کابل ناتهـ، Kabulnath
























Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
از"اگسا"  تا  "خاد"
 
 
 
عتیق الله نایب خیل
 
 

روزی ، در زندان به اخبار تلویزیون گوش می دادیم . گوینده ، ضمن اخبار دیگر ، خبری هم از جمهوری دموکراتیک آلمان داشت . شخصی که پهلوی من نشسته بود ،از من سوال کرد که ، آلمان چه وقت دموکراتیک شده است ؟ ( حتما" منظور او آلمان غرب بوده است ، که من در همان لحظ متوجه این موضوع نشده بودم .) برایش جواب دادم که ، بعد از جنگ جهانی دوم . دوباره رویش را به طرف تلویزیون کرد و گفت که : خدا می داند آن بیچاره ها چه حال دارند ؟

 

این مثال ساده بیانگر آنست که ، رژیم کودتا چه ذهنیت و تصویری در مورد واژه دموکراتیک بوجود آورده بود . مردم فکر می کردند که دموکراتیک ، یعنی ، همین رژیم کودتا . دموکراتیک یعنی اگسا ، کام و خاد . دموکراتیک یعنی استبداد ، بگیر و ببند ، تعقیب ، شکنجه ، کشتار ، بمباردمان ، وطنفروشی و ...

 

همچنان که می بینیم ذهنیت نادرستی از کلمه وطنپرست بوجود آمده بود. مردم آن واژه را در برابر کلمه خداپرست قرار می دادند .  بحث کلمهً رفیق هم که جای خود را دارد .

 

منظور من بازگشایی و یا شمارش کلمات فوق نمی باشد . بحث درین جا سازمان های امنیتی و استخباراتی رژیم کودتا است که ، از" اگسا" شروع و به" واد" ختم می گردد .

 

 در بیان ماهیت و عملکرد اگسا ( د افغانستان د گتو ساتندونکی اداره ) گپ های زیادی گفته و شنیده شده است. اینجا کافی تواند بود گفت که ، شخصی چون حفیظ الله امین از ادامهً فعالیت های استخباراتی رژیم کودتا ،   تحت آن نام شرم داشت و آن را به کام ( کارگری استخباراتی موسسه ) مسما ساخت و لست دوازده هزار نفری را ، که مظلومانه در شکنجه گاه ها و کشتارگاه های اگسا به قتل رسیده بودند ،به دیوار های وزارت داخله آویخت و همه را به "استاد بزرگوارش" نسبت داد .

 

" اگسا" ، در مدت کمی ، چنان فضایی از وحشت و اختناق به وجود آورد که ، هیچ کسی احساس مصئوونیت نمی کرد.  مردم ، هنوز استخبارات عبدالرحمن خان و نادرشاه را از یاد نبرده بودند که ، باز شاهد سر برآوردن آنها در اشکال نوین ، و با امکانات به مراتب وسیعتر ، بودند .

 

شعار نان ، خانه و لباس گوش ها را کر ساخته بود و مردم بین هم می گفتند ما ازین گونه نان ، خانه و لباس تیر هستیم که به عوض نان گلولهً مرمی ، به عوض خانه کنج زندان و به عوض لباس کفن نصیب ما می شود. و حفیظ الله امین ، توسط خبر چین های خود ، حتما" ازین موارد اطلاع حاصل می کرد . بنا بر آن با شعار "مصئوونیت ، قانونیت و عدالت "به میدان آمد . و برای اینکه عدالت بین او و تره کی برقرار شده باشد،میلیون ها متر پارچهً سرخ را ،که روی آن شعار های ذیل به چشم می خورد، از بین برد : " حزب و تره کی جسم و روح اند " ، " تاریخ ، استادی چون تره کی و شاگردی چون امین به خود ندیده است " ،" زنده باد نابغهً شرق رفیق نور محمد تره کی " و صدها شعار تهوع آور دیگر .

 

در کشوری ،مانند کشور ما ،که مردم بیچاره توانایی خرید چند متر پارچه را ندارند تا لباسی تهیه نمایند ، میلیون ها متر پارچهً سرخ دیگر، از بودجهً دولتی و نه حزبی ، برای تبلیغ شخصیت "قوماندان دلیر انقلاب برگشت ناپذیر ثور" ! به مصرف می رسد ، تا جایی که بازار بزازان از کمبود پارچه ً سرخ رنج می برد . عکس های " استاد بزرگ " به زیر کشیده شد و جایش با عکس های " شاگرد وفادار " پر گردید و چند روز بعد ،خبر ذیل از رادیو کابل به نشر رسید :" نور محمد تره کی، سابق رییس شورای انقلابی ، نسبت مریضی یی که عاید حالش بود ، وفات نمود ".

