نمیدانم صنف پنجم و یا ششم دبستان بودم، در آن زمان من گاه گاهی در دکان پدرم میرفتم و با او همکاری میکردم، پدرم در روزنامه بدخشان اشتراک کرده بود و برای همین روزنامه هر روزه به دکان ما میامد، من مثل همیشه از برگه ادب و فرهنگ که شعر های شاعران و نبشتههای در مورد ادبیات و فرهنگ داشت نسبت به دگر برگهها بیشتر این روی برگه را میخواندم.
در آن سالها در جمع کسانی که شعرهایشان چاپ میشد یکی هم عبدالواحد رشته بود. شعر های آبدار رشته را همیشه با ذوق و علاقه خاص میخواندم و با این حال نمیدانم چرا رشته را شاعر عصر خودمان فکر نمیکردم.
به غیر از روزنامه بدخشان در نشریههای دگر هم شعرهای رشته چاپ میشد و من باز هم رشته را شاعر عصر خودمان نمیدانستم، فکر میکردم او شاعر قرنهای گذشته است و تنها شعرهای او را مثل شاعران دگر بدخشان از لا بلای دیوان قلمی اش میگیرند و چاپ میکنند.
از این روند ماهها و سالها گذشت و من صنف هشتم و یا نهم دبیرستان شدم یک روز مجله (افغانستان امروز) که از طرف دفتر مدیوتیک کندز به نشر میرسید و نمایندگی آن در بدخشان نیز بود به دست رسم قرار گرفت.
در یکی از برگههای این مجله با عکس و عنوان جالب برخوردم که به قلم استاد طیار چنین نوشته شده بود:(رشتهیی با عبدالواحد رشته) تعجب کردم، به نبشته بیشتر خیره شدم و با عکس نیز، در عکس مرد بود که هر روز می دیدهمش، او هر روز از کنار دکان ما میگذشت، مردی با ریش انبوه، جیلک بدخشانی و عمامه که همیشه به سرداشت و غروری نیز در لا به لای قامت اش همیشه هویدا بود.
آن تصویر از رشته بود که با شناسنامه و شعرش چاپ شده بود.
بعد از آن رشته را شناختم و همیشه حرمت اش را داشتم او را بعد های در جا های مختلف دیدم، در محفلهای فرهنگی، شبهای شعر، در ریاست فرهنگ بدخشان و جا های دیگر...
با این حال هر گاه که او را میدیدم و یا نامی از او میشنیدم در ذهنم همان مردی که هر روز از کنار دکان ما میگذشت و عمامه کلانی به سرداشت و جبلک بدخشانی به تن، که غرورش چون کوه های پامیر بود، با آن تصویر که در مجله نشر شده بود در نظرم هویدا میشد.
***
در کابل بودم که خبر تاسفبار مرگ عبدالواحد رشته را شنیدم، برایم گفتند: رشته در گذشت و به ابدیت پیوست ... سکوت سر تا پای تنم را فرا گرفت و من را به یاد آن روزگاران دور انداخت، به یاد آن زمان که رشته را شاعر عصر خودمان نمیدانستم، به یاد آن مرد که از کنار دکان ما میگذشت عمامه کلانی به سر داشت و جیلک بدخشانی به تن... و مرد که غرورش چون پامیر بود و آن تصویر که در مجله نشر شده بود نیز در لا به لای ذهنم آشکار میگشت.
عبدالواحد رشته به روز جمعه ۶ جدی ۱۳۹۱ در فیض آباد در گذشت و به ابدیت پیوست، مرگ او ضاعیهی بزرگ به خانوادهی شعر معاصر بدخشان است و وی یکی از محدود بیدل شناسان کشور بود که بی گمان نا گفتههای زیادی را در مورد بیدل با خود برد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
۱۳ جدی ۱۳۹۱ فیض آباد
|