باری پی جوی حال آشنایی گشتم که گفت در کابل است و در شهر نو و با « پرتو نادری» و یکی دو تن دیگر, دم غنمیت دانسته اند و لذت مباحات را از دست نمی کنند. ناگفته پیداست که به آن اجتماع یکدل, رشک بردم و بی هیچ گسستی گفتم, اگر خواستی به « پرتو» بگو که دیگر بیش از این, سیاسیات ننویسد که پرتو را از پرتو جدا میکند. نمی دانم آن آشنا به او گفت یا که نگفت. من اما, میپندارم که آخرین نبشته های او در سنجش از دولت و دولتمداران کابل, در سطع میگذرد و زود هم از گفتارم پشیمان گشتم و آواز پرعیبت تنها ملا دهکده ما, در گوشم پیچید که باری و سالها پیش؛ تاب ناشی رفتاری ما را در مسجد نیاورد و در عتاب گشت و داد زد که" لا یعقلون". او راست پنداشته بود. آخر "مرا چکار که منع شرابخواره کنم"؟ . و اینک باز, با آنکه چو بیدم و بی برگ و میلرزم و میترسم, اشاره ها به آن عزیز دارم و میدانم که میرنجد. اما چکنم؟ چنینم من. رقعه حسن ان عزیز, مانع نمی
گردد, از این اشاره ها بگذرم.
۱
"ناصر خسرو و من" نگاشته ای است از پرتو نادری. روایتی است از سفر یمگان و گذر به خوابگاه ابدی ناصر خسرو. ظاهرا این "پرتو" ما, تک و تنها میرود به یمگان. ازمردی روستایی, نشانی آن سرود پرداز بی همتا را میپرسد و با نفس های سوخته, نخست میانه ای دهکده و بعد تپه ای را بالاو بالاتر میرود و چند کودک کنجکاو یمگانی او را دنبال میکند و پس از مکاشفه و تفکر و دست بر ضریح کشیدن بر مزار حکیم, قصیده ای را که سالها پیش برای ناصر حسرو سروده و چنان که خود نگاشته است, همه پسند هم بوده و آنرا دکلمه و ظبط کرده است, با تیپ ریکاردری که همرا اورده است, پخش میکند و بچه های شوخ یمگانی, حیران حیران به او مینگرد و او بر میگردد و خاصل آن سفر میشود نبشته ای " ناصر خسرو من". فقط همین. نه کم و نه زیاد.
۳
در همان لحظات ناب, چند مساله در ذهن پرتو میگذرد: همسویی با ناصر حسرو و رویای سرزمین خراسان که هنوز هم دست نیابیدنی است و آه و افسوس بسیار. مخالفت دولت مردان دولت تک حزبی سالهای شصت با پخش چاپ شده ای سروده های ناصرخسرو به بهانه ای گسست وفاق ملی و از بر خوانی نود و هشت فرد یا چهل و هشت بیت از سروده های ناصرخسرو, هنگام بالا رفتن به روی تپه و دیدار مزار ان حکیم بی مثال. نه از قرمطی سرگردان یادی میکند و نه از انزوای خود خواسته ای حکیم که, گوشه ای گزید تا شعیه باوران و حنفی گرایان بر او دست نیابند.
۴
پرتو متفکری است بیش نویس. شعر میسرایید, دکلمه میکند, به سیاست میپردازد, مصاحبه میکند, سفرنامه مینویسد, مولفه های روشنفکرانه را بازخوانی میکند, نقد می نگارد و چرا نکند؟ گاهیکه امکان است و اختیار, چرا نه؟ او رنج ها کشیده و ناکسان بسیاری براو تاخته و در بند و زندانش کشیده اند و از دولت مردان آن جهار دولت تک حزبی, دلی پرخون دارد . او بیش آوازه است و سرود پرداز کم همتاست.
۵
و اما این سفر نامه, نه کل صورت واقع است. اضافه و ابهام واندکی تناقض, زبان مکاشفه آن سالک و سفر را, پرنقص پی افگنده است. ببینید, هم او میداند و هم دیگران, که او در آن سفر عارفانه, نه تنها بوده است و نه هم نود و هشت فرد از سروده های خسرو را از بر خوانده است. نه تیپ ریکاردی بوده است و نه هم پخش آن دکلمه کذایی و اما بجه های کنجکاو یمگانی بوده است تا ببیند پویه مهمان یمگان, با آن تقره گون به شانه افتاده موی زیبا, در پی چه است. تحیر و حسرت در آن مکاشفه, نه چنان است که نگاشته شده است. نه پهنای سروده های پرتو را دارد و نه هم عمق گفت و شنود پرتو را با باختری. چیزی است از جنس تفننات. تصویر سازی داستان گونه و عارفانه نگاری مکرر ار آن سفر, نبشته را, صورت هزل داده است. بیشتر به یک فلمنامه ای زیبا میماند. ببینید: یک دهکده دور افتاده, مردمان روستایی, شاعری با مو های زیبای نقره گون فرو افتاده بر شانه ها, پرسیدن و نشانی گفتن
" سپهری گون" آن مرد روستایی, بچه های کنجکاو یمگانی, پخش آواز ضیط شده پرتو در مزار آن حکیم و از بر خوانی سروده های او. نمی دانم شاید چنین نباشد. من آدمم بسان دیگران و پر از افتاده گی و نقصان. پرتو دراین نگاره نه چنان است که است. او به رنگ خود نیست. ذوقزده و در پی تسخیر خواننده سطعی نگر است. من به این پرتو, ازرش ها قایلم. میدانم که میرنجد. ا ما چکنم, چنینم من. رقعه حسن ان عزیز, مانع نمی گردد, بر ناهمواری ها اشاره نکنم. که کردم.
هامبورک
یکشنب چهرم نوامبر دوهزار دوازده ترسایی
azimiwassi@yahoo.de
|