کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
         منبع: محبت، شماره سوم، سال پانزدهم نومبر ۲۰۱۲
   
عبدالکریم میثاق، نویسنده و شاعر

پروفیسور شرعی جوزجانی


میثاق و نویسندۀ مقاله در باغ بابرشاه. بهار سال ۱۹۹۰
 
 

سالهای جنگ خونین در افغانستان برای خلق این کشور از جمله روشنفکران، بخصوص هنرمندان، شاعران و نویسندگان بسیار دشوار و یک دورۀ تاریک غیر قابل تحمل بود. طبعا در شرایطی که امنیت از میان رفته، صلح و آرامش برهم بخورد، جایی برای آفرینش ادبی و ایجاد هنری باقی نمی ماند.

گروه ... طالبان که مسند قدرت را اشغال کرده بودند، خاموش ساختن مشعل علم و هنر و ریشه کن کردن دست آوردهای گرانبهای فرهنگی عظیم تاریخی مملکت را چون هدفی در برابر خویش قرارداده بودند.

در دوران حاکمیت این نیروهای سیاه، دروازۀ تمام مؤسسات عالی تعلیمی و مراکز فرهنگی بسته شده، مکاتب و مدارس سوزانده شد. آنها قلمها را شکسته اهل قلم را زیر تهدید و فشار قراردادند. چه بسا دانشورانی که قربانی سیاست ضد انسانی این دژخیمان گردیدند. در این گونه شرایط طاقت فرسا که شب و روز باران گلوله از هر طرف می بارید، با چه امید می شد زندگی را دوام داد؟ چون درسالهای جنگ حیات همگان را خطر تهدید می کرد، ملیونها تن از هموطنان از جمله صدها تن از روشنفکران و قلم بدستان که سرمایۀ معنوی مملکت بودند، ناگزیر شدند وطن را ترک گفته به کشورهای خارجی پناهنده شوند. یکی از این ها نویسنده و شاعرعبدالکریم میثاق بود.

ع. میثاق در ولایت غزنۀ باستان در یک خانوادۀ زحمتکش هزاره زاده شده، پس از طی کردن راه دشوار زندگی و تحمل مشکلات فرسایندۀ اقتصادی و اجتماعی، به نیروی استعداد طبیعی و ارادۀ شکست ناپذیر خود به کمال رسید.

او از آغاز، علاقمند ادبیات و هنر بود و با خواندن آثار پیشاهنگان این ساحه و مطالعۀ کتابهای علمی و ادبی به دانش خود می افزود و با نوشتن داستانهای کوچک و انشاد شعر استعداد ادبی و هنری خودرا صیقل می داد، همچنان زبان روسی را به جدیت فرا میگرفت.

به یاد دارم، او در جوانی یکی ازعلاقمندان نشرات فارسی رادیو تاشکند بود و در مسابقاتی که به راه انداخته می شد، اشتراک می کرد وغالبا برندۀ جوائز این مسابقات می گردید.

او سالهای زیادی در ادارات مختلف دولتی کار کرد و در ساحۀ اداره و محاسبه دانش و تجارب زیاد اندوخت.

بعد از تحول اپریل سال ۱۹۷۸ به صفت وزیر مالیۀ جمهوری دموکراتیک افغانستان تعیین گردید و تا هجوم قشون شوروی این وظیفه را با کمال شایستگی انجام داد. تشبث به جمع آوری باقیات دولتی از متنفذان و زورمندان، طرح قانون اعطای مواد کوپونی یکسان به ماموران رسمی و کارگران و مستخدمان دولت و تصویب آن ازطرف مقامات دولتی و تعدیل قانون مامورین دولت در زمینۀ ترفیع قانونی مامورین بدون داشتن بست خالی از جملۀ خدمات بی سابقۀ او به شمار می رود.

میثاق پس از مدتی حبس در زندان پل چرخی توسط قوای اشغالگر شوروی و گذراندن چند سال خانه نشینی، در سال ۱۹۸۹ به صفت شهردار کابل مقررگردید و در جریان چند سال کار، "باغ بابر شاه" را که درسالهای جنگ به سبب بی توجهی و در نتیجۀ سرازیر شدن سیلاب از کوه شیردروازه و اصابت راکتها با فروریختن بخشی از دیوارهای تاریخی اش، در معرض نابودی قرار گرفته بود، با استفاده از امکانات محدودی که در اختیارداشت، ترمیم کرد و جلو تخریب سیلابها را گرفت.

