دوستانم را به سختی می شناسم
علی مثل دود تریاک کج و کول راه می رود
قامتش ع
دستش ل
و دهانش ی
حسن مثل نیمه ی خالی شیشه ودکا
گیج و گول است و لبریز از شکست زود رس
رازق هیچ سهمی از زندگی نبرد
نه زنی حتی برای یک بار صیغه
و نه صابونی برای دستمال های استمنا
صغرا کم کم از زندگی یایسه می شود حال انکه هنوز باکره است
صغرا می ترسد بهشت نرود
رازق می ترسد بهشت نرود
حسن می ترسد بهشت نرود
علی می ترسد بهشت نرود
خدایا من و تو چقدر تنهاییم در بهشت
با تریاک و ودکا و حوری و صابون
محمد شریف سعیدی
اوپسالا سویدن
جمعه 26 اکتبر 2012 - ۰۵ آبان ۱۳۹۱
|