میوندوال و شهود نا حق
ما و همۀ آگاهان، و ملت افغانستان منتظر بودیم که صمد ازهر و همدستانش بعد از چیزی کم نیم قرن شعبده بازی سیاسی و اشتراک در تمام درامه های نا پاک در افغانستان، شاید در این سیاه نامۀ چند صد صفحه ای اخیرش، یکی از دو راه موجود را بر گزیده باشد. یا آنکه به حکم وجدان و یا ترس از قضاوت تاریخ و یا شرم از اولاد و اخلاف خود، به اعتراف بر آنهمه جنایات ضد انسانی به پردازد ، و یا آنکه حد اقل سندی مؤثق و یک دلیل منطقی و یا شاهدی قابل قبولی، غیر آنچه که چهل سال قبل نا بخردانه و شرمبار سر هم کردند و بزور به خورد مردم دادند که هیچ فرد افغانستان و انسان با خبرت آنرا باور نکرد، ارائه کرده باشند، که با تأسف تمام دیدیم که نه وجدانی برای اینها باقی مانده است، ونه حقیقت با آنهاست، تا یک سند دیگر ی در تردید آنهمه جنایت تاریخی
بیرون بکشند ، زیرا مردم افغانستان این اسناد و شهود جعلی را سال ها است که دیده اند و هنوز بر این باور استوار اند که یک توطئۀ چند بعدی استبداد و استعمار و عقده های فردی و خصومت های شخصی دست بدست هم داد وعده ای از فرزندان کار آمد این ملت را بعد از شکنجه های غیر انسانی، نابود کرد و عدۀ دیگر را در زندان ها فرسود.
اما این عناصر که خودستائی و خود نمائی محقرشان در لابلای سیاه نامۀ آنها، نفرت انگیز است، با ز همان اسناد جعلی و شهود ناحق را با لفاظی تکرار می کنند و بزعم خویش بر فهم و قضاوت ملت تاریخی افغانستان می خندند ؛ غافل از آنکه خود چنان محقر و مضحک اند که ملت افغانستان عار دارد که حتی بر آنها بخندد.
لذا ما چاره ای جز آن نداریم که یکبار دیگر بر متن سیاه نامه آنها، نگاه کنیم وبر تقلای منطق بیمار آنها که چسان انگشت جلو آفتاب گرفته اند و آنرا انکار می کنند به بحث بنشینیم.
ازهر و همدستان، در آغاز سیاه نامۀ مطول خود ، به زعم خویش بزرگترین سند خود را در ثبوت ادعای کاذب شان بر ضد شهید میوندوال، اعتراف شخصی بنام مولوی سیف الرحمن می شناسند و می گویند :
« که به اتهام جاسوسی برای پاکستان، توسط نظامی ها دستگیر گردیده بود. موصوف از جاسوسی انکار نموده ارتباطش را با پاکستان در ارتباط با تدارک کودتا با اشتراک محمد هاشم میوندوال، خان محمد خان مرستیال و عبدالرزاق خان سابق قو ماندان عمومی قوا و مدافعۀ هوائی بیان نمود».
ازهر، در این نوشته، آن قسمت مصاحبۀ قبلی اش را که گفته بود که فیض محمد وزیر داخله و عضو پرچم (بنابر ادعای ازهر ) را دیده است که مولوی سیف الرحمن را شکنجه میکرد، کتمان میکند و می گوید که دو عضو کمیتۀ مرکزی او را شکنجه می کرده اند، نه فیض محمد.
هموطن گرامی توجه کند که در این متن بالا یک مسئله ثابت و روشن و حقیقت است که خود ازهر دوبار به آن اعتراف کرده است، وآن اعمال شکنجه بر مولوی سیف الرحمن است.