میثاق طی سالهای اقامت در شهرلندن علاوه بر ایجاد ادبی به مسائل اجتماعی نیز پرداخته و به صفت یکی از سازمان دهندگان "جمعیت دوستی افغانها" از سالها بدینسو در نشر گاهنامۀ "محبت" که در زبان فارسی و پشتو به مدیریت مسئول ژورنالیست ورزیده همایون تاچ نشر می شود، به حیث عضو هیئت تحریر و یکی از نویسندگان دایمی نشریه همکاری می کند.

میثاق در آغاز به ژنرداستان بسیارعلاقمند بود، بعدا بگفتن شعر نیزآغاز کرد. داستانها و مقالات ادبی او در مطبوعات کشور به چاپ رسیده ومورد علاقمندی خوانندگان، بخصوص نسل جوان قرارگرفته است. اولین داستان او به نام "دخترک گلفروش" در سال ۱۳۳۹ و نخستین مجموعۀ داستانهای کوتاه او به نام "هفت قصه" در مطبعۀ کوچک جریدۀ "سبا" متعلق به آقای غلام نبی خاطر و بعدا مجموعۀ داستان های او به نام "نرگس آبی" در سال ۱۹۹۱ از طرف انجمن نویسندگان افغانستان، به کوشش شادروان عبدالغفار بیانی به طبع رسید.

میثاق در انشاد شعر از اسلوب جلال الدین رومی بلخی پیروی می کند. او به صفت یک نویسندۀ رئالیست و انساندوست، همیشه در آثار خود شرایط اجتماعی و اقتصادی مردم افغانستان وحالات روحی آنها را انعکاس می دهد و سنت های فئودالی مسط برجامعه را، که بردوش مردم سنگینی می کند، به باد انتقاد می گیرد.

او سخت علاقمند موسیقی از جمله موسیقی کلاسیک غربی است. آثار سمفونیک موزارت، ویردی، بتهوون، ریمسکی کورساکوف و دیگران را دوست دارد بخصوص دلدادۀ بالتهای"دریاچۀ قو" و "زیبای خوابیدۀ" چایکوفسکی است. همچنان شیفتۀ اوپره ها و دیگر آثار سمفونیک آهنگسازان شرقی چون مختار اشرفی )اوزبیکستان(، قره قره یف (آذربایجان(، خاچاتوریان )ارمنستان( می باشد و کلکسیون ارزنده ای از این گونه آثار فراهم آورده است. همین اکنون هم رومانس ها و اریه های مختار اشرفی را می شنود.

تاکنون اثرهای زیر از نویسنده به چاپرسیده است:

۱- "هفت قصه" دفتر داستان.

۲- "لبخند مادر" دفتر داستان.

۳- "میلودی دریاچه" دفتر داستان.

۴ - "راه" دفتر داستان.

۵- "راه سبز" دفتر داستان.

۶- "پرواز فرشته" قصه برای کودکان.

۷- "من و زنجیرهایش" دفتر داستان.

۸- "نرگس آبی" دفتر داستان.

۹- "میثاق وگل کوهی" پاسخ به یک "انتقاد".

۱۰- "جنگل اندیشه" دفتر شعر.

۱۱- "چمنزار تصویر" دفتر شعر.

۱۲- "باغستان واژه" دفتر شعر.

۱۳- "نجوای بنفشه ای" دفتر داستان.

۱۴- "شاخه های نور" دفتر شعر.

۱۵- "افسانه های خیال" دفتر داستان.

۱۶- "شمع ها بر موجها" دفتر نثر.

۱۷- "گپهایی از سیاست و سازندگی در افغانستان".

۱۸- "باغچه " دفتر شعر.

۱۹- "باغ" دفتر شعر.

کریم میثاق از اخلاص کیشان مولانا جلال الدین رومی و گرویدۀ آثار و اندیشه های عرفانی او و به خصوص سخت دلباختۀ "مثنوی معنوی" و "دیوان شمس" است. او سالهاست که این شاه اثرها را با کتب تصوفی دیگر از جمله "تذکرة الاولیا" و "منطق الطیر" فرید الدین عطار، اشعارسنایی، عراقی و دیگر کتابهای عرفانی به دقت می خواند و از آنها کسب فیض می کند، چنانچه انعکاس اندیشه های عرفانی را در اکثر اشعار او به وضاحت می توان دید. شعر"پیام مولانا" یکی ازآنها است.

