چارلز داروین دانشمند انگلیسی، زیستشناس و بنیانگذار نظریه تکامل( ۸۰۹-۸۸۲).خلاصۀ نظریه اش:(انسانها نیز گونه ای از حیوانات، احتمالا میمون ها، هستند که به مرور زمان تکامل یافته اند.)
ابوالمعانی عبدالقادر بیدل سخنگوی بزرگ زبان فارسی.شاعر، فیلسوف و عارف بزرگ،چغتائی-برلاس (۱۶۴۴– ۱۷۲۰) هند.
هیچ شکلی بی هیولی قابل صورت نشد
آدمی پیش از آن کادم شود بوزینه بود
هر دو دانشمند یک موضوع را طرح کرده اند، ولی با دو هدف متفاوت. داروین شکل تکامل ظاهری انسان را طی تحقیقات چندین ساله در یک رسالۀ علمی نوشته و ابوالمعانی بیدل تکامل و ارتقای باطنی انسان را در یک طرح فلسفی خاص خودش طرح نموده است. فصل مشترک هردو نظریۀ ذکر تصادفی کلمۀ "بوزینه" است. ابوالمعانی آنرا به شکل شعر در قالب غزل سروده و بنا بر پابندی ردیف و قافیه اجبارأ از بوزینه کار گرفته، ولی هدف آن حیوان بوده و شهرت این بیت همانا همسانی متنی هر دو نظریه است.
اینجا بحث روی شعر بیدل است و نظریۀ داروین را به جایش میگذاریم زیرا یک نظریه علمی بوده و آنرا مبنی بر تجربیات خود ارائه نموده و هوا خواهان و مخالفین هم دارد.
متاسفانه در افغانستان از این نظریات در بحث های سیاسی و مذهبی بیشتر استفاده شده ودر مراکز علمی و فلسفی کمتر یا هیچ مطرح نگردیده اند. در قدم اول موسسات علمی که دانشجویان رشتۀ بیدل شناسی را در چند کشور سند دکتورامیدهند، وظیفه داشتند این ابهام را از شعر بیدل دور میکردند زیرا بحث های بی نتیجه را در زمینه شاهد هستیم.
از نگاه منطقی تفاوت زمانی که بین بیدل و داروین موجود است، عاقلانه نیست که زحمات سی سالۀ یک دانشمند زیست شناسی را عارف و یا فیلسوفی دو قرن قبل از وی در بیتی خلاصه کرده باشد و حتی اگر باقی سروده هایش را که عرفان ناب اسلامی است در نظر نگیریم ،پس ما نظریۀ داروین را که یک نظریۀ علمی و تحقیقاتی زمانش است به جا میگذاریم، زیرا نظریاتش را با الفاظ واضح گفته است. ما در اینجا پرده از "بوزینۀ" شعر بیدل بر میداریم، این پرده برداری از زمانی آغاز شد که در دهۀ پنجاه هجری این بیت در جریدۀ انیس آنوقت به بحث کشانده شده و دانشمندانی که واقف بودند، زحمات خود را کشیدند و اندیشه های شان را نوشتند.
مرحوم علامه صلاح الدین سلجوقی در اثر معروف "نقد بیدل"(چاپ کابل سال ۱۳۴۳ هـ ش) که به نظر من بهترین کتاب در مورد بیدل است، این بیت را فشرده شرح داده ست. اگر چه آن شرح پاسخگوی هیچگونه سوال در مورد این شعر نیست، میتوان آن رانوعی تاریخ آغاز بررسی آن نوشت.
قابل ذکر است که شرح محترم سلجوقی بر مشکلات مخالفین نظریۀ داروین افزود.گرچه تا همین دم علت ارائۀ چنین ابهام را از دانشمندی چون سلجوقی درک ننموده ام، یقین دارم که نامبرده با کوچکترین کوشش میتوانست این معما را بگشاید.
