به گفت احسان طبری: ناصر خسرو قبادیانی بلخی سه معشوقۀ دایمی داشت. علم وعقل وسخن !
شیفتگی او به آموختن ومطالعۀ کتاب چنان بود که در سفر هفت ساله به حجاز ومصرشتری بار کرده از کتاب همراه داشت وخود پیاده در عقبش میدوید.
این اشعار ناصر خسرو عشق او را به کتاب مجسم میکند:
مرا یاریست چون تنها نشینم سخن گویی امینی رازداری
به هر وقت از سخن های حکیمان نگوی تا نیابد هوشیاری
نگوید تا برویش ننگرم من نه چون هر ژاژ خای بادساری
در بارۀ ناصر خسرو هرچه بنویسیم وهر چه بگوئیم بازهم کم است. او از اعجوبه های تکرار ناشدنی روزگار است. اگر از ظواهر قضایا بگذریم او فراتر از مذاهب ِ مسلط در آئین اسلامی می اندیشید وبه حق شیفتۀ عقل بود- چیزی که عمرهاست از ساحت زندگانی ما رخت بربسته وبه مغربزمین کوچیده است- . کسانیکه در حوزۀ تمدنی ما به عقل اقتدا کرده اند، با تعذیب، با تکفیر وحتی با اعدام مقابل گشته اند که از آن شمار میتوان از منصور حلاج، بوعلی سینا،عین القضات همدانی وناصر خسرو بلخی نامبرد.
درین باب ز بوعلی سینای بلخی چنین میخوانیم :
کفر چو منی گزاف وآسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی آنهم کافر پس درهمه دهریک مسلمان نبود
احسان طبری در کتاب ماندگارش – برخی بررسیها در بارۀ جهان بینی ها وجنبش های اجتماعی در ایران در بارۀ اختناق ومحیط مختنق وخونبار دوران ناصر خسرو چنین آورده است : در دستورِ زندگی این قشرفوقانی، تنها قدرت ورزی کوروآزمندانه قرار داشت و لذا روستالی وشهری نیزمی کوشیدند تا درصف عیاران وجوانمردان و در سازمانهای اسمعیلی متشکل شوند وزمانی با سخن وزمانی دیگر با سلاح با زورگویی قدرتمندان مقابله کنند.
قشر انگلی از روشنفکران عصر که به گرد دربار شاه وامیران و وزیرانش جمع شده بودند، مانند فقیهان متعصب وبرخی صوفیان وعلویان بزرگ وشاعران مدیحه سرا ومنجمین طالع بین وغیره از خوان گستردۀ غارت نصیب وصلتی در یافت میداشتند.
به نظر ناصر در سرزمین " خراسان ومشارق" بازار حکمت کاسد ومزاج شریعت کاسد بود و کارها بدست مشتی فقیه میگشت که چون ستمگر سرکیسه رشوت میگشود آنان نیز در وقت " بند شریعت" میگشودند. ناصر میگفت : « ابلیس فقیه است، گر اینها فقهایند!» به نظر ناصرنفس ناطقۀ چراجوی دانشجوی که خواستار است نه تنها از نام اشیأ بلکه ازفعل آنها سردرآورد واز «مثل» به « ممثول » واز ظاهر به " باطن " پی ببرد و حقیقت ِ دین حق وعلم را دریابد، مورد لعن وتکفیر" علما " لقبان" و" فقها" لقبان کرامی مسلک قرار میگرفت: " دهن علم فراز و دهن رشوت باز." در این باب خود سروده است :
از رنج جان چو جانم ستوه گشت یکچند با ثنا به درپادشاه شدم
صد بندگی شاه ببایست کردنم از بهر یک امید که ازوی دوا شدم
از مال شاه ومیر چو نومید شد دلم زی اهل طیلسان و عمامه ردا شدم
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم کز بیم مور در دهن اژدها شدم
وبدینسان دوران دوم زندگی ناصر آغاز میشود: دوران حیرت، طلب و جستجوی حقیقت. ودر این باره دکتور محمد معین در جلد ششم فرهنگش چنین آورده است: در سال ۴۳۷ هـ. خوابی دی وبقول خود او ناگهان از خواب گران چهل ساله بیدار شد. کارهای دیوانی اداری را رها کرده وبه جهانگردی و سیر آفاق وانفس پرداخت و درسفر هفت سالۀ خود حجاز، آسیای صغیر، سوریه ومصر را دید. وی در ابتدا مذهب حنفی داشت، درمصر با اسماعلیان فاطمی روابطی برقرار کرد وپیرو مذهب آنان گردید واز دعات سرسخت اسماعلیلیه شد و" حجت " زمین خراسان گردید. ناصر خسرو در مراجعت از این سفر به بلخ رفت و آشکارا شروع به تبلیغ عقاید اسماعیلی کرد . لیکن با مخالفت فقهای متعصب سنی مواجه گردید وامرای سلجوقی در صدد کشتن او برامدند. وی بالاخره به یمگان بدخشان گریخت و در آنجا عزلت جست ودرهمان جا وفات یافت.
از آثار او یکی سفرنامه است که آنرا درسال۴۴۴ هـ.ق. تألیف کرد و دیگری زادالمسافرین که یادگار دورۀ آوارگی او بعد از مراجعت از سفر در خراسان ومازندران وطبرستان است. آثار مهم دیگر اوعبارتند از " وجه دین "، " اخوان صفا "، " دلیل المتحرین" " روشنایی نامه " . مقدار ابیات دیوان او را تا سی هزار بیت نوشته اند، ولی آنچه اکنون در دست است حدود یازده هزار بیت است .
و در صفحۀ آخر" سفرنامه " چنین میخوانیم : ومسافت راه که از بلخ به مصر شدیم واز آنجا به مکه وبه راه بصره وبه پارس رسیدیم وبه بلخ آمدیم- غیر آنکه به اطراف به زیارتها وغیره رفته بودیم دوهزار ودو یست وبیست فرسنگ بود.
واین سرگذشت آنچه دیده بودم، به راستی شرح دادم وبعضی که به روایتها شنیدم، اگر در آنجاخلافی باشد،خوانندگان از این ضعیف ندانند ومواخذت ونکوهش نکنند. واگر ایزد سبحانه وتعالی توفیق دهد چون سفرطرف مشرق کرده شود،آنچه مشاهد افتد وبا این ضم کرده شود.
در فرجام این مقال برای برگزارگنندگان محفل ناصرخسرو، برای عزیزان فرهنگدوست کانون فرهنگی افغانهای استراسبورگ فرانسه، آرزوی موفقیت های مزید را دارم.
|