قراجه داغی یکی از مخلصان او، در پیشگفتاری که برای "چمنزار تصویر" او نوشته چنین می گوید: "شاعر ارجمند عبدالکریم میثاق در دیوان "چمنزار تصویر"، تصویر خویش را می نماید و می نگارد و زنجیرها را از دست و پای اندیشه می گشاید". او می نویسد: "...ساده سروده ودلهای مردم آزاد را ربوده. کعبۀ اشعارش یک کلمه است که به هزار دیوان می ارزد وآن کلمه محبت است، محبت خانۀ خداست".

منصور پویان در مقدمۀ محققانۀ خود که برکتاب "باغستان واژۀ" او نوشته، چنین اظهار نظر می کند: "لحن و زبان شعری میثاق خالی از ابهام گویی دراساس در خدمت آرمانها و ارزشهای انسان باورانۀ او به شیوۀ ادبیات عرفانی قراردارد...شیوۀ او از توان و انرژی لازم در بیان مسائل و نابسامانی های امروزی افغانستان بهره مند است.

عبدالکریم میثاق اجبارهای وزن وقافیۀ سنتی را برنمی تابد، تا موضوع و یا احساس را در شعر مفصلبندی سازد. آهنگ و موسیقی شعراو تابع مضمون و یا احساس است. هر شعر نه به لحاظ وزن و قافیه، بلکه به لحاظ موضوع و یا احساس، آهنگ موزون و مناسب ویژه و به سامانی خودرا دارد.

رویگردانی از اوزان عروضی و استفاده از بیان طبیعی و تمثیلی و درونمایۀ عرفانی، شعر میثاق را از نگاه مضمون و شکل خیال انگیز دلنشین و رنگارنگ ساخته و درغنای فرهنگی زبان دری نقش و نگارش را پر جلوه نموده است. میثاق از فورمالیزم ادبی و بازیهای زبان پرهیز دارد...او چنانکه مرسوم در منطقه است، فرهنگ را به سیاست تنزل نمی دهد و هیاهو و شعار را رسالت ادبیات عموما وشعر خصوصا نمی شمارد".

در این اواخر یک شعر میثاق به نام "شاخۀ آبی" در مسابقه ای برنده شد که ازطرف رادیوی بی بی سی پیرامون شرح وضعیت افغانستان به زبان شعر به راه انداخته شده بود.

اشعار برنده زیر عنوان "صداهای گمشدۀ افغانستان" به تاریخ ۱۶ جنوری و ۲۲ جنوری سال ۲۰۱۱ به زبان انگلیسی یکجا با مصاحبه ای که با شاعرصورت گرفت، از رادیوی ۴ بی بی سی نشر شد و در جریان دوهفته از طریق آن لاین نیز پخش گردید و مورد تقدیر و تحسین شنوندگان قرار گرفت.

در اینجا نمونه هایی از آثار منظوم و

منثورعبدالکریم میثاق به خوانندگان محترم

تقدیم می کنیم:

 

چراغ زندگانی

گل باغ ستاره می درخشید

میان کهکشان جنگل جان

نوای بلبل شاخ مروت

میان رنگ آبی در شنا بود

در آنجا ماهیان ذهن دریا

سخن ساز نجات موجها بود

به هر موجی طراوتزا همی شد

شگوفان خرمن گلهای دلها

به دلها چشم روی کوه جانان

میان زلف و چشمان سیه بود

جهان زلف و چشمان سیه را،

شناسد واژۀ عشق و محبت.

بود چشم و چراغ زندگانی،

خدایا زندگی و زندگانی.

مبادا بی چراغ زندگانی.

 

 

شاخۀ آبی

چون حجم شعر زیاد است، درین جا به نقل

بند آخر آن اکتفا میشود:

