دههها قبل از امروز، روانشاد سید احمد کسروی در ایران هر سال جشن کتابسوزان برگزار میکرد. بیشتر، دیوانهای شعر را میسوزاند و علت آن را گزافهگویی نویسندهگانِ آن عنوان میکرد. او باور داشت که سخن باید از روی نیاز باشد، چه نثر و چه نظم. بهحق که بیشتر نوشتههای خودش هم از روی نیاز بود، بهویژه در عرصة مذهب و فرهنگ.
این پیشزمینه را نقل کردم که کنون از نویسندهیی سخن میخواهم بگویم که اگر تمام آثارش به صورت مطلق از روی نیاز نوشته نشده، اما درصد زیاد آن از روی نیاز نوشته شده است.
خالد نویسا تا کنون سه مجموعة داستان کوتاه، به نامهای «فصل پنجم»، «تصورات شبهای بلند» و «راه و چاه»، یک رمان کوتاه بهنام «آب و دانه» منتشر کرده است. با آنکه در سرزمین ما مرض نفی کردن، هنوز ریشههایش پابرجا و باطراوت باقی است؛ اما خالد نویسا تا آنجا که آگاهی دارم، از این گزند به دور مانده است. اگر کسی هم دربارة جهان داستانیِ او ابراز نظر کرده، او را ستوده است.
نقد جدید ادبی، بیشتر سر و کارش با نقاط قوت اثر است تا نقاط ضعف آن. اگرچه من سرِ آن ندارم که این نبشته را نقد بگویم؛ اما میخواهم مجموعة آخر این نویسندة محترم و مغتنمِ کشور را بررسی کنم تا ادای دین کرده باشم به نویسای عزیز.
خالد نویسا با توجه به سالهای عمرش و سالهای نویسندهگیاش کم نوشته، اما بهتر از آنهایی نوشته که سالها نوشتهاند و چاپ کردهاند، اما کنون نه اثری ماندگار در خاطرات ادبی این سرزمین دارند و نه جایگاه ادبی. ولی خالد نویسا با نشر نخستین مجموعة داستان خود «فصل پنجم» – با آنکه در دیار هجرت نشر شد – بسیار زود جایگاه خود را پیدا کرد و خود را به عنوان نویسندهیی مطرح شناساند.
آخرین اثری که از او نشر شده است، کتاب «راه و چاه» است. این مجموعة داستانی شامل هشت داستان کوتاه به نامهای: «راه و چاه»، «نامرد»، «بازار»، «خار»، »میزها»، «سرخ و سپید»، «کاریز»، و «درز» است، که در ۱۱۰صفحه، زمستان سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات تاک در کابل به چاپ رسیده است.
به باور من، یکی از بهترین داستانهای این مجموعه از نگاه محتوا و سایر مسایل، داستان نسبتاً بلند «راه و چاه» است. داستانیکه بر ما آنچه در سالهایی بعد از ۱۳۷۱ رفته، یک گوشة آن را به وضوح نشان میدهد. داستان در بارة مجموعه افرادی است که میخواهند به طرف شهر «چ…» بروند، داخل یک مینیبوس استند. در جریان راه قصاببچهیی میگوید که نزدیک منطقة افراد ملنگ مارخور میشوند و باید متوجه اسباب قیمتی خود باشند. داستان توسط اول شخص روایت میشود. راوی در جریان راه ترفندی به ذهنش میرسد و به دیگران هم آن را گوشزد میکند. او میخواهد که یکی از مسافران در نقش مرده در راهروِ مینیبوس بخوابد و همه هم، پول و زیورات خود را در چاک رانهای او بگذارند. اینگونه هم ملنگ مارخور، بخاطر مرده که در موتر است از آنها، شاید بگذرد و هم سواریهای موتر نجات خواهند یافت. در میانشان حاجیبابا را که پیرتر از همه و شبیه مرده است انتخاب
میکنند. حاجیبابا با خود فیلمرغی دارد که خیلی برایش عزیز است و میخواهد آن را برای نواسهاش ببرد.
قسمتی از داستان:
زمان، که دور از ما زانو زده و تفنگش را به طرف ما گرفته بود، با حیرت گفت: «چیزی در داخل مینیبوس شور می خورد!»
بدنم جزجزی کرد و گمان کردم که مشت ما پیش آنها باز شد و حاجیبابا گیر افتاد؛ اما چند لحظة فریبنده فکر ما را منحرف کرد.
مارخور از پشت شیشه چشمش به فیلمرغ افتاد و با هیجان صدا زد: «اوه!»
