۱
ـ بهار ناشده تهتر !
پرنده گفت به باغ:
ـ تو ریشه در لحن غصه کاشته ای!
و آبیار تو مرداب بیسرانجامیست
من آشیانه خرابم،
شکسته بال ترینم،
کجاست شاخه ی سبزت که آشیانه گزینم؟
و باغ ساکت و سرد،
به زیر نعش گیاهان که زنده زنده ـ
می پوسید؛
زمزمه کرد:
ـ نه آشیان تو برباد رفته است ـ
ای مرغ!
تبار سبز من از ریشه خاک شده ست،
بهار رویش من اشکهای پاک شده ست!
٢
بهار آمده بود
و تند باد عفن،
در غبار تیره ی مرداب می گذشت.
و باغ آیت اندوه،
نشست عریان تر.
پرنده رفت
بهار ناشده بهتر !
بهار ناشده بهتر !
|