سنگ میخواهم
سنگ می خواهم به سنگینی عقده هایم
تا بکوبم اش به سینه های مرده سیاه فکر و روشن فکر که قدم هایم را می شمارند
تا مشروع ترین مصداق بدنامی ام را دریابند
و به چشمان که در کمال پرنوری
نا توان تر از نابینایی مادرزاد اند
....................................................... .
سنگ می خواهم
تا با دست های به ضخامت دردهایم
بکوبم اش
به دهان جرگه نشینان که حکم بد دادن را پاداش جنسیت ام می دانند
و در شهرهای پر دروازه با جرات تمام
سنگسارم می کنند
..................................................... .
سنگ می خواهم
تا بریزمش با تجربه ی الم ترکیف
به فرق جهالت و احتیاج تحمیلی قرن ها
که جسم نابالغم را برای زناشوهری، مردن یا زادن برنگزینند
و میان من و وجودم با عقد ناخواسته فاصله نکارند
.......................................................... .
سنگ می خواهم
تا تابوهای حاکم را در هر لباسی که باشد سنگسار کنم
نمی خوام تپش گاهم را قبرستان مهیج احساس های نخفته ام سازند
......................................................... .
سنگ می خواهم
تا دیوار ها را بشکنم و پیروی تابیعت و اطاعت را از عملکردهای وابسته به خلقت ام بیرون ریزم
سال ها زندگی کرم ابریشم را پیموده ام
چه کسی در تنگنا زیستن ام را بیشتر از فضا تجربه کرده است!
و عبور مشترکیست که حتی ز باران کشیده ایم
وقتی در تلاش عبور از خلا ها می پیچم
تارهای شکستن در من انبار می شوند
سنگ میخوام
تا به این روند شبیه ساعت ریگی بکوبم اش
و بشکنم دستان خود را
که با سکوت افتخار آمیز و عفت مند برای خود حلقه های دار می بافم
سنگ می خواهم
کناره های زندگی ام تنگ تر از دیدگاهای افراطی است
و زاویه های بلند هنوز در اسارت عنکبوت هاست
سنگ می خواهم و شاید اندکی فریاد!
|