این اعتراف صمد ازهر خود بیا نگر آنست که رژیم کودتا حتی بر خود مولوی سیف الرحمن، سند وشاهدی نداشته است و با شکنجه و ضرب و شتم می خواسته اند او را وادار به اعتراف کاذب نمایند. اما آنچه تا اعماق شرماگین و مسخره است، منطق و اندازۀ عقل ازهر و همدستان کودتاچی وی، در پرداختن این داستان مضحک است، که شخصی را متهم به مخبری به کشور اجنبی می کنند، مگر او صرفاً مخبری به بیگانه را رد می کند ولی اعتراف می کند که نه تنها با بیگانه ارتباط دارد، بلکه می خواسته است حتی رژیم تازۀ کودتائی مسلط در کشور را، به هم نوائی همان اجنبی، قهراً سرنگون سازد.
آیا کسی در تاریخ جهان چنین اعتراف مضحک را دیده است، که کسی را به یک جرم خفیف تر متهم کنید، مگر او به یک اقدام شدید تر و وخیم تر اعتراف کند. چنین اعتراف مضحک در دو حال امکان دارد: یا آنکه متهم، دیوانه واز عقل بیگانه باشد، که در آن صورت اعتراف او باطل است. یا آنکه متهم را چنان شکنجه زجر و عذاب کرده باشند، که او در زیر بار درد جان فرسا، خوب و بد، شدت و خفت، و خیر و شر را ازهم تمیز نتواند و به چنین اعتراف بی معنی بپردازد، که بازهم بر اساس کلیه موازین حقوق و عدالت، چنین اعترافی، باطل می باشد.
صمد ازهر که خود را بار بار یک مستنطق وارد و اصولی وصف می کند و از آزروهای کاذب خود برای یک تحقیق علمی قلم فرسائی می نماید که گویا میخواسته تحقیقات شهید میوندوال را چون شاهکار خویش ثبت تاریخ کند ( مراجعه شود به سیاه نامۀ ازهر ) و با وقاحت عریان بر پرچمی و دوست اتحاد شوروی بودن، می نازد، و این اوصاف را مدال افتخار می داند، در همان آغار، ازنقش خویش در استنطاق ازشهید میوندوال می گوید ، بعد از آنکه قدیر نورستانی او را با دو نفر دیگر برای تحقیق از میوندوال تعین کرد:« وقتی اسناد را مطالبه کردیم، قوماندان عمومی قدیر خان گفت، شما تحقیق را آغاز کنید، اسناد بدسترس تان قرار داده می شود. با در نظر داشت آن فضای مضطرب و وحشتناک، اصرار برین که بدون اسناد چه چیزی پرسیده شده می تواند بی لزوم بود » . یک صفحه پائین تر می
گوید :« با وجود اصرار مکرر قدیر خان مبنی بر پیشبرد باز جوئی از میوندوال، او را به دلیل عدم وجود اسناد و دلایل، برا ی باز جوئی نه طلبیدیم. تا آنکه قدیر خان اعترافات دیگران دلیل دانسته هدایت داد، میوندوال باید برای باز جوئی فرا خوانده شود.»
هم وطن گرامی خوب دقت کند که صمد ازهر خود اقرار می کند که هیچ سندی بر علیه میوندوال در زمان بازداشت وی وجود نداشت، و باز اقرار می کند که تقریباً یک هفته بعد از بازداشت وی، باز هم اسناد و دلایلی مبنی بر اتهام وی وجود نداشت، تا آنکه قدیر اعترافات دیگران دلیل دانسته، وصمد ازهر و همدستان را به باز جوئی وادار کرده است.
پس چگونه، یک گروه کودتاچی که هیچگونه مشروعیت سیاسی در قبال ندارند، در همان شب اول باز داشت، این فرزندان پاک نهاد وطن را بدون سند و دلیل، خائین اعلان کردند . زیرا براساس تمام پرنسیپ های حقوق و عدالت، هر گاه کسی بدون سند و دلیل و قبل از حکم یک محکمۀ با صلاحیت معتبر ملی، شخصی را متهم می کند، خود مفتری ومجرم شناخته می شود و مستوجب مجازات است، که رژیم داود - پرچم به چنین افترائی دست زدند، ولی هرگاه این افترأ به قصد نابودی یک یا چند فرد باشد، دیگر این عمل افترأ نه، بلکه جنایت محسوب می گردد که باز رژیم داود- پرچم به چنین جنایتی محکوم و مستوجب مجازات اند.
