مرگ بخشی از زندگی انسانهاست .
مرگ شاعر ، نویسنده ، هنرمند و سایر نخبه کان یک جامعه ، نه تنها برای خانواده و دوستان او نهایت اندوهناک وغم آفرین است ، بلکه علاوه از آن، مصیبت خیلی بزرگ و جبران ناپذیر برای مردم و کشورش نیز محسوب میشود.
شاید این واپسین شاعر نیمه نخست سدۀ بیستم باشد که بعد از ملک الشعراء قاری ، ملک الشعراء بیتاب ، عبدالعلی مستغنی ، میر غلام حضرت شایق جمال ، استاد خلیل الله خلیلی ، محمد ابراهیم صفا ، محمد انور بسمل ، ندیم ، نوید ، ضیا قاری زاده ، آزاد از دست جامعۀ فرهنگی ما رفت. ملک الشعرا هاتف بتاریخ 16 نوامبر در کلیفرونیای امریکا چشم از این جهان بست .
انا لله و انا الیه راجعون
شاد روان ملک الشعراء محمد طاهر هاتف سخنوری بود توانا و صاحبنظر در فن شعر و شاعری ، که به انواع فنون ادبی دسترسی داشت و همه قالب های شعر فارسی دری را آزموده است ، شعرش دلنشین ، سلیس ، روان محکم و دور از تعقید و ابهام است. عواطف انساندوستی ،استعاره ها ، تشبهیات زیبا، ،مضامین اخلاقی ،تصنیف ها ، نکته های ظریف ، دقت نظر که توانایی ذوق ادبی ، باریک بینی ،حس عاطفی و... شاعر را نشان میدهد در کلیات شاعر باز تاب گسترده یافته است .
هاتف از جمله شاعران شناخته شده افغانستان است که افزون بر شناخت آثار شاعران معاصر با آنها نشت و برخاست نیز داشت ، همینطور به شعرای منطقه و آثار شان بخوبی آشنا بود ، در سه دهه اخیر در جامعه ادبی فرهنگی افغانهای امریکا بیشتر شناخته شد . انگیزه آن را می توان از یک طرف در سهم ارزنده او در محافل ادبی فرهنگی افغانها در امریکا و از سوی دیگر ارسال مضامین تازه برای هفته نامه ها و نشریه های بیرون مرزی شمرد .
کلیات ملک الشعراء هاتف باهتمام محمد عمر هاتف در سال ۱۳۸۹خورشیدی اقبال چاپ یافته است
روحش را قرین رحمت الهی میخواهیم و به بازماندگان از کریم الله صبر و شکیبایی استدعا داریم.
نمونه کلام :
در نهضت نسوان افغانستان سال ۱۳۳۸هجری شمسی
همه آفاق عیان و تو نهان میگردی همه بیدار و تو در خواب گران میگردی
آخر ای زنده گر از مرده نداری تقلید چشم پوشیده در این عصر چسان میگردی
بسته این پرده سرو پای ترا سخت بهم قد ت از تیر رساتر چو کمان میگردی
کس نپوشیده بجز عیب خود از دیدۀ خلق ای پریرو سبب ظن و گمان میگردی
راست گو چند بافسون و دم نیرنگی چون پری در قفس شیشه نهان میگردی
از پس پرده برون آی و بزن دست بکار تا یکی بار بدوش دگران میگردی
جنبشی تا نبری ننگ فسردن در خاک گل شو ای غنچه که نشکفته خزان میگردی
گر چو هاتف نکنی محتسبا رفع خمار
کستۀ درد سر سود و زیان میگردی
|