می داشت . وقتی آن نوکر
فوت کرد ، همهً متملقینی که دور حاکم جمع بودند ، درین غم بزرگ خودرا شریک
می دانستند و برای نوکر او مجلس ترحیم مجللی ترتیب دادند ، انواع و اقسام
غذا های لذیذ پختند ، مردم نیز از آن سفره ها مستفید شدند و همه به روح
نوکر حاکم دعای مغفرت نمودند. تا ختم مراسم روز چهلم رفت و آمد جریان داشت
. موقع شناسان ، که نمی خواستند فرصت را از دست بدهند ، دراظهار همدردی و
خدمت به حاکم عجله داشتند و هرکدام سعی به خرچ می دادند ، تا درین میدان
رقابت از حریفان عقب نمانند و دار و ندار را صدقهً سر حاکم سازند، تا مگر
اندکی از غم های او کاسته باشند .
چندی بعد ،وقتی خود حاکم فوت کرد ، هیچ کسی حاضر نشد تا حداقل میت او را به
خاک بسپارد.
وقتی برادر "نابغه ً شرق" فوت کرد ، حزبی ها همهً شهر کابل را به ماتم
خانهً تبدیل کرده بودند ، شرکت در مراسم ترحیم ، در مسجد شیر پور کابل ،
جبری بود . ادارات دولتی ، پوهنتون کابل ، مکاتب و خلاصه هر جایی که مردم
حضور داشتند ، بر اساس پروگرامی که از طرف کمیته شهری حزب ترتیب گردیده بود
، به صورت گروپ های خیلی بزرگ ، به آنجا برده می شدند، تا در مراسم ترحیم
شرکت داده شوند .
چندی بعد ، وقتی روح خبیث " نابغه "شرش را از وجود او کم کرد ، کمتر کسی می
دانست که نعش ناپاک او را به کدام گودالی پرت کرده اند . به هیچ کسی اجازه
داده نمی شد بپرسد که ، با آن نابغه چه کردند و چرا یکی و یک بار از نظر ها
افتاد ؟ برای کسی که ، برای تبلیغ شخصیت کاذبش ملیون ها افغانی به مصرف
رسیده بود ، تا ثابت سازند که او واقعا" نابغه بود .
صد روز شعار " مصئوونیت ، قانونیت و عدالت " گوش ها را آزرد ، ولی هیچ کسی
احساس مصئوونیت نکرد و هیچ عدالت و قانونیتی دیده نشد و هیچ تغییری هم
درکارکرد " کام " به وجود نیامد ، جزً آن که اسم فامیلی رییس آن از سروری
به امین تبدیل گردید .
شام ششم جدی تلویزیون و رادیوی کابل از" قوماندان دلیرانقلاب برگشت ناپذبر
ثور" !سخن می گفت و همزمان رادیوی تاجکستان سخن رانی یی را به دست نشر
سپرده بود که کشته شدن امین ،اجنت آمپریسم ( امپریالیسم ) را اعلام می کرد
.
صبح هفتم جدی ، همین که مردم از خانه ها بر آمدند ، به روح شاه شجاع مرحوم
دعا خواندند و از خداوند برایش طلب آمرزش کردند !...
