کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
شبي با عتيق رحيمي


منوچهر فرادیس
 faradess@gmail.com
 
 

این خاطره را نهم جوزای سال ۱۳۹۰ بعد از دیدار ما- دانش‌جویان رشتۀ ارتباطات و ژورنالیسم- در همان شب با آقای عتیق رحیمی برای یادداشت‌های شخصی‌ام، نوشتم. ایشور داس گرامی تقاضا کردند که برای شمارۀ جدید کابل ناتهـ، آن را بفرستم. یعنی این نوشتۀ خاطره‌گونه برمی‌گردد نزدیک به دوسال قبل.
                                                                                                            با حرمت فرادیس


نام عتيق رحيمي را از خيلي وقت‌ها پیش شنیده بودم. اولين‌بار كه اسم او به ذهنم رسيد فكر كنم بعد ساختن فلم خاكستر و خاك بود. بعد كه خودم وارد ادبيات داستاني شدم، علاقه‌مند شدم كه آثار او را بخوانم. با ولع تمام داستان بلند او (خاكستر و خاك) را خواندم. خيلي خوشم آمد. بعد گفت‌و‌گو‌هاي او را در اين نشريه و آن سايت دنبال كردم. بعد او همه را شگفتی‌زده ساخت: عتيق رحيمي برندۀ برترين جايزۀ ادبي فرانسه (گنکور) شد. بعد از اين خبر بيش‌تر از او خواندم تا اين كه به همت آقاي محمدي رمان هزار خانۀ خواب و اختناق او در كابل بدون سانسور نشر شد. رمان هزار خانه... واقعاً برايم جالب و پر از حرف‌ها و فضاهاي تازه بود. چيزكي هم در بارۀ این رُمان نوشتم و به‌نشر رساندم.
چند روز پيش، خبر شدم كه آقاي رحيمي از فرانسه به كابل آمده‌اند. آقاي محمدي گفت در صنف فلم‌نامه‌نويسي شبي او را دعوت مي‌كنم تا از تجربه‌هایش در بارۀ سینما و فلم‌نامه‌نویسی بگوید. سرانجام آن شبی وعده شده فرارسید.

از شخصيت رحيمي در ذهنم تصوير خوبی نداشتم، در يكي از تلويزيون‌ها او را در حين گفت‌وگو بسيار آدم متكبر يافتم، دوستي گفت در فلان كشور محفلي بود و رحيمي بسيار بي‌اعتنا به ديگران بعد از سخن‌راني خودش، محفل را ترك كرد و از اين حرف‌ها... اما امشب او را خلاف اين پندارهايم يافتم. وقتي داخل صنف شد، خيلي بشاش و خنده‌رو بود. قرار بر اين بود كه از تجربه‌هاي شخصي خود در سينما و فلم‌نامه‌نويسي بگويد. او چيزهايی جالبي از همكاري‌هاي خود با بزرگان سينماي جهان گفت. از اين كه «خاكستر و خاك» را فلم ساخته، فلم‌نامۀ رُمان «هزار خانۀ خواب و اختناق» تكميل شده، رُمان «سنگ صبور» نيز فلم‌نامۀ آن كامل شده و همين‌گونه آخرين رُمانش كه «لعنت بر داستايفسكي»، نام دارد و به فرانسوي چاپ شده است، نیز فلم‌نامۀ آن تمام شده است. بعد روي داستان كوتاه «كابلي‌والا» تاگور حرف زد. قرار است كه به اساس این داستان کوتاه، فلم ساخته شود و فلم‌نامۀ آن را نیز تمام كرده، از ساختار و شخصيت‌هاي آن حرف زد، تغييراتي كه آورده و الي آخر.