رفت و آن را از بند باز کرد و زیر قولش کرد. دو باری هم آن را رو به زمان گرفت تا نشان بدهد که فیلمرغ حیوان خوبی است. هنوز پایش را از پایدان به زمین نگذاشته بود که ناگهان آن بدبختی که همه از وقوعش بیم داشتیم، اتفاق افتاد. ما حاجی بابا را دیدیم که با سراسیمهگی از جایش برخاست و دستش را از دروازهی موتر طرف مارخور دراز کرده صدا بر آورد: « چه میکنی، ای ظالم، فیل مرغ مرا کجا میبری؟!»
مارخور در آنی رخ گشتاند و مرده را با زنخ بسته و چشمهای هیبتناکش دید که تازه دستش را به شانهی او رسانده بود. در یکلحظه موهایش سیخ شد و با حالتی که فکر میشد زیر آواری گیر کرده است، فریاد زد: «هله مرده زنده شد!»
و با سلاح و فیل مرغ به رو افتاد. زمان وارخطا و به گونه میکانیکی به طرف حاجی بابا دور خورد و با قید منفرد سه چهار بار ماشه را کشید…۱
اینجا با یک طنز سیاه یا کمیدی تلخ روبهرو استیم. طنز تلخی که اول بهشدت میخنداند و لحظهیی بعد انسان را شدید متأثر میسازد، به صورت آنی. خالد نویسا در بیشتر داستانهایش از عنصر طنز به خوبی استفاده کرده و اینجا با طنز سیاه روبهرو استیم. این قسمت داستان خیلی خوب پرورانده شده، با آنکه اینجا تعلیق اساسی داستان ختم میشود، اما باز هم داستان ادامه دارد و خواننده میخواهد بداند که: خوب چرا چنین شد و بعد چه میشود؟ نویسا در استفاده از اینگونه شگردها موفق بوده است، طنزهای اینچنینی در رُمان کوتاه «آب و دانه» او نیز متبلور شده است.
در ادبیات داستانی فارسی بهصورت کُل، و در حوزة ما به صورت مشخص از اروس و اروتیسم و ساحات پنهان زندهگی و ساحات که ممنوع پنداشته میشود، استفاده نشده است. تا آنجا که روانشاد هوشنگ گلشیری باری گفته بود که داستانهایی ما تشناب و اتاق خواب ندارد. اما فکر میکنم جز عتیق رحیمی و رُمانهای نگارندة این سطرها (سالها تنهایی و روسپیهای نازنین) دیگر افراد به ساحات خصوصی زندهگی انسانها داخل نشدهاند. در این مجموعه، داستانی به نام درز وجود دارد که از اروتیسم بهره برده و خط حایل است میان اروتیسم و پورنوگرافی. اروتیسم بهصورت کلی یعنی ادبیات شهوانی، و پورنوگرافی هم هرزهنگاری. در داستان درز جفت اینها وجود دارد. در کنار اینها استفاده از اروتیسم در جامعة کاملاً سنتی و عقبمانده، جنجالهایی را برای نویسندهاش به وجود میآورد، و برای همین هم در کُل حوزة زبان فارسی استفاده از اروتیسم تا هنوز تابو و مرز ممنوعه است. داستان
درز به صورت کوتاه و اندک از تننویسی سود جسته است.
اگر نویسنده در تننویسیِ خود توجه نکند، امکان دارد که هرزهنگاری شود. اروتیسم یعنی نشان دادن جنبههای بسیار ظریف عشقبازی یا معاشقه. اما پورنوگرافی نشان دادن مستقیم یک عمل جنسی بدون هیچ ظرافت و هنری.
… در بارة داستان «سرخ و سپید»، حرفهای فراوان میتوان گفت و تعبیرهای متعدد میتوان کرد. داستان سرخ و سپید، روی یک موضوع میچرخد: کبوتر صلح. صلحی که به هرجا میرود با پرتاب کردن سنگریزه، قوطی نوشابه و چوب استقبال میشود. نویسنده در این داستان میخواهد نشان بدهد که مردم این سرزمین با صلح سرِ سازگاری ندارند، آنها صلح و پیامآور آن را رد میکنند و از خود میرانند. میشود تعبیر دیگری هم کرد؛ با توجه به قسمتهای پایانی داستان، زمانیکه یک جنگسالار کوچک با شرط گذاشتن یک قوطی سگرت کبوتر را نشان میگیرد و میزند. کبوتر خونآلود به زمین میافتد و جنگسالار کوچک آن را به شهر انتقال میدهد و دوباره زندانی میشود. درینجا میتوان تعبیر کرد که صلح و دموکراسی برای خیلیها بهویژه آنهایی که در این کشور از جنگسالار و تفنگسالار استند، به اندازة یکقوطی سگرت ارزش دارد، همانند برای عدهیی که داد از حقوق بشر و حقوق زن
میزنند، ارزش حقوق بشر و حقوق زن به اندازة همبستر شدن ارزش دارد. در این داستان کبوتر صلح به دموکراسی خام و دودزدهیی میماند که در قریهها و ساحات دور کشور اصلاً جایی ندارد، باید به مرکز کشور برگرداننده شود و همانجا زندانی باشد.
