کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
تقدیم به دختران سرزمینم که با خود قربانی، بر کهن اندیشی، و ظلم، " نه " گفتند .

(آتش در بن بست...)


صنم عنبرین
 
 


زنی ،
دلتنگ و خسته ،
ایستاده
روبروی آینه ،
در نوبهارش آفت باد خزان،
در ارتفاعِ شانه هایش
یک چراغ کوچکِ کوته نفس روشن .
به مویش نقش انگشتان بیرحمی .
به کنج لب ،
نشان مشت ،
خون خشک،
به دور ساحل چشم چپش
نقش کبود خشم و نامردی
و اشک کهنه یی
چون شبنم مردود بی خورشید
و بغضی
پنجه افگنده گلویش را
به دستانش
حنای نوعروسی ،
با کهن مردی
سبک دست و
کهن چشم و کهن دستار

شب پیر خزانی بود
و زن آهسته ظرف نفت را در مشتهایش
امنیت میداد
تهی از اضطراب و وهم
فضای کلبه ی تاریک- سقف و
بی تموزش را
رها کرد و به سوی ناکجا ها رفت
ولی ای کاش می شد ،
خانه ی مادر روَد آن شب
همان مادر
همان ناچار خاموشی
همان بابا
همان قانونگذار سوختنها و اطاعتها

همه در خواب
خدا در خواب
زمین و آسمان خوابیده بود آن شب
و زن آرام آرام
از میان خانه ها بگذشت
و باد نیمه سردی
دامن پیراهنش را ، رقص می آموخت
پناه آورد بر باغی

زن آرام نفت را
برشانه و بر پیراهن پاشید
تمام باغ روشن شد
و آتش پیکرش را شعله̊ آسان کرد
فقط چند لحظه ی با شعله ها رقصید
صدای خفه یی در های وهوی شعله ها گم شد
و زن تف کرد بر قانون مظلومی
وجیغِ آخرش را باد با خود برد

کمی آنسوتر از آتش
اذانِ صبح را خواندند
و زن از سجده ی زخم اش
دگر سر برنداشت آن شب

زمین و آسمان ،
تکرار خاموشی
وتکرار اطاعت بود و طاعت بود.

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل     ۱۸۲،          سال    هشتم،     قوس/جدی       ۱۳۹۱ هجری خورشیدی           ۱۶ دسمبر      ۲۰۱۲ عیسوی