امیر جدید ، که این بار از شمال و به رنگ سرخ ، با یک لک و بیست هزار رفیق
سرخ و سوار بر آخرین و مدرن ترین تانک ها و سلاح ها به سلطنت آورده شده بود
، همهً ارگان های استخباراتی را "منحل" ! اعلام کرد و" تنها" برای" تامین
امنیت " ادارهً " را به نام " خاد " ( خدمات اطلاعات دولتی ) تاسیس کرد و
در راس آن نجیب قرار گرفت . و اما این " خاد " چگونه ادارهً بود ؟
در سال 1998 مدتی را در باکو ، پایتخت آذربایجان از جمهوریت های سابق شوروی
، گذراندم . داستان هایی را که مردم آن سرزمین از نحوهً فعالیت کی جی بی ،
در آن جمهوریت ، قصه می کردند ، مو بر بدن انسان راست می کرد و مرا به یاد
کارنامه های " خاد " می انداخت .مشابهت هایی را در نحوهً فعالیت هر دو
ارگان به وضاحت می شد، دید . و با آنچه که از عملکرد " خاد " می دانستیم ،
هرکسی می توانست نتیجه بگیرد که " خاد " کاپی و مدل کی جی بی در افغانستان
بوده است . آن طوری که تره کی، کاپی و چتل نویس حیدر الیوف ، رییس جمهور
خودکامه و خونخوار ، آذر بایجان بود .( با تفاوت زمانی )
حیدر الیوف که ، در زمان رژیم اتحاد شوروی رییس کی جی بی بود ، زمانی که
رییس جمهور آذربایجان شد ، چنان فضای پولیسیی را درآذربایجان بوجود آورده
بود که ، مردم حتی در خانه های خود نیز جراًت نمی کردند برخلاف او چیزی
بگویند. به او لقب" بابا" داده بودند و وای به حال کسی که بدون پیشوند
"بابا" نام اورا به زبان می آورد . این جرم آنقدر سنگین بود که، اگردر
افغانستان ، کسی نام تره کی را بدون پیشوند" رفیق "به کار می برد . جایی
نمانده بود که ، در آن عکس حیدر الیوف به چشم نخورد . مگر ما ، در
افغانستان ، جایی را سراغ داشتیم که در آن عکس تره کی را نیاویخته باشند ؟
یکی از نمونه های بحران سیاسی در یک جامعه و عدم مشروعیت دولت ، جذب قشر
لومپن و عناصر بی طبقه و غیر مسئوول ، به ارگان های امنیتی و جاسوسی است .
این قشر لومپن و غیر مسئوول حاضر است ، در برابر پول و امتیازات دیگر ، به
هرنوعی از جنایت و پستی ، تن در دهد . و " خاد " به خوبی توانسته بود از
عهده سازمان دادن این افراد برآید.
برای ترویج بیشتر این لومپنیسم ، بعد از جذب به " خاد " اکثرآن هارا برای
مدت شش ماه و یا بیشتر به شوروی و یا کشورهای دیگر اروپای شرقی می فرستادند
و با قرار دادن هرنوع وسیلهً خوشگذرانی در اختیار آن ها ، سقوط اخلاقی شان
را تسریع می کردند . این افراد ، وقتی دوباره به کشور برمی گشتند ، از نبود
آن امکانات خوشگذرانی رنج می بردند و هر چیزی را که ، در رسیدن به آن
جامعهً ایده آل شان ،مانع می دیدند، دشمن می پنداشتند . وقتی هم دردرس های
سیاسی و معرفی سازمان ها و احزاب ضد دولتی ، توسط آمرین سیاسی شان ،تبلیغ
می گردید ، دیگر شکی برای شان باقی نمی ماند که همین ها مانع رسیدن ما به
جامعه یی از نوع شوروی و اروپای شرقی ، هستند . بنا بر آن هرچه بیشتر باید
در از بین بردن این ها کوشید و به جامعهً مطلوب رسید .
بسیار شنیده و دیده ایم که، کسانی که حداقل سوادی هم نداشته اند ، بورس
شوروی و یا کشور های اروپای شرقی ، می گرفتند و برای " تحصیلات عالی " !
عازم آن کشور ها می شدند .
"خاد" وظایف حساسی را در سرکوب جنبش های مردم و کشف روابط و فعالیت سازمان
ها و احزاب مخالف دولت به عهده داشت و روز تا روز پوسته های بیشتری را ، به
خصوص در شهر کابل ، ایجاد می نمود . این پوسته ها خانه های هر محل را زیر
نظر داشتند . وقتی شخصی را" مشکوک " تشخیص می دادند ، به دستگیری اش می
پرداختند ، و اکثرا" دیده شده است که اموال و اشیای قیمتی منازل را ، به
تاراج می بردند .
حوزه ها و سازمان های اولیه ً حزبی نیز ، دست کمی ازین پوسته های خاد
نداشتند . این حوزه ها ، وقتی به دستگیری کسی می پرداختند ، بعد از طی
مراحل ابتدایی تحقیق ، آنها را به مراکز خاد می فرستادند . در همه ً این
مراحل ، شمه یی از اخلاق و احترام به کرامت انسانی ، در وجود این عناصر
خادیست ، دیده نمی شد . انسان در یک لحظه می توانست نتیجه بگیرد که ، با
کسی از نوع انسان روبروست که تنها دو پای دیگرکمبود دارد .
ادامه دارد |