 

در آن روزها،هیچ کسی ندانست که با جسد این" نابغه" چه کردند و هیچ مجلسی هم ترتیب نگردید، تا به مردم موقع داده می شد به روح پلید او نفرین بفرستند.  اما مردم ، داستان "حاکم و نوکر وفادارش " را شنیده بودند .

 

 داستان حاکم ظالمی را که نوکر وفادار خود را عزیز می داشت . وقتی آن نوکر فوت کرد ، همهً متملقینی که دور حاکم جمع بودند ، درین غم بزرگ خودرا شریک می دانستند و برای نوکر او مجلس ترحیم مجللی ترتیب دادند ،  انواع و اقسام غذا های لذیذ پختند ، مردم نیز از آن سفره ها مستفید شدند و همه به روح نوکر حاکم دعای مغفرت نمودند. تا ختم مراسم روز چهلم رفت و آمد جریان داشت . موقع شناسان ، که نمی خواستند فرصت را از دست بدهند ، دراظهار همدردی و خدمت به حاکم عجله داشتند و هرکدام سعی به خرچ می دادند ، تا درین میدان رقابت از حریفان عقب نمانند و دار و ندار را صدقهً سر حاکم سازند، تا مگر اندکی از غم های او کاسته باشند .

 

چندی بعد ،وقتی خود حاکم فوت کرد ، هیچ کسی حاضر نشد تا حداقل میت او را به خاک بسپارد.

 

وقتی برادر "نابغه ً شرق" فوت کرد ، حزبی ها همهً شهر کابل را به ماتم خانهً تبدیل کرده بودند ، شرکت در مراسم ترحیم ، در مسجد شیر پور کابل ، جبری بود . ادارات دولتی ، پوهنتون کابل ، مکاتب و خلاصه هر جایی که مردم حضور داشتند ، بر اساس پروگرامی که از طرف کمیته شهری حزب ترتیب گردیده بود ، به صورت گروپ های خیلی بزرگ ، به آنجا برده می شدند، تا در مراسم ترحیم شرکت داده شوند .

 

چندی بعد ، وقتی روح خبیث " نابغه "شرش را از وجود او کم کرد ، کمتر کسی می دانست که نعش ناپاک او را به کدام گودالی پرت کرده اند . به هیچ کسی اجازه داده نمی شد بپرسد که ، با آن نابغه چه کردند و چرا یکی و یک بار از نظر ها افتاد ؟ برای کسی که ، برای تبلیغ شخصیت کاذبش ملیون ها افغانی به مصرف رسیده بود ، تا ثابت سازند که او واقعا" نابغه بود .

 

صد روز شعار " مصئوونیت ، قانونیت و عدالت " گوش ها را آزرد ، ولی هیچ کسی احساس مصئوونیت نکرد و هیچ عدالت و قانونیتی دیده نشد و هیچ تغییری هم درکارکرد " کام " به وجود نیامد ، جزً آن که اسم فامیلی رییس آن از سروری به امین تبدیل گردید .

 

شام ششم جدی تلویزیون و رادیوی کابل از" قوماندان دلیرانقلاب برگشت ناپذبر ثور" !سخن می گفت و همزمان رادیوی تاجکستان سخن رانی یی را به دست نشر سپرده بود که کشته شدن  امین ،اجنت آمپریسم ( امپریالیسم ) را اعلام می کرد .

 

صبح هفتم جدی ، همین که مردم از خانه ها بر آمدند ، به روح شاه شجاع مرحوم دعا خواندند و از خداوند برایش طلب آمرزش کردند !...

 

امیر جدید ، که این بار از شمال و به رنگ سرخ ، با یک لک و بیست هزار رفیق سرخ و سوار بر آخرین و مدرن ترین تانک ها و سلاح ها به سلطنت آورده شده بود ، همهً ارگان های استخباراتی را "منحل" ! اعلام کرد و" تنها" برای" تامین امنیت " ادارهً " را به نام " خاد " ( خدمات اطلاعات دولتی ) تاسیس کرد و در راس آن نجیب قرار گرفت . و اما این " خاد " چگونه ادارهً بود ؟

 

