دقیقهها همه کُند و هـواسـت بـارانـی
فضـای تار، پـر از رعـد و برق و توفانی
نه از کرانهیی پیداست
سـاحـل امـیـد
نه هم مسیر هـویـــــــــدا بـود بـه آسـانـی
شکسته لنگر کشتـی و
بـادبـان پـاره
ز چارسو وزشِ بـاد و بـحر
طـغـیـانـی
و ناخداییکه خـود از
تـبـار توفـانست
سـفـیـنه را غـمـی دیگر نـموده
ارزانی
چو جهل اوست مرکب،
قبیـلهاش بربـر
بود هلاک شکسـتـن، حـریصِ
ویـرانی
درونِ کشتی کـمـینـگاهِ
دزدِ دریاییست
تو ناخدا! بهکـدامین مسـیر
مـیـرانـی؟
خرد اگـر کـه ترا
یار و رهـنمون نهشود
بهسایهی دگـران هم بهخویش
درمانی
همیشه رزم و نبردِ
میـان توفانهـاسـت
کـه رادمـرد پـدیـد آورد، نـهپـنـهانی
تفاوتی که بهکردار
مـرد و نـامـردست
چی نیک جلوه کـنـد، گـاه هر
پریشانی
بهطرد ما و منی
کوش، رسم توده گزین
که راه تو بهشرف مـنـتهی
شـود، آنـی
بهحال مردم خود
دل بسوز از سرِ صدق
که شوکت تو دو روزست و
زندهگی فانی
گـژی اگـر بـگـزینـی
بـهسان اعوانت
بهنا کجایی رسـی، آنکه خـود
نمیدانی
جمعه ١١ جوزای ۱۳٨٦ش = اول جون ٢٠٠٧م
|