اگر میگویند که سندی در آغاز نداشتند، ولی در پایا ن اعترافاتی گرفتند، ما یکی ازاین اعترافات در بالا دیدیم و یکی دیگر آنرا، چون مشت نمونۀ خروار در ذیل خواهیم دید، مگر قبل از آن، ما از صمد ازهر، این خنجر آسیتن پرچم و دشنۀ مخفی زمامداران گمراه شوروی می پرسیم که یکبار سندی را نا دیده و دلیلی را نا شنیده در آن فضای مظطرب و حشتناک (اعتراف خود ازهر) این در غگوی کم حافظه چگونه میخواسته شاهکاری از تحقیق اصولی را خلق کند که موفق نشد ، پس به کدام منطق، این بی چارۀ فرمانبردار قدیر (اعتراف ازهردر بالا) بازهم بر صحت
اتهامات علیه میوندوال پا می کوبد ؟، جواب ساده است، اینکه، صمد ازهر نه فرمانبردار قدیر و یا فیض محمد است،و نه زهره اش در آن اضطراب و وحشت آب شده بود، بلکه خود، یک مهرۀ اساسی و عمده در این توطئه بود و وظیفه و تعهد داشت که خواه ناخواه میوندوال را متهم، محکوم و نابود کند، و گرنه هیچ غلام وحشت زدۀ بی دست وپا و بی صلاحیت ، با چنین اعترافات مبتذل و ضد و نقیض، بعد از نیم قرن، بازهم چنین سینه سپر نمیکند و باز بر همه جعلیات صحه نمی گذارد، که یگانه و صرفاً یگانه دلیل این همه، همان است که صمد ازهر در تمام این توطئـه و کلیه نتایج ناگوار ملی آن نقش وسهم مستقیم در تعمیل اوامر بسیار مقتدر داشته است.
حال به بخش دیگری از مضحکۀ ازهر و همدستان می پردازیم، که شهادت یک نفر دیگر بنام اکرم پیلوت را برضد شهید میوندوال، بزرگترین دستاورد خویش می داند که آن شهادت به زعم ازهر و همدستان، میوندوال را به زانو در آورد و باعث اعترافات بدین صورت که اکرم پیلوت بعد از مواجه شدن با میوندوال ، او را مورد عتاب و خطاب و ناسزا قرار داد که تو همه عیش های جهان را داشته ا ی و هیچ غمی نداری و نه اولاد داری که پریشان او باشی، مگر مرا ( اکرم پیلوت ) تباه کردی. و میوندوال بعد از این شهادت، مجبور به اعتراف شد.( خلاصه ای از متن سیاه
نامۀ ازهر)
هموطن محترم خوب دقت کند، یکجا اکرم پیلوت در جملۀ چهار نفر اصلی در خانۀ شهید میوندوال قلمداد می شود که باید یکی از مهره های اصلی این کودتای نامنهاد باشد، و همین مهره اصلی بر میوندوال شهادت می دهد، نه آنکه میوندوال بر او شهادت داده باشد، یعنی این اکرم پیلوت است که میوندوال را متهم می کند، پس آیا کدام عقل و کدام وجدان باور می کند که کسیکه خود یکی از مهره های چهار گانۀ اصلی کودتای نامنهاد است وخود بر میوندوال شهادت میدهد و او را متهم می کند دیگر چرا و به چه دلیل بر میوندوال خشمگین است، هرگاه کسی با چند فرد دیگر یکجا تصمیم به یک اقدام وخیم می گیرد، و بعد خود بر ضد همه شهادت می دهد وهمه را به کشتن میدهد، باید خود خجل و سر افگنده و شرمسار باشد که دوستانش را به دام انداخته است، نه آنکه آنها را ملامت و سر زنش