داستان دیگر این مجموعه، «کاریز» نام دارد، داستان حال و محور زمان جنگ و اشغال کشور توسط اتحاد جماهیر شوروی سابق میچرخد. نویسنده در پردازش داستان و پروراندنِ شخصیتها در محدودة داستان کوتاه، خوب عمل کرده است. داستان با وحشت شروع میشود. وقتی دهقانی میبینید که نیروهای روس سوار بر تانکهای تی۶۲ داخل قریة آنها میشوند، کوشش میکند تا خود را به بازار برساند و اهالی قریه را از آمدن روسها به قریه و سربازگیری آنها، آگاه کند.
در جریان داستان و آخرهای آن، شاهد تراژیدی عمیقی هستیم. زمانیکه بیشتر اهالی قریه در کاریز پنهان میشوند و روسها، در کاریز نفت میریزند و آنرا منفجر میکنند. در یک داستان کوتاه، نویسنده گوشهیی از ویرانگری و کشتن و نابود کردن را به خوبی نشان داده است. ویرانگری و کشتن و نابود کردن که هنوز هم تحت نام دموکراسی و حقوق بشر در کشور ادامه دارد، البته با کمی تفاوت.
در داستان «میزها» با ظرافت بسیار نویسنده زندهگی امریکاییها را با مردم افغانستان پیوند زده است. پیرزن و پیرمردی میآیند و داستان تولد شدن و بزرگ شدن و کشته شدن «تام» فرزندشان را روایت میکنند. آنها ظاهراً درد و اندوه زیادی از بابت کشته شدنِ او به خرج نمیدهند.
داستان وقتی جذاب میشود که زوج جوانی میآیند و در میزی که چند لحظه قبل پیرمرد و پیرزنی نشسته بودند، مینشینند. زن حامله است و از شوهرش میخواهد که نام فرزندشان را «تام» بگذارند و آرزوی شوهرش هم ایناست که فرزندش در عصر اتم جنگجو باشد و قوی. نویسنده نشان میدهد که زندهگی امروز امریکاییهای در جنگ، به اشغالگری و کشته شدن خلاصه میشود. آنها اگر خاطرهیی از نسل امروزشان روایت میکنند، آن روایت مربوط میشود به رفتن فرزندشان به افغانستان و کشته شدنِ او و تمام. یک دور باطل و زندهگی تکراری که در حال بسط یافتن در امریکا است، بهویژه امریکایی که در جنگ بیشتر درگیر شده است. شاید تاریخ آیندة امریکا، تاریخی باشد که در هر ورقِ آن از خون حرفی گفته میشود.
داستان «خار» روایت شیرینی است که از زندهگی و خواب و خیالهایی یک کودک. خالد نویسا در اینگونه پرداختها که کودک شخصیت اصلی داستان باشد، موفقتر بوده، او در مجموعة قبلی خود «فصل پنجم» داستانی دارد به نام «کهنه یاد» که برمیگردد به خاطرات دوران کودکی راوی و خیلی خوب پرداخت شده است، و از داستانهای بهیادماندنی آن مجموعه است. داستان خار نیز جالب و گیرا برای خواننده است.
در کنار طنزگونههایی جالب خالد نویسا، ما در این مجموعه با جملههایی جالب و کلمات قصارگونه روبهرو استیم. چند جمله را به گونة مثال از کتاب «راه و چاه» نقل میکنم و با آن این بررسی پراکنده را ختم میکنم:
«مرا حاجی بابا میگویند. با پدرت هم که بیایی نمیتوانی این جا بنشینی!۲»
«راه فرعی مثل فاژه یک زندانی، سرد و دراز بود[۳].»
گفتم: «صاحب، ساعتم پلاستیکی است.» مارخور آهسته گفت: «بکش، ازت نمیخرمش که نقص کنم.[۴]»
پدرش آهسته گفت: «تنبل و بیکاره هستی! یک بچة پنجساله میتواند کارهای زیادی بکند. بچههای همسایه را ببین از کاریز آب میآورند[۵].»
کسی از عقب داد زد: «بایسکلت را چرا میبری؟ دور شو اگر نه میزنم به دهانت که دندان تف کنی![۶]»
«وقتی آدم میمیرد مثل این است که انزال میشود[۷].»
شناسنامة کتاب:
نام کتاب: راه و چاه
نویسنده: خالد نویسا
ویراستار: محمدحسین محمدی
چاپ اول: کابل، زمستان ۱۳۸۹
تیراژ: ۱۰۰۰ نسخه
طرح جلد: سید محسن حسینی
ناشر: انتشارات تاک
|