کشور عزیزما افغانستان همواره چهره ها وشخصیت هایی را صدف وار در سینه پروریده که با گذشت زمان صاحب نام ونشانی در جامعه شده اند. به ویژه در ساحه هنر و ادبیات نام ها و شخصیت های گرانبهای را می یابیم که بنیاد هنر وادب معاصر مارا گذاشته اند. درمیان تعداد انبوهی از شخصیت های ادبی و فرهنگی معاصر زبان فارسی، یکی هم گل آقای بیرنگ است، که با تاسف به روز چهارشنبه هفتم سرطان سال جاری، در کابل دنیای فانی را وداع گفت ؛ وبه روز پنجشبه هشتم سرطان، درحالی که تعداد کثیری از علاقمندان شعرو ادب واهل طریقت حضور داشتند، درجواز زیارت شاه دوشمشیره(ع) محترمانه به خاک سپرده شد.
مرحوم گل آقا بیرنگ در سال ۱۳۱۱ هجری خورشیدی در یک خانوادۀ متدین درقره باغ مربوط ولایت کابل دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که شامل مکتب منطقۀ خویش گردیده وبعداز فراغت از مکتب جهت تحصیلات عالی به کابل آمده و شامل دارالمعلمین عالی کابل گردید. بعداز ختم تحصیلات جهت تعلیم وتربیه وتنویر اذهان اولاد وطن درمکاتب مختلف چون لیسه بگرامی کابل ؛ مکتب متوسطه سرای غزنی ؛ لیسه نادریه وهم مدتی در ولایت پکتیا عهده دار وظیفۀ آموزگاری بود.زمانی هم برعلاوۀ وظیفه مقدس آموزگاری منحیث سرمعلم در لیسه نادریه وهم مدتی منحیث آمر مکتب نیز خدمت نموده است
گل آقابیرنگ در۱۱ ثور۱۳۵۷، درزمان رژیم ظالم خلقی ها وپرچمی ها، راهی زندان شد ومدت بیشتر از یک سال وشش ماه را درعقب میله های زندان پلچرخی سپری نمود و به تاریخ ۱۵ جدی ۱۳۵۸ هجری خورشیدی یعنی بعداز تجاوز قشون سرخ شوروی سابق درجمله زندانیان دیگر از حبس رها گردید .
بعداز رهایی از زندان با خانواده خویش به کشور پاکستان مهاجر شد و در پهلوی هموطنان مهاجر و مجاهد خویش زیست. در پاکستان مدتی زیادی به حیث آمر نصاب تعلیمی برای کودکان مهاجر افغان ایفای وظیفه نموده است . وبه طبع ونشر کتب درسی درمهاجرت دست یازید. بعداز دورۀ مهاجرت بازهم منحیث آموزگار در لیسه حصه اول خیرخانه کابل کار کرد تا بالاخر درسال ۱۳۷۶ متقاعد وخانه نشین گردید .
گل آقا بیرنگ را میتوان درقطار اهل طریقت به ویژه طریقۀ شیخ عبدالقادر جیلانی شناخت. زیرا وی درسال ۱۳۳۴ دست مریدی به جناب استاد محمد انوربسمل شاعر مشروطه خواه دراز نموده وازجمله اخلاصمندان ایشان بود.بیشتراز نیم قرن با سوز وگداز ریاضت کشید و طریقه غوث الثقلین شیخ عبدالقادر جیلانی را دنبال می کرد و دربین مردم منحیث صوفی وارسته و پیرو طریقه قادریه در افغانستان شهرت کسب کرده بود .
گل آقا بیرنگ باوجودیکه منحیث آموزگار ادبیات در مکاتب مختلف کشور کار کرده بود وعلاقه مفرطی به ادبیات و شعر داشت؛ اما تا سال ۱۳۴۰ خورشدی سروده یی از وی دیده نشده بود . بعداز آنکه جناب استاد محمد انور بسمل در سوم جدی ۱۳۴۰ درکابل داغی اجل را لبیگ گفت، گل آقا بیرنگ به شعر روی آورد. به گمان من نخستین شعر وی مرثیه یی است در رثای مرشدش محمد انور بسمل ؛ که همین مرثیه درتخته سنگ مزار مرحوم استاد محمد انور بسمل که در زیارت پل سوخته کابل موقعیت دارد ؛ موجود میباشد.