گفت وقتي از تهيه‌كننده‌هاي فلم «كابلي‌والا»، نااميد شده - نمي‌دانم از امريكا گفت يا بریتانیا- بدون خبر كردن كسي به فرانسه آمده و آن جا رُمان «سنگ صبور» را نوشته. مي‌گفت يك ماه و نيم كاملاً در يك اتاق تنها نشسته و رُمان را نوشته كرده. چه رُماني! بعد از رحيمي پرسيدم كه در بارۀ رُمان «لعنت بر داستايفسكي» حرف بزند. حرف‌هاي جالبي گفت. با تعريف كه او از رُمان «لعنت بر داستايفسكي» كرد حتماً اين رُمان هم نامزد جايزه‌هاي گونه‌گون مي‌شود، و همين‌طور ترجمه به زبان‌هاي متعدد.
اما آن‌چه براي من در اين ديدار به صورت مطلق هويدا شد، باور‌هاي رحيمي در بارۀ سرزمينش بود. اين روزها یک‌عده از آنانی‌كه فلسفه خوانده‌اند و جامعه‌شناسي نه خدا را بنده استند و نه به هويت مكدر سرزمين ما احترام، مي‌گذارند، يا همان ضرب‌المثل تُند ما كه مي‌گويد: «با شاه شوله نمي‌خورند و با سگ استخوان نمي‌جوند.» رحيمي با آن‌كه تحصيلات عالي تا سطح دكترا در دانشگاه سوربن فرانسه دارد و كتاب‌هايش به زبان‌هاي گونه‌گون ترجمه شده و فلم او نيز در جشنواره‌هاي بزرگ به نمايش آمده و در جهان امروز ما، انسان قَدري است، اما با آن هم از آسمان و ريسمان حرف نمي‌زند و بسیار این افغانستان ویرانه را دوست دارد.

جالب بود! او از عطار نيشاپوري و منطق‌الطير ياد كرد. از شيفته‌گي‌اش به سيمرغ و خود داستان «كابلي‌والا» كه آن را فلم‌نامه ساخته تا فلم شود. بعد روي تاريخ كشور حرف زد، تاريخ دور اين سرزمين. اما هرگز مثل اين فلسفه‌زده‌هايی ما كه از شهنامه فردوسي به نفي كردن شروع مي‌كنند تا بوف كور و ديگران، چنین حرف‌هایی نزد... اما همين فلسفه‌زده‌هاي ما براي يك تصوير - حتا اگر آن تصوير بيان‌گر يك صحنۀ پورنوگرافيك كاملاً بي‌مقدار باشد- به عنوان زيبايي‌شناسي تصوير يك ساعت حرف مي‌زنند و ارج مي‌گذارند. خلاف اينان رحيمي خيلي شيفتۀ اين سرزمين و آثار بجا ماندۀ زُبان پارسي است. جاي خوانده بودم كه از نظامي گنجه‌يي خيلي خوشش مي‌آيد. امشب هم در كلامش گذشتۀ زُبان پارسي و آثار بجا ماندۀ آن، جاري بود. رحيمي هرگز احساس شرمنده‌گي مانند فلسفه‌زده‌هاي ما از اين كشور نكرده. براي من اين مسايل جالب بود. انساني كه در غرب و ميان شگفتی‌انگیزترین تمدن، يعني فرانسه رشد كرده و كار كرده و آن‌جا مطرح شده، اما همه جا عتيق رحيميی است كه اصليتش بر مي‌گردد به اين جا (افغانستان). در آخر كتاب‌هايم را برايش تقديم كردم و چند قطعه عكس با هم و با ديگران گرفتيم. رحيمي خيلي شاد بود و مي‌خنديد. يك ساعت با هم بوديم گفت: «چه‌قدر زود گذشت من اصلاً ندانستم.» راست هم مي‌گفت چون رحيمي ندانسته بود كه نزديك به يك ساعت حرف‌زده، فقط زماني حرف‌هاي خود را كوتاه كرد كه دوست همراهش گفت: ناوقت شده.

بعد از آن رحيمي مجبور شد كه برود. برايم شب جالب و به يادمانديي بود. اگرچه دوست ندارم تعصب بورزم و انسانِ اين‌جايي و آن‌جايي بگويم، طبقه‌بندي كنم، اما رحيمي آبروي اين سرزمين در بخش ادبيات معاصر ما است. به قول محمود دولت‌آبادي او نشان داده كه: «ما نيز مردمي هستيم.»

۰۹/۰۳/۱۳۹۰

 

 

قابل یادآوری است که رُمان سنگ صبور عتیق رحیمی که به وسیلۀ سیامند زندی به فارسی ترجمه شده بود، به کوشش منوچهر فرادیس و نشر زریاب در افغانستان به صورت کامل و بدون سانسور به نشر رسیده است. کابل ناتهـ

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل     ۱۸۶،          سال    هشتم،      دلو /حوب     ۱۳۹۱ هجری خورشیدی           ۱۶ فبوری      ۲۰۱۳ عیسایی