یکروز آقای قاری محمد ابراهیم صفا، دانشمند و شاعر چیره دست افغانستان، در سال ۱۳۲۴ هجری خورشیدی در زندان قلعۀ جدید (ده مزنگ)، غزل خواجۀ شیراز را که عبارت از مطلع ذیل باشد:
دوش در حـلقۀ مـا قصۀ گیسوی تو بود
تا دل شب، سخن از سلسلۀ موی تو بود
به اقتراح گذاشت و از دوستداران شعر و ادب، خواهش نمود تا هر یک به قدر توان، از آن استقبال نمایند.
من که در آن زمان ۱۷ و یا ۱۸ سال عمر داشته و ابجد خوان این دبستان بودم با کمال گستاخی به این اقتراح چنگ زده و غزل ذیل را با بی بضاعتی تمام سرودم:
یـاد باد آنکه سحر محو گل روی تو بود
شام عشاق، همه بسته به گیسوی تو بود
ماه نو، سجده بر ابروی تو میداشت از آن
کـآفتـاب، آئینـه دار، رخ دلـجوی تـو بـود
سخن از عشق بگفتی و غم از دل بزدودی
نُقـل مجلس بـخدا، لـعل سخنگـوی تـو بـود
کافـۀ روزنه ها بر رخ مـن بسته بودی
چشم امید، به الطاف تو و سوی تو بود
من کـی و درگـۀ آن خواجۀ شیراز کجا
اینهمه دولتم، از خاک سر کوی تو بود
|