علامه سلجوقی چنین فرموده است:"بسیاری ها از من میپرسند که آیا این بیت به نظریۀ داروینارتباطی دارد؟آری ارتباط دارد.ولی کمتر از دیگر اشعاری که درین باره مورد بحث شده است.ارتباط این بیت همان ارتباط لفظ آدمی و بوزینه است.ولی به سوی ارتقاء و تطور که اساس آن نظریه است، اشارۀ ندارد.بیدل در این بیت می گوید. طوریکه باقی فلاسفه گفته اند:اشیاء عمومأ در هیولی یعنی در مادۀ خود یکی هستند و تنها صورت است که آنها را از همدیگر جدا میکند. و از اینرو آدمی قبل از قبول صورت انسانی خود با بوزینه مشترک بود". نقد بیدل صفحۀ ۳۸۰
اگر شرح علامه سلجوقی را اولین شرح این بیت بدانیم، تا امروز در حدود پنجاه سال میشود. در این مدت بیدل شناسی نیست که بر آن سطری ننوشته باشد. در تمام مقاله هایی که تا حال تهیه شده به نظر من تحلیل بیدل شناس و مخلص بیدل جناب عبدالحمید اسیر (قندی آغا) بهترین شرح در دسترس است. این مقاله در صفحۀ ۴۲۳ کتاب "خط بوریا" که گزیدۀ آثار منظوم و منثور قندی آغاست و به اهتمام محمد عبدالقادر آرزو در سال ۱۳۷۹ در کابل چاپ شده و آن را بعداز شرح کامل هیولی و صورت وهمه جوانب مربوط آن با این کلمات چنین صادقانه به پایان می رسانند."حضرت بیدل (رح) به تناسخ و عقاید باطله هیچگونه تمایلی نداشته و هم با حکمت و فلسفه سازگار نیست و بلکه با چیزیکه علاقه ناگسستنی داردهمان عرفان و تصوفست و بس."
شعر بیدل، سبک بیدل و خود بیدل با جامعۀ فرهنگی افغانستان بافت عجیبی دارد و باروری شعر بیدل در عرفان، فلسفه، اخلاق، اجتماع و بالاخره انسان و رهائی آن از ریا و اوهام بوده و جذابیت افکار پویا و جستجوگررا بطرف خود در دو قرن اخیر نه تنها حفظ کرده بلکه بر آن افزوده است. پاسخگویی به این همه اشتیاق برای جذب افکار بیدل ایجاب تاسیس مراجع علمی، قوی و منسجمی را می نماید تا اندیشۀ بیدل را آن طوریکه هست، به نمایش گذارد.
در مطالعۀ آثار دانشمندان که در بارۀ بیدل نوشته اند متوجه شدم که اکثر آن ها اسناد معتبر دکترا در شعر بیدل از دانشگاه های هند، مسکو، تهران دارند که افتخار همۀ ماست و از طرفی شعری که ما روی آن بحث داریم پنج دهه قدامت بحثی بی نتیجه دارد؛ اگر اولیای اموریا اکادمی علوم ادارۀ مرکزی بیدل شناسی ئی تاسیس نمایند و در یک برنامۀ مشترک همۀ این دانشمندان را جمع نمایند، کار های ارزندۀ صورت خواهد گرفت. مشکل بیدل شناسی در افغانستان همانا فعالیت های فردی بوده که امکانات محدود و در مقابل آثار عظیمی و نه چندان آسان این سخنسرای بزرگ هیچ کس را مجال رسیدن به منزل نمیدهد.
اینجا لازم میدانم که مدعی یک مطلب تازه در بارۀ ابوالمعانی بیدل شوم و آن اینکه با حفظ مقام عرفانی بیدل که همه به آن یقین داریم، بیدل فیلسوفی بزرگی بوده که خود بانی فلسفۀ نوین زمان خود است و من آن را "فلسفۀ عرفانی" نامیده ام. با طرح این فلسفه شعر آدمی و بوزینه بدون شرح، معنی میشود قبل از آنکه به فلسفۀ عرفانی بیدل بپردازم، مرور کوتاهی بر رابطۀ فلسفه و عرفان می نمایم.
اگر تعریفی کلی از فلسفه نماییم، دید بنیادی در مورد هستی، وجود، عقل و ارزش هاست که واژۀ یونانی بوده و دوستدار حکمت ترجمه شده اما عرفان یک مرام و یک مکتب است که برای کشف حقیقت نه از راه استدلال و عقل بلکه با ذوق به حقیقت تکیه میکند. عرفان اسلامی تفاوتی که با فرقه های دیگرمثل مفسرین، محدثین، فقه ها، کلامیون، فلاسفه و غیره دارند اینست که عرفای اسلامی با حفظ همه اندیشه های دینی بافت اجتماعی و مردمی دارند و آثار و کتاب هایی که تالیف نموده اند و همچنان ایجادحلقه های تصوفی گسترده در تمام سرزمین های اسلامی دلیل اجتماعی بودن آن هاست.
