به نظر من یکی از عللی که خشونت علیۀ زنان را در افغانستان زیاد و زیادتر ساخته است، همانا، ظهور رو به ازدیاد موسسات مدافع حقوق زن و نوع تبلیغات غلط، کتابی وپیش از وقت آنهاست که زن افغان را به طغیان علیۀ ارزش های عنعنوی افغانی اش واداشته است. احترام به شوهر، پاکدامنی، توجه داشتن زن به مسألۀ ناموس وغیرت در فامیل ، علاقه به امور خانه و منزل و پیشبرد تمام این امور فامیلی و اولاد داری توسط زن، از جمله ارزش های عنعنویی افغانی بود که نظم و آرامش را در خانوادۀ افغانی برقرار نگهداشته بود که هیچ نوع خشونتی را که امروز از آن یاد می شود، ببار نمی آورد.
دفاع از حقوق زن، متأسفانه امروز بیک تجارت وحرفه در افغانستان مبدل گشته است که این تجارت و حرفه نیز مانند ساییر شئون تجارتی وحرفوی، به مواد خام و بازار فروشی نیاز دارد. مواد خام این تجارت را زنان مظلوم افغان ما و بازار فروش را جهانیان تشکیل داده اند. یعنی کیس های از خشونت علیۀ زن باید نشان داده شود تا این موسسات نیاز و ضرورت فعال بودن و ادامۀ کار شان را به رخ جهانیان بکشند و به کار و بار شان ادامه دهند.
امروز به اثر تبلیغات کتابی و پیش از وقت دونر های که موسسات مدافع حقوق زن در افغانستان را کمک مالی می رسانند و خود دست اندرکاران این موسسات، ارزش های عنعنوی افغانی ما در نزد آنعده از زنان افغان که در معرض این تبلیغات قرار گرفته اند، کم اهمیت یعنی (فرهنگ پوسیدۀ کهنه) جلوه داده شده است.
دست اندرکاران موسسات مدافع حقوق زن، مرد ها را ملامت کرده خواسته اند تا آنها را درس احترام داشتن به زن را بدهند و با این کار شان زنان را در کار های که به نظرخود زنان، درست ومناسب به نظر می رسد، حق بجانب نشان داده اند. این شیوۀ تبلیغ موجب گردیده است تا زنان افغانی که در معرض این تبلیغات قرار گرفته اند؛ نه به شوهران شان احترام داشته باشند ونه به ارزش های ملی افغانی عنعنوی شان.
دست اندرکاران این موسسات، در حقیقت تضاد عقیدتی و فرهنگی را بین زن ومرد افغان شدت بخشیده، آرامش، تحمل پذیری و گذشت متقابل بین زن ومرد در یک فامیل افغان را برهم زده اند؛ طور مثال: در سابق، اگر زن میخواست به خانۀ پدر خود برود، با شوهر اش موضوع را در میان می ماند. شوهر هم کوشش میکرد تا خود نیز به دیدن والدین خانمش با خانم یکجا برود. ولی اگر وقت نمیداشت و یا بنا بر هر دلیلی که نمی توانست برود، به خانم اش اجازه میداد که خود برود. بدین ترتیب نظم و آرامش در فامیل برقرار می ماند. ولی امروز به اثر تبلیغات همین موسسات مدافع حقوق زن ودونر های مربوط آن، زن به اصل مساوی بودن حقوق زن ومرد معتقد گردانیده شده و از برداشتی غلطی که از این مقوله کرده است فکر میکند که مجبور نیست تا برای رفتن به خانۀ پدر اش، دیگر، از شوهر خود اجازه اخذ نماید. این زنان می پندارند که اجازه گرفتن ( مشوره کردن با شوهر در این موارد) فرهنگ پوسیده و کهنه
است که در این عصر جدید، دیگر چلندی ندارد. در این جا موضوع (احترام متقابل) مطرح است نه تابعیت نوکرمنشانۀ زن از شوهر که همین احترام متقابل امروز به اثر برداشت غلط از اصل ( مساوی بودن حقوق زن و مرد) در بسیاری از فامیلهای افغانی از میان برداشته شده است. زن نوعی از آزادیی را می طلبد که مناسبات تولیدی زیربنایی و ویژگی های تکامل تاریخی جامعۀ ماقبل فیودالی و قبیلوی افغانی ما با آن در تضاد کامل قراردارد.
مردم افغانستان به اسلام بطور سنتی معتقد بوده و می باشند. اسلام در افغانستان در تحت تأثیرات ارزش های سنتی عنعنوی افغانی ما بیک اسلام تپیک و نوع خاص افغانی آن شکل گرفته است که با اسلام شیخ سالاری اعراب، اسلام نوع دیوبندی پاکستان و هند و اسلام نوع آخوندی ایران ، کاملاً فرق داشته و دارد.