گل آقا بیرنگ دو مراتبه اشعار مرحوم استاد محمد انور بسمل را درپاکستان به چاپ رسانید بار اول به خط نستعلیق و بارثانی با اضافه نمودن چندین غزل دیگر بسمل که به دسترش قرار گرفته انتشار داد وهم چندین رساله را به رشتۀ تحریر در آورد،که از آن جمله میتوان از آثار پر بهای نغمۀ بسمل ، تحفۀ درویش ، خضر آشایان ، بینش اسلامی اشعارحماسی ؛ اشعار منقبت خوانی ؛ و رسالۀ راه راست را نام برد که اکثرآ اقبال چاپ یافته اند. در مجموعه شعری نغمۀ بسمل غزلی دارد تحت عنوان ( رمز بقا ) که دروصف مرشدش استاد محمد انور بسمل سروده است :
پیر ما سلطان ما بسمل محمد انور است دلـــــنواز عاجزان و بیکسان را یاور است
وصف آن عالی مــــقام هر گزنیاید درقلم این قدر گویم که در ملک محبان دلبراست
فــــــــرد میدان محبت واقف رمـــــــز بقا عاشقان را رهنما از نور جانان انور است
این زلطف عام شان بر اهل عرفان شد نصیب بس بود الله دیگر هـــــــا همه درد سر است
مبتدی را منتی سازد بــــه یک نـــــیم نــگاه درلباس بی لباسی عارفان را رهبر است
آتش « بیرنگ » هجرش سوخت اجزای وجود خاک مارا انتظار آن نسیم شش در است
گل آقا بیرنگ انسان بود متدین وانسان دوست و ذوق سرشاری در زمینۀ ادبیات فارسی دری داشت . سروده هایش همه سلیس و روان بوده و به هرذوق مطابقت دارد. در اشعار گل آقا بیرنگ سوز و گداز احساس می شود که ایمان اورا در برابر خدای لایزال و صداقت اورا در برابر بنده گان خدا نشان می دهد .
زمانی که گل آقا بیرنگ در پاکستان مهاجرت نمود و در پهلوی مجاهدین ومهاجرین به فعالیت های فرهنگی و آموزشی مصروف بود، از بی عدالتی های که توسط رهبران جهادی سابق ؛ در مقابل مهاجرین بی بضاعت و بیچاره افغان صورت می گرفت، رنج می برد و در مقابل بی عدالتی واستفاده جویی های شان می شورید و چنین فریاد سر می داد:
تو که هرشام و سحر مرغ و مربا داری تو چی پروا داری
تو که در زیر قبا جا مۀ دیبا داری تو چی پروا داری
گر مجاهد همه در خاک و یا در خون است مسکنش هامون است
تو که در دل هوس منصب والا داری تو چی پروا داری
گر مهاجر پی راشن برود وقت نماز به کماندر به نیاز
تو که صد منتظر خسته سرراه داری تو چی پروا داری
گرغریبان وطن دربدر اند در پی نان یا پی آب روان
تو که اسباب رفاه از همه اعلا داری تو چی پروا داری
گر همه خیل یتیمان به مرگ اند رضا از غم رنج و عنا
تو که وابسته به هر مکتب دنیا داری تو چی پروا داری
گر ملت هستی خود در ره قران بدهد هم سر و جان بدهد
تو که سرمایه مرموز مهیا داری تو چی پروا داری
گرمجاهد بود هر روز به جنگ و پیکار با همه خیل کفار
تو که سازش به اجانب به معما داری تو چی پروا داری
گر عزیزی بدهد ضربه به دشمن کاری تو از و بیزاری
تو که از معرکه نا دیده سخن ها داری تو چی پروا داری
گر سخن از لب « بیرنگ » شنودصبح ومسا به صفا اهل وفا
تو که بر گوش نهی پنبه و غوغا داری تو چی پروا داری
در باره آشنایی خودم با مرحوم گل آقا بیرنگ بگویم که با ایشان از سالیان متمادی معرفت داشتم . آشنایی ما هم روی قرابت خانواده گی من با مرحوم استاد محمد انور بسمل استوار بود. زیرا هر باری که جهت دعا و فاتحه به مزار حاجی صاحب درویش و یا به مزار بسمل صاحب میرفتم ، گل آقا بیرنگ را می دیدم که با اخلاص وارادت می آمد باصفاو صمیمیت با همه برخورد می کرد. این صفت وی سبب شده بود که دربین دوستان ازاحترام خاصی برخوردار باشد.
درسفر اخیری که سه سال قبل به افغانستان داشتم، فرصت مساعد گردید و به دیدار او به منزلش رفتم . مانند همیشه با پیشانی باز مرا استقبال نمود ولی از مریضی که عاید حالش شده بود رنج می برد. در اخیر دیدار بازهم رساله یی را که تحت عنوان « مناقب فرید عصر حضرت محمد اسحق درویش معروف به حاجی صاحب درویش » تدوین کرده بود برایم لطف نمود .
در اخیردرحالیکه وفات اورا یک ضایعه فرهنگی میدانم، ازبارگاۀ ایزد متعال برای خانواده مرحومی صبر جمیل وبرای خودش طلب مغفرت دارم .
خداوند بیامرزدش. روانش شاد باد.
|