ای بیخبر بیا و بدان اینکه من، کی ام؟
نه نصف تو، "سیاه سر" تو، از تو کم نی ام!
من زنده از قبور عرب سر گرفته ام
از همت و شجاعت خود بر گرفته ام
من در کنار رهبر هر دین و دور و کیش
همگام و همطراز و صدا بوده ام همیش
هر قهرمان ز همت من گشته پایدار
من مادر تمام همان رند و هوشیار
بر دست من تو پا به پا راه هشته یی
از شیره وجود زنان مرد گشته یی
در مشت و سنگ تو نبود انقدر شعور
تا باز من دوباره روم زنده در قبور
من در کنار پنجره ها سبز میشوم
بر هر امید مرده خود نبض میشوم
با رنگ اتشی که بخود میزنم ز درد
روشن شود تمام سیه روزیم ز مرد
من جهد روزگار و نشان شقاوتم
من یک زنم، مجال تو کی درک همتم
ای بیخبر ز امر خدا ای نفیر زشت !
من مادرم، به زیر کف پای من بهشت
آموز غیرتی تو ز من ، من که جسته ام
از سنگ و چوب و قبر چسان زنده رسته ام
امروز هم به همت خود میروم به پیش
در مکتب و جماعت و جمع، با حضور خویش
هر کو که ظلم و جور زنی را کند روا
او کافرست و مرتد و مغضوب کبریا |