در خراسان یا تمام حوزه هاي گفتاری زبان دری بعداز قرن شش هجری، تصوف و عرفان اسلامی رشد سریع می نماید و با غنامندی که این مکتب از گرایش شعرا و علمای بزرگ و ایجاد آثار پر ارج ادبی و پیروی آن ها از عقیدۀ اسلامی معتدل یا میانه،نصیب خود نموده، عرصه را بر مکاتب فکری غیر خود تنگ می سازد. به نظر من اگر شعر دری بستر لطیفی برای تصوف نمی بود، شاید تصوف در سرزمین هایی که زبان گفتاری شان دری هست این همه پله های صعودی را طی نمی کرد. این روند تا امروز هم ادامه دارد و در نتیجه بجز چند عالم محدود در ساحۀ فلسفه مانند ملا صدرا و ناصرخسرو بلخی قبادیانی اشخاص زیادی در ساحۀ مکاتب فلسفی ولو
به هر شکلش ظهور نکردند.
تسلط فکری مکتب عرفان اسلامی در خراسان زمین، عوامل اجتماعی و سیاسی خود را داشت که بحث جداگانۀ است.مادر این جا از دو مکتب فکری یاد کردیم که فلسفه و عرفان اسلامی است .هر دو در پی درک حقایق اند با یک تفاوت که اگر به سوال های مثل زیبایی چیست و یا زندگی چیست و هزاران پرسش که برای هر کدام اضافه از یک پاسخ وجود دارد ، اگر ذهن ما جواب آن را در چوکات باور های قبول شده پیدا نکند به نتیجۀنمی رسد و فکری که آن را "شکوک فلسفی" می نامند ایجاد می شود. اگر عارف از فهم ادراک عاجز ماند با اعتقاد و تعلیم که دارد به تحیر عرفانی می رسد و بر اساس ایمان بغیبی که دارد قناعت خود را حاصل می کند. این بسیط ترین مثال بین فلسفه و عرفان اسلامی است و هر کس در ابتدای تعلیم به همچو مفاهیم بر خورد میکند و برای ادراک آن می کوشدچنانچه ابوالمعانی بیدل در کتاب چار
عنصر از آوان جوانی خود چنین یاد میکند:
"فقیر بیدل را آغاز بنای شعور – بی امتیاز عجز وغرور – بر توجه بیرنگی بود.- نمی دانستم محرک سلسلۀ نفس كيست، و باعث اضطراب طبعیت چیست. هر جا نسیمی در تصور می وزید، بوی بیخودی دماغ هوش می افشرد، و هر گاه صدائی به تخیل می رسید پیغاموداع شعور بگوش می رسید.... روز و شب چون روز و شب با دود غبار عالم بی اختیاری ساخته بود، و سال و ماه چون سال و ماه به گردش رنگ تحیر باخته". (از مقالۀ "عنصر عقل در شعر بیدل"–از همین قلم)
فلسفۀ یونانی خواسته و نا خواسته از هرباب وارد این حوزه شد و با گرایش ابن سینا به این فلسفه و ترجمۀ آثار ارسطو توسط ابونصر فارابی راه خود را باز نمودند و در مقابل دلچسپی علمای اسلامی چون امام غزالی و غیره به تصوف و عرفان، فلسفه و عرفان اسلامی را رو در روی هم قرار دادند و عرفان با پشتیبانی عقیدۀ اسلامی که حاکمیت مطلق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی داشتند، فلسفه را در حدتکفیر تا امروز از مقابل خود راند و درساحۀ فلسفی هیچ پیشرفتی نشد و در شعر هر عارف پای عقل چوبین بود.
