کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
چند رباعی


خالد صدیق چرخی
 
 

امـروز هـوا تـازه و خـرم گـردد
از فیض بهاران، همه جا نم گردد
ساقی! تو هم تازه بکن بهر ثواب
جـام دگـری، کـه غـم ز دل کـم گردد
*
گیرم که ستمگران زما سر بردند
ور نـام و نـشان ما ز دفتـر بردند
دیدیم که در مزرعۀ هستی خویش
تخمی که بکشتند، دو برابر بردند
*
آنانکه بزور خویش مغرور شدند
وز ماتم دیگران مسرور شدند
چون چشم گشودند ز خواب غفلت
دیدند که در جهان منفور شدند
*
گر ابـله¬ای تـوهین بکنندت یـکروز
خود را تو به آن عمل، بیهوده مسوز
چون شمع فضیلتی ترا هست بدست
در پرتو آن شمع، چو پروانه بسوز

ای دوست بیـا کنار هـم بنشینیم
گلهای نشاط ازین چمن بر چینیم
از تنگ نظری حاصلی هرگز نبود
در شش جهتی، دو ُبعد دیگر بینیم

ای دوست، همیشه شادمانت بینم
سـرشار ز عشـق دوستانـت بینم
گردون بمرام و بخت یارت بادا
فـارغ ز گـزنـد دشمنـانت بینــم

من آمده ام که عشق فریاد کند*
من آمـده ام کـه نـاز بنیـاد کند
زین راز نهان چه گویمت ای عاشق
کـز روز ازل، چـگونـه ایجـاد کنـد
* این رباعی را خانم گوگوش خوانده است

گر همدلی بین جفت انسان باشد
طی کردن زندگانی، آسان باشد
ور عمر به تو و من، در گذرد
هر لحظه آن، آتش سوزان باشد
*
لیلی تو که آن دفتر والا داری
در قلب همه اهل خرد جا داری
شایسته نباشد که ز ابنای جهان
از قطره، توقعی چو دریا داری

ای بی خرد از علوم، پندارت چیست
تعبیر ز اسلام، همه گفتارت چیست
شـرمـنده مـذاهـب انـد از خلقـت تـو
وز آنچه که در زبان و کردات چیست
*****
 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۷۹،          سال    هشتم،      عقرب  ۱۳۹۱ هجری خورشیدی                 ۰۱ نومبر      ۲۰۱۲ عیسوی