در فامیل های افغانی ما، اسلام و قانون مدنی، هر دو، جنبۀ تطبیقی نداشته این، عرف وعنعنه افغانی بوده که منحیث قانون احترام وتطبیق می شده است. خصوصیات و ویژگی های عرفی و عنعنوی تپیک افغانی حاکم و مسلط بر جامعۀ سنتی افغانی ما، چیزیست که هم دونر ها و هم دست اندرکاران موسسات مدافع حقوق زن در افغانستان باید آنرا بدانند و همواره در نظر داشته باشند. اگر زن به شوهر اش احترام کند؛ ننگ وناموس فامیل اش را مهم بداند و آنرا بجا آورد؛ به امور منزل داری و شوهر داری اش توجه کند؛ به شوهر اش محبت داشته باشد وخود را یک زن مسلمان سنتی و بخصوص یک زن افغان بداند؛ هرگز خشونت ببآر نمی آید و مانند دوران قبل از کودتای ننگین ثور، همه زنهای افغان ما با شوهران شان واولادهای شان، خوش و خوشبخت به شیوۀ خاص افغانی شان زندگی خواهند کرد.
ما فامیلهای خود، اقارب و آشنایان مان را در نظر بگیریم که چگونه مادران ما با احترام گذاشتن به پدران ما، پدران ما را به احترام گذاشتن نسبت بخود واداشته بودند و در اثر همین احترام متقابل و مراعات سنن و عنعنات خاص اسلامی افغانی ما، صلح و سلم دایمی در بین تمام فامیل ها برقرار بود. در تقریباً تمامی از این فامیل ها، مادران، روسای فامیل ها بودند. مرد ها تنها وظیفۀ تهیۀ کردن پول و مصارف فامیل را بدوش داشتند. متباقی تمام امور فامیل توسط زنان و یا مادران پیش برده می شد. بدین ترتیب می بینیم که در فامیل های افغانی ما، زنان نوکران و یا کنیزان مردان شان نبودند، بلکه روسای فامیل ها،شریک های زندگی و بازوان شوهران شان بودند. در دهات و قصبات افغانستان، زنان در حالیکه یک چادر کلان بدور سر وگردن شان داشتند، دوشا دوش مردان در امور کشت، باغداری و مال چرانی کمک می کردند و از همه آزادی های اسلامی عنعنوی افغانی شان برخوردار بودند و
هیچ نوع خشونتی علیۀ زن وجو داشت.
تغییر و تحول در حیات اجتماعی زن، متناسب به درجۀ تغییر وتحول در زیربنا وساختار اقتصادی جامعه رونما میگردد. زن افغان نمی تواند مانند زن امریکایی و یا اروپایی آزادی داشته باشد و بیاندیشد. چرا که افغانستان، ار لحاظ تکامل تاریخی اش، تقریباً مدت ۱۷۰۰ سال نسبت به امریکا عقب مانده تر است.
به نظر من، مدافعین حقوق زن در افغانستان، در پهلوی مردان، زنان را نیزتحت آموزش خویش قرار دهند و به آنها شیوۀ زندگی به نوع افغانی یعنی شیوۀ زندگی کردن قبل از وقوع کودتای ننگین ثور را بیآموزانند. وقوع کودتای ننگین ثور باید همواره بحیث نقطۀ عطف مهمی در نزول شأن و در سیر قهقرایی حیات اجتماعی زنان ما در نظر گرفته شود که به خاطر اعطای آزادی های افراطی لجام گسیختانه و بی بندوبارانه به زنان متدین و باوقار مسلمان افغان ما در این دوره بود که گروه های بنیاد گرای اسلامی ضد آزادی زن؛ مثل: گلبدین، طالبان وغیره قوت گرفتند و ظهور نمودند که این گروه های متعصب بنیادگرای اسلامی ( ضد آزادی زن) برخواسته از بطن نظام کودتایی ثور، روند تکامل تدریجی آزادی زن در افغانستان را برای قرن ها عقب انداخته اند.
کارمندان و فعالین موسسات مدافع حقوق زن در افغانستان باید به زنان افغان بفهمانند که آنها زن امریکایی و یا اروپایی نیسنتد. آنها زن جامعۀ افغانستان اند که کشور شان مدت ۱۷۰۰ سال، عقب مانده تر از جامعۀ امریکایی می باشد. به آنها بفهمانند که زنان افغان نمی توانند راه ۱۷۰۰ ساله را در یک شب و یک دهه ( ده سال) طی کنند. این جبر تاریخ است و زمان از شما زنان افغان قربانی و فداکاری می خواهد، نه طغیان و سرکشی و لجام گسیختگی و بی بندوباری
|