روزی در خواندن کتاب چار عنصر ابوالمعانی بیدل وقتی به این سطر رسیدم "... اگر عقل در عرصۀ فهم ربوبیت نمی تاخت، هیچ کس سر تسلیم عبودیت نمی انداخت" حس کردم که عرفان بیدل باید مزایای بیشتری نسبت به عرفان تقلیدی داشته باشد ، و اگر در مقایسه بین اقوال فلاسفه بنگریم، می بینیم که همخوانی های بین بیدل و دیگران وجود دارد مثلأ در این دو قول از ابن سینا و بیدل:
"آنکه از تنعم دنیا، رو گرداندهاست «زاهد» نامیده می شود. آنکه بر انجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد به نام «عابد» خوانده می شود. و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق باز داشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد به نام «عارف» شناخته می شود. البته گاهی دوتا از این عناوین یا هر سه در یک نفر جمع می شود ." (ابن سینا/الاشارات و التنبیهات)
"تقوای اهل دنیا منحصر است دامن از لوث ظاهر چیدن، بانظباط شرایط صوم و صلاة؛ و تقوای اهل عقبی، منع نَفس از شغل مناهی، بطلب درجات مزجاة ؛ و تقوای اهل الله، باز. داشتن دل از خطرات اسما و صفات، به پاس ناموس تنزُّه ذات"(بیدل /نکات)
سخن روی عرفان بیدل نیست، زیرا همه میدانیم که او عارف بزرگی بوده وفراز و نشیب زندگی وی را هم در هر کتاب خوانده ایم. اینک صرف روی فلسفۀ بیدل بحث میکنیم.
بیدل بنیان گذار فلسفۀ نوین ( فلسفۀ عرفانی)
--------------------------------
عقل و منطق، دو پایۀ اساسی فلسفه است. در بحث های مروجۀحوزه ها علمی،تقسیر، حدیث، فقه و عرفان اسلامی از علمای که همه شناخت را صرف در چوکات عقل محدود می سازند و به نام عقل گرایان یاد شده که آن ها قدرت ماورالطبیعه را با بی باوری مینگرند، تابعین این مکتب را در سطح بحث های عادی بنام مکتب ارسطو یاد می کنند و تا زمان بیدل در آثار همۀ عرفای اسلامی جایی نمی یابیم که به عقل روی خوشی نشان داده باشند. همه از عشق سخن میگویند و بیدل شاید اولین عارف باشد که عقل را شامل عرفان اسلامی ساخت.
در مثنوی عرفان عقل چنین تعریف میشود: "بیدل مثنوی عرفان و چار عنصر را بعد از چهل سالگی نوشته و در این دو اثر که بقول تذکره نگاران در ظرف سی سال نوشته شده بیدل فلسفه و ادراک خود را از هستی، وجود و جهان طرح ریزی کرده است".
....
عقل ما قبل خود تصور کرد
سیر صد آئینه تحیر کرد
بود آن جمله در نقاب خفا
کاین دم از جیب عقل شد پیدا
در مقامی که جمع شد افهام
علم تحقیق کرد عقلش نام
عقل مرآت آگهی ورقست
اسم جمعیت شعور حقست
هر طبیعت طبیعتی دارد
وز حقیقت ودیعتی دارد
زندگی مایه از نفس اندوخت
شمع راز نفس ز دل افروخت
دل فروزان ز روح و روح ز غیب
جلوه چندین سر است و چندین جیب
آن همه حرف بی اشارت و نقل
جمع گردید و بست صورت عقل
بیدل/عرفان
تقریباً قسمت زیادی از مثنوی عرفان که یازده هزار بیت دارد به انسان و هستی و پیدایش کاینات وپیدایش انسان پرداخته و چار عنصر تعریف های واضحی از روح، عقل، زیبائی، هیولی، وجود وغیره دارد. بکنار گداشتن این دو اثر بیدل ، توسط بیدل شناسان ، پرده بر روی نطریات فلسفی بیدل انداخت و چون هدف مشخص ما شرح بیت بیدل است برای نزدیکی به معنی آن دو نظریۀ از نظریات فلسفی بیدل را در اینجا ذکر میکنیم:
اول: به نظر بیدل انسان آخرین مخلوقیست که خداوند خلق نموده است و آن را ختم خلقت عالم خوانده، و در اول عرفان چنین میفرماید:
عشق ازمشت خاکآدم ريخت
آنقدرخون که رنگ عالم ريخت
چيست آدم تجلی ادراک
يعنی آنفهم معنی لولاک
احديت بنای محکم او
الف افتاده علت دم او
دال اومغزاول وانجام
که دروحد وحدتست تمام
ميم آن ختم خلقت عالم
اين بود لفظ معنی آدم
قلزم کاينات وهرچه دروست
جوش بيتابی حقيقت اوست
بیدل/عرفان
و هم چنان در بند دوم ترجیع بند در بارۀ خلقت انسان چنین می گوید:
..........