در سال 1998 مدتی را در باکو ، پایتخت آذربایجان از جمهوریت های سابق شوروی ، گذراندم . داستان هایی را که مردم آن سرزمین از نحوهً فعالیت کی جی بی ، در آن جمهوریت ، قصه می کردند ، مو بر بدن انسان راست می کرد و مرا به یاد کارنامه های " خاد " می انداخت .مشابهت هایی را در نحوهً فعالیت هر دو ارگان به وضاحت می شد، دید .  و با آنچه که از عملکرد " خاد " می دانستیم ، هرکسی می توانست نتیجه بگیرد که " خاد " کاپی و مدل کی جی بی در افغانستان بوده است . آن طوری که تره کی، کاپی و چتل نویس حیدر الیوف ، رییس جمهور خودکامه و خونخوار ، آذر بایجان بود .( با تفاوت زمانی )

 

حیدر الیوف که ، در زمان رژیم اتحاد شوروی رییس کی جی بی بود ، زمانی که رییس جمهور آذربایجان شد ، چنان فضای پولیسیی را درآذربایجان بوجود آورده بود که ، مردم حتی در خانه های خود نیز جراًت نمی کردند برخلاف او چیزی بگویند.  به او لقب" بابا" داده بودند و وای به حال کسی که بدون پیشوند "بابا" نام اورا به زبان می آورد . این جرم آنقدر سنگین بود که، اگردر افغانستان ، کسی نام تره کی را بدون پیشوند" رفیق "به کار می برد .  جایی نمانده بود که ، در آن عکس حیدر الیوف به چشم نخورد . مگر ما ، در افغانستان ، جایی را سراغ داشتیم که در آن عکس تره کی را نیاویخته باشند ؟

 

یکی از نمونه های بحران سیاسی در یک جامعه و عدم مشروعیت دولت ، جذب قشر لومپن  و عناصر بی طبقه و غیر مسئوول ، به ارگان های امنیتی و جاسوسی است . این قشر لومپن و غیر مسئوول حاضر است ، در برابر پول و امتیازات دیگر ، به هرنوعی از جنایت و پستی ، تن در دهد . و " خاد " به خوبی توانسته بود از عهده سازمان دادن این افراد برآید.

 

 برای ترویج بیشتر این لومپنیسم ، بعد از جذب به " خاد "  اکثرآن هارا برای مدت شش ماه و یا بیشتر به شوروی و یا کشورهای دیگر اروپای شرقی می فرستادند و با  قرار دادن هرنوع وسیلهً خوشگذرانی در اختیار آن ها ، سقوط اخلاقی شان را تسریع می کردند . این افراد ، وقتی دوباره به کشور برمی گشتند ، از نبود آن امکانات خوشگذرانی رنج می بردند و هر چیزی را که ، در رسیدن به آن جامعهً ایده آل شان ،مانع می دیدند، دشمن می پنداشتند . وقتی هم دردرس های سیاسی و معرفی سازمان ها و احزاب ضد دولتی ، توسط آمرین سیاسی شان ،تبلیغ می گردید ، دیگر شکی برای شان باقی نمی ماند که همین ها مانع رسیدن ما به جامعه یی از نوع شوروی و اروپای شرقی ، هستند . بنا بر آن هرچه بیشتر باید در از بین بردن این ها کوشید و به جامعهً مطلوب رسید .

 

بسیار شنیده و دیده ایم که، کسانی که حداقل سوادی هم نداشته اند ، بورس شوروی و یا کشور های اروپای شرقی ، می گرفتند و برای " تحصیلات عالی " ! عازم آن کشور ها می شدند .

 

"خاد" وظایف حساسی را در سرکوب جنبش های مردم و کشف روابط و فعالیت سازمان ها و احزاب مخالف دولت به عهده داشت و روز تا روز پوسته های بیشتری را ، به خصوص در شهر کابل ، ایجاد می نمود . این پوسته ها خانه های هر محل را زیر نظر داشتند . وقتی شخصی را" مشکوک " تشخیص می دادند ، به دستگیری اش می پرداختند ، و اکثرا" دیده شده است که اموال و اشیای قیمتی منازل را ، به تاراج می بردند .

 

حوزه ها و سازمان های اولیه ً حزبی نیز ، دست کمی ازین پوسته های خاد نداشتند . این حوزه ها ، وقتی به دستگیری کسی می پرداختند ، بعد از طی مراحل ابتدایی تحقیق ، آنها را به مراکز خاد می فرستادند . در همه ً این مراحل ، شمه یی از اخلاق و احترام به کرامت انسانی ، در وجود این عناصر خادیست ، دیده نمی شد . انسان در یک لحظه می توانست نتیجه بگیرد که ، با کسی از نوع انسان روبروست که تنها دو پای دیگرکمبود دارد . 

 

 

ادامه دارد

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 102           سال پنجم         اسد / سنبله   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        اگست 2009