کند، باز کسانی به دنبال قدرت و عیش ناشی ازآن می گردند، که آنرا نداشته اند و می خواهند بدان برسند، و این شخص باید اکرم پیلوت باشد، نه میوندوال، که هم قدرت را دیده، وهم نان وآبش میرسیده است، بدین معنی که اگر طرحی بوده باشد، باید اکرم پیلوت شایق اصلی باشد نه آنکه میوندوال او را به زور ودار به همنوائی کرده باشد،لهذا یا این داستان صمد ازهر یک دروغ شرمبار است تا غیر مستقیم میوندوال را تنزیل دهد و یا اگر چنین عتاب و خطابی بر ضد میوندوال بدون دلیل و احمقانه صورت گرفته باشد، شکی باقی نمی ماند که اکرم پیلوت خود یکی ازهمان شاهدان تعلیم یافته بیرونی و یا از همان شاهدان ناحق است که ازهر با آنها از دهن دروازه ولایت کابل آشنائی دارد. بخصوص این شک از آنجا ریشه می گیرد که اکرم پیلوت با وجودیکه در اسناد مجعول مهرۀ اصلی و یکی از چهار نفر مقدم کودتای نام نهاد خوانده شده است، فقط به یک حبس نه طولانی محکوم می شود، که
معلوم نیست، خود اکنون در کجا عیش می کند، و لی چهار پنچ نفرغیر اصلی بی گناه دیگر در کودتای نامنهاد به مرگ محکوم می شوند.
میوندوال و دو شاهد حرفوی
صمد ازهر که با حمایت و مساعدت و همدستی یک پیکر سه بعدی داود، پرچم و رهبران خطا کار شوروی و یا به عبارۀ دیگر یک معجون استبداد، حیله گری و استعمار، نتوانست یک سند قانع کننده و یک شاهد قابل اعتماد ارائه کند که بتواند مردی بزرگ اندیش و معصومی چون میوندوال را دراذهان آگاه ملت افغانستان در اقدامی بر ضد آمالش رنگ کند و با وجود جفاهای درد ناک و جان گزا بر تن بیمارش، نتوانست روحش بزرگش را بخراشد، چاره ای ندید جز آنکه به سراغ دو شاهد قسم خور سیاسی برود، که این تلاشش برای دستیابی به اسناد کاذب، از تقلای خونین وخشن او وهمدستانش در درون زندان مخوف دهمزنگ برضد فرزندان پاک نهاد این ملت، به مراتب وقیح تر و شرم بار تر است. چه شاهدان کاذب درون زندان، که شکنجه و زجر و ستم از گفتار و آثار و اعترافات خودشان و اسناد مصاحبات
بلند پایه گان رژیم ( مراجعه شود به مصاحبات افراد ذیدخل و مطلع در کابل ناتهـ ) به خوبی مشهود است، اگر با میوندوال شناسائی نداشته اند حد اقل آثار کدام خصومت قبلی با شهید میوندال از آنها مشهود نبوده است، اما تلاش سرسام ازهر به او حتی این مجال عقلی را نداده است که حال به سراغ دشمنان سوگند خورده میوندوال برای کسب شهادت برعلیه او رفته است، این دو فرد مجهول سیاسی، صدیق فرهنگ و برادرش قاسم رشتیا اند. که در تمام زندگی اجتماعی و سیاسی میوندوال، حتی بسیار قبل از دوران صدارت او با وی یک خصومت عمیق داشتند که همۀ خبره گان مسایل افغانستان از آن آگاه هستند، که این شهادت خواهی صمد ازهر از این دو برادر، ضرب المثل شهادت طلبی از روباه را به یاد می آورد. اما بازهم به خاطر آنعده هم وطنانی که این حکایت را به روشنی نمی دانند نظر مختصری به این سابقه می اندازیم و بعد به سراغ شهادت کاذب این دو قسم خور سیاسی میرویم.