نور و ظلمت مقابل هم شد / داد آرایش صباح و مسا
گشت اضداد ظاهر ازاعداد / ضد نار آب و ضد خاک هوا
از عناصر جماد صورت بست /شوق ننشست ساعتی از پا
پس طبیعت در اهتزاز آمد/ از جمادی نبات یافت نما
باز حیوان شد و از او انسان / شد مسما به آدم و حوا
کرد پیدا ز نوع انسانی /کافر و گبر و مومن و ترسا
.............
بیدل/ترجیع بند – ( تجلی دوست )– به اهتمام عارف عزیز
دوم: در مورد تفاوت انسان با حیوان.
بیدل عقل را شرط اساسی بنده گی می داند و در چار عنصر میگوید: "اگر عقل در عرصۀ فهم ربوبیت نمی تاخت، هیچ کس سر تسلیم عبودیت نمی انداخت" و هم چنان عقل و فکر را برای ادراک لازمی میداند:
"عقل را خارج مراتبش قدم شمردن راه بجائی نبردن است،و فکر را آنسوی مدارجش تردد نمودن عنان به تحیر سپردن". (چار عنصر-چاپ کابل -صفحۀ ۱۹۶)
و در فلسفۀ خاص خودش که بصورت داستان تمثیلی آمده فرق بین انسان و حیوان را در داشتن عقل دانسته و چنین می فرماید: "یعنی آدم اسم کیفیتی است متصف مراتب این صفات، و مشعر حقیقی متجلی ظهور این آیات.جمعی که ساغر دماغ شان از نشۀ عقل تهی است بحکم (کالانعام) خرس و بوزینه اند خارج ذریات انسان" و باز همانجا می فرماید:
آدمی زاده وارث خرد است
بی خرد غیر نسل حیوان نیست
هر کجا عقل کرده ظهور
مظهرش جز وجود انسان نیست
شاهد عقل چیست شرم وادب
که ز هر گاو خر نمایان نیست
----------------------------
حال می پردازیم به اصل مطلب :
هیچ شکلی بی هیولی قابل صورت نشد
آدمی پیش از آن کادم شود بوزینه بود
مصراع اول را همه معنی کرده اند و تقریبأ هم نظرند. اختلاف در مصراع دوم است: بیدل در شروع مثنوی عرفان چنانکه ذکر کردیم می فرماید: "عشق از مشت خاک آدم ریخت". پس بیدل بر اصل خلقت انسان که خداوند تعالی در قران ذکر کرده (من انسان را از خاک آفریده ام)، ایمان داشته و این شک و یا اشتباه دوستان که بیدل را همفکر داروین می پنداشتند، زایل شد که انسان راشکل تکاملی یا ارتقا یافتۀ هر حیوان دیگر میدانستند.
در نظریات فلسفی شان نیز دیدیم برای نسبیت دادن به داشتن عقل که آنرا شرط بنده گی و شرط ادراک خالق هستی دانسته، کلمۀ "حیوان" را ذکر کرده یعنی ماهیت نفسانی و یا روحانی و معنوی انسان نه شکل ظاهری اش را که داروین بحث نموده، مولانا ی بلخ هم در عین مطلب بیتی دارد:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
در اینجا "دد" به معنی حیوان همان صفت معنوی کسی که شکل ظاهری انسان اما باطن حیوانی دارد، بوده است. لذا دوستان نباید نظریۀ تحقیقی علمی داروین را با نظریۀ فلسفی بیدل همسان سازند. استعمال کلمۀ "بوزینه" به خاطر رعایت قافیه است زیرا مطلع چنین آغاز میشود:
یک دو دم هنگامه تشویش مهر و کینه بود
هر چه دیدم میهمان خانه ی آینه بود
من برای دوستانی که می خواهند درک بیشتری از نظریۀ فلسفی بیدل در بارۀ فرق انسان با ایمان و بی ایمان داشته باشد، متن کامل آن را میگذارم:
"روح انسانی شاهدی است لاریبی که جمال استعدادش از بی نقابی های جوهر عقل پیداست، و آفتاب کمالش همان از دمیدن صبح ادراک لامع و هویدا. عقل سر چشمه ایست تراوش ایجاد معنی حیا، و حیا آیینه یی از حقیقت ایمان چهره گشا. اگر عقل در عرصۀ فهم ربوبیت نمی تاخت، هیچ کس سر تسلیم عبودیت نمی انداخت.
هر کس زحقیقتی نباشد خبرش
بیهوده به عبرت نرساند نظرش
از هستی ذات یار و معدومی خویش
چیزی فهمید دل که خون شد جگرش
آیه کریمۀ (ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) مشعر رمز (لیعرفون) است و عرفان به مشاهدۀ عدمیت اعتبارات، شرم داشتن از هستی معبود بیچون. در صورتی که حقیقت ایمان بی درک این معنی نقش تحقیق نه بندد، و جوهر عقل بی امتیاز این کیفیت به نشۀ کمال نه پیوندد، ایمان بی عقل چون جوهر بی آئینه نقشی است موهوم، و حیای بی خرد چون آب بی چشمه سرابی معدوم. انتساب حیا و ایمان با عقل تحقیق رقم، نسبت عبارات و مضامین است با قلم. اسرار قلم و ایمان هم چنان از عقل مبرهن چون صورت مضمون از کتاب.
نقش قدرت اعتبار کاف و نون
از قلم یعنی ز عقل آمد برون
هر چه جز عقل است غیر از جهل نیست
یعنی اسرار یقین را اهل نیست
عالم بی عقل موهوم است و بس
گر همه هستی است معدوم است و بس
هر کجا کیفیت این نشه تافت
خویش را آئینه دار شرم یافت
بر عرق ریزی است بنیاد قلم
سر نگونی دارد ایجاد قلم
از حیا این جلوه را عریانی است
حسن این معنی عرق پیشانی است
شرم پیدایی نقابی کرده شق
آگهی آئنه دارد از عرق
در خبر است که چون خیمۀ عنصر کیفیت وجود انسانی به طناب الفت (نفخت فیه من روحی) در سواد عالم ایجاد بر پا گردید و بهار گلشن تنزیه از هجوم آب و رنگ (خلق آدم علی صورته) به شگفتگی های چمن رسید، فصل رنگینی های کمال تقاضای شوخی کرد و نسیم صبح اقبال نوید دمیدن آورد. بفرمان حضرت رب الانام جبرئیل علیه الصلوة والسلام از محیط تنزه امواج قدم سه گوهر خاص که جوهر شناسی آن را جز جوهری فطرت کامل نشاید، و معمای قیمتش غیر از خواص معنی اسرار نکشاید بر خوان استعداد نهاد، و در نظر حقیقت شهودش عرض جلوه داد، تا یکی از آن ها اختیار نماید، و چون گوهر چشم برعنائی مطلق کشاید.
اول: گوهر عقل که چراغ تحقیق سراغ انبیاء ست.
دوم: گوهر حیا که شبنم طراوت توام گلشن اتقیاست.
سوم: گوهر ایمان که تخم جمعیت حصول مزرع مدعاست.
از آنجا که نشۀ (ینظر بنور الله ) صفا پرداز طینت او بود، تمثال اقبال فروغ در آئینه فطرتش پرتو دلنشینی نینداخت. به معرفت ( اول ما خلق الله العقل )گوهر عقل را که اصل قابلیات ادراک کونی و الهی است قابل پذیرائی شناخت.
قطعه:
چو شبنم فطرت آدم به نور پاک روشن شد
تسلی از زمین و گردش از افلاک روشن شد
جهانی سرمه پرداز شوخی مشت غبار او
هزار آیینه زین خاکستر بیباک روشن شد
به قدر فهم نامی گشت اگر حیوان اگر انسان
کمال هر یک از آیینۀ ادراک روشن شد
ملک مقرب خواست آن دو گوهر از پیش بر دارد، و به خازن گنجینۀ غیب سپارد. آب گردیدن گوهر حیا طوفان ندامت انگیخت، و شکسته دلی گوهر ایمان عنان ناله بی اختیار گریست که تا گنج خانۀ (کنت کنزأ مخیفأ) سر بمهرنقطۀ ذات بود. ما و عقل پیوسته سر به گریبان موج یکتائی می جوشیدم، و در درج اسرار قدم به آهنگ پردۀ یکدلی می خروشیدیم. امروز که در چار سوی اعتبار تعین جنس اوهام رواج افزاست انفصال تخیل صوری برهم زن اتصال معنوی چراست؟ کریم در هنگام کرم آب از گوهر بر داشتن صرفه نمی بیند، و سحاب در فصل ترشح از خشکی بر قطرات گماشتن نم حاصلی نمی چیند.
قطعه:
جوهر عقل و حیا و ایماننقش آئینۀ اسرار هم اند
گر یکی زین همه مفقود شودهمه در پردۀ ساز عدم اند
جبرئیل حیران ندامت خروشی این گوهرها بود، تا آنکه از محیط رحمت ندای (دعهم إ تعالی) عقدۀ مشکل کشود. پس وجود آدم بحسب مایه داری آن سه گوهر مزین مراتب جمال گردید، و ذات کاملش به حیثیت این صفات ثلثه تشریف منصب کمال پوشید. فروغ گوهر عقل در انجمن دماغش بشمع افروزی بساط آگهی بالید، موج گوهر حیا بر صفحۀ سیمایش گلاب آثار عصمت پاشید، و صفای گوهر ایمان در صدف دلش بسامان انوار یقین جوشید.
یعنی آدم اسم کیفیتی است متصف مراتب این صفات، و مشعر حقیقی متجلی ظهور این آیات.جمعی که ساغر دماغ شان از نشۀ عقل تهی است بحکم (کالانعام) خرس و بوزینه اند خارج ذریات انسان، و گروهی که آیینه سیمای شان از طراوت حیا خالی است سراب معنی اسلام اند به دلیل (الحیاء من الایمان).
آدمی زاده وارث خرد است
بی خرد غیر نسل حیوان نیست
هر کجا عقل کرده ظهور
مظهرش جز وجود انسان نیست
شاهد عقل چیست شرم وادب
که ز هر گاو خر نمایان نیست
جز و لاینفک خرد شرم است
لیک این وصف در خسیسان نیست
کفر محض است بی حیائی و بس
هر کرا شرم نیست ایمان نیست"
چار عنصر –چاپ کابل – صفحۀ۲۰۵
امیدوارم که این نوشته مقبول خاطر دوستان گردند و آن شکوکی را که از اتهامات بر عقاید والای بیدل وارد نموده بودند، از بین برده باشد زیرا برای کسانی که یک عمر بیدل میخوانندو عقیده و ایمان اورا درک میکنند، برای شان دشوار خواهد بود اگر نظریات بیدل و داروین را در یک صفحه ببینند.
یاد آوری: در ملاقاتی که در ماه حمل امسال با داکترعبدالعزیز مهجور در خانۀ شان داشتم، از من خواهش نمودند که در مورد همین بیت مقالۀ را بنویسم و در محفل عرس بیدل که به همت ایشان همه ساله دایر میشود، بخوانم. اگر در نشر آن عجله نموده باشم معذورم بدارند ولی بدانند که این مقاله را برای همان عرس نوشته ام، و همانجا خواهم خواند. اگر بقول بیدل "زنده گی آبروی کوشش نریزاند".
با کلامی از ابوالمعانی سخن را به پایان میرسانم:
بیدلم بیدل مرا جز هیچ بودن ساز کو؟
از عدم میجوشم انجامم چه و آغاز کو؟
موقعی میخواهد اسباب غرور و عاجزی
در خیال آباد موهومی نیاز و ناز کو؟
قطره گر بالم طراوت از کجا سامان کنم؟
ور بگویم ذره ام چون ذره ام پرواز کو؟
در غبار سرمه ئی افسانه ساز حیرتم
چون نگاهم غیر خاموشی دگر آواز کو؟
***
عبید صافی
انجمن دوستداران بیدل-کابل
۲ جنوری۲۰۱۳
|