علف بگریست و گْل بگریست ازغم های

دل شاخه

زاشك شان بشد جاری

یكی چشمه درآن ساحه

زچشمه سنبلی سرزد

وآمد سوی آن شاخه

گرفتش تنگ درآغوش

مَحبتها نثارش كرد

وآنگاه گفت اَی یارم اَلا همزاد بی همتا

اَ لا اَی شاخۀ درد یتیم اَی شاهد رنج و مصیبتها

همی دانم كه جان و ذهن و روحت پْربود ازآتش

غمها

غمت زان روح شیطانیست ، كو نفرت آفرین و

حرص زا و آتش افروز است

بسوزاند محبتها

بسوزاند طراوتها

بسوزاند نشاط و تازگی و سبزه هاو جنگل و گلها

به انسان همچو اهریمن

صفا وصلح را دشمن

مگراین روح شیطانی

توان آن ندارد تا بسوزاند تمامِ سبزه وگل را

تمام شاخۀ پْرعطرسنبل را

كنون ای شاخۀ آبی كه از آتش شدی بیرون

تو می باشی امید ما

زتو روید دوباره جنگلستانی

زتوروید دوباره باغ و بستانی

انارستان وتاكستان دوباره پْرثمرگردد

دوباره سبزه ها روید

دوباره گْل شود پیدا

گل نارنج و نرگس باز چشم ما بیفروزد

دوباره كشتزاران جلوه بنماید به هردِه ودیارما

دوباره روح شیطانی بمیرد درمیان ما

دوباره صلح وآزادی بیاید درجهان ما

لندن اپریل ۱۹۹۸ / بازنویسِی می ۲۰۰۷

=====

باغ جان

شگوفه ها به باغ جان زباغ قصه میکند

زباغ شاخه های گل،

زنور قطره های گل،

زمانه در شگوفه ها جهان بیکرانه ها

طراوت و نشاطها جهان بی زمانه ها

یکی سخن ز راز ما

یکی سخن ز راز او

و در کتاب کائنات

تمام واژه درسخن،

سخن ز راز و رمز او

به دفتر و به انجمن

شگوفه ها به باغ جان زباغ قصه میکند.

و هریکی ازین بیان به باغ ریشه میکند.

=====

واین هم داستانی کوچک از ع. میثاق:

نکته هایی در بلور ذهن

زندگی شگفت انگیز می نمود. عینک را از دیده هایش برمی داشت و لحظه هایی در اندیشه فرو می رفت. باز عینک را به دیده هایش می نهاد. از جایش برمیخاست، در میان اطاقش این سو و آن سو قدم می زد.

در پشت ارسی می استاد، برون را می نگریست. نگاه هایش به دوردستها می رفت، به قله های کوه های بلند می رسید و از آنجا رهسپار آسمانها می شد. باز بر چوکی میزک کارش می نشست، قلم را به دست می گرفت و صورت کاغذهای سپید را خط - خط می کرد. خطها انجر و بنجر می شدند و او در لابلای این خطهای انجر و بنجر، چیزهایی شگفت آور می دید. باورش نمی آمد. پیرامونش را می نگریست، کتابها را ورق می زد، موسیقی می شنید، با کودکانش شوخی می کرد، ولی نمی شد، هرچه می کرد همان بود که می بود.

می انگاشت شاید در خانه همین گونه باشد. از اپارتمان پایین می شد، از محافظ دهن دروازه اجازه می گرفت و می رفت بیرون، دقیقه ها در پارک پیش روی خانه قدم می زد. آنجا هم همان می بود که بود.

پس خانه می آمد. در اطاق کوچکش روی بسترش می افتید و چورتهایی در کله اش می چرخیدند، باز خودش را غرق درهمان چیزها می یافت.

تکانی می خورد، سراسیمه برمیخاست و در برابرآیینه قرارمی گرفت. آیینه در نظرش تیره و تار می آمد. دیده هایش را خوب به آیینه نزدیک می ساخت. عینکش درمیان حائل می شد و او عینک را از دیده هایش برمی گرفت. دیده هایش به صورتش می چسبیدند. در صورتش چیزهایی را می یافت که تاکنون درنیافته بود. پیشانی اش که پیش از این صاف می نمود، حالا بر آن خطهایی دیده می شد و در گوشه های چشم هایش چین هایی به نظر می آمد. رخسارش حالت پژمرده می داشت و موهای سر و صورتش به سپیدی گرائیده بودند. چهره اش نا آشنا می نمود. شگفت آور می بود. "میرزا" خودش را نمی شناخت و با خودش بیگانه می بود.

لحظه ها بی سخن در برابر آیینه می استاد و خاموشانه می اندیشید و ناگهان فریادی در تۀ دلش منفجرمی شد: چه دردناک است خود را نشناختن و چه غم انگیزاست از خود بیگانه بودن!

۸۴ حوت ۸۳۳۷

کابل میکروریان اول، -

- - بلاک ۳۳ ، اپارتمان ۷

اقتباس از شمارۀ ۴ اگست سال ۲۱۱۱ جریدۀ "آواز تاجیک" که هرهفته دوبار با قطع کلان درشهر تاشکینتپایتخت اوزبیکستان به زبان تاجیکی به خط کریل نشرمیشود. بابرخی اضافات نویسندۀ مقاله.

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل     ۱۸۳،          سال    هشتم،    جدی       ۱۳۹۱ هجری خورشیدی           اول جنوری      ۲۰۱۳ عیسایی