علت عمدۀ خصومت این دو برادر با شهید میوندوال که بسیار عمیق و ریشه ای بود تا مدتها در نزد اندیوالان حزب مترقی دموکرات، دانسته نبود تا آنکه حوداث و حالات و اسنادی مشاهده گردید که ما را به کنه این خصومت راه نمود.
در مورد صدیق فرهنگ، نقاضت او با میوندوال وقتی مشهود شد، که این دو برادر در دورۀ انتقالی صدارت دوکتورمحمد یوسف، عضو کمیسیون تدوین قانون اساسی تعین شدند، و با تما م امکان تلاش کردند تا ازعضویت میوندوال در این کمیسیون جلو گیری کنند و بعد از آنکه میوندوال نقطه نظر های خود را پیرامون تدوین یک قانون اساسی دموکراتیک به کمیسیون فرستاد، بازهم این دو برادر بودند که آنرا از اجندای بحث بیرون کشیدند.
تظاهرات سوم عقرب که در حقیقت چیزی جز جولان آرمان های متراکم وتاریخی جوانان و ملت افغانستان نبود، که می خواستند بعد از یک دهۀ ظلمانی قبل از دورۀ انتقالی، یکبار دیگر شمع کم فروغ یک دموکراسی اعطا شده، ولو از بالا را ببینند. که بر این مبنی جوانان می خواستند جلسات رای اعتماد بر حکومت دوکتور محمد یوسف را درپارلمان استماع کنند، اما از آنجائیکه یکعده از وکلا اظهار داشتند که به عده ای از وزرأ اعتماد ندارند و سید قاسم رشتیا را صریحاً نام بردند که یک فرد بد نام است و تا زمانیکه او در لست کابینه است، آنها به حکومت رأی اعتماد نخواهند داد و حتی عده ای ابراز کردند که یگانه وزیر قابل اعتماد آنها میوندوال است ( که همین حس اعتماد و کلا نسبت به میوندوال سبب شد که بعد از حوادث خونین سوم عقرب، سلطنت اورا منحیث کسیکه که می
توانست در آن مرحلۀ حساس و نا آرام سیاسی ازپارلمان بگذرد و بر اوضاع مسلط گردد، تشخیص کند ) که در اثر اقدامی مبنی بر سری ساختن جلسات رای اعتماد و بیرون کشیدن سامعین از پارلمان، تظاهراتی متشکل از تمام اقشار و محصلین و متعلمین کابل براه افتاد، که تا آنجا که مشهود است بر اثر امر جنرال عبدالولی پسر عم پادشاه، بر مظاهره کنندگان آتش باری صورت گرفت که سه نفر شیهد شد و ده ها نفر مجروح گشتند، و چندین نفر روانۀ زندان شدند. فضای کشور را اضطراب عمیقی فرا گرفت، سلطنت به جای آنکه مسببین این جنایت را تحقیق و مجازات کند، دوکتور محمد یوسف را مجبور به استعفی نمود، و محمد هاشم میوندوال را به تشکیل کابینه مأمور ساخت. تا به گونۀ مسیر این بحران را در اذهان تغییر دهد. تا از یکطرف دوکتور یوسف را در بدل خطای پسر عم خودش قربانی کند و از جانب دیگر با کشاندن حکومت دوکتور یوسف به استعفی، وانمود کند که وقعی به ناراضیان
حوادث سوم عقرب گذاشته است تا آنها را با یک دستاورد، راضی و خاموش سازد، و بالاخره فرزند دیگری از ملت را سپر خویش گرداند و چون بحران را فرونشاند او را نیز چون دستمالی بدور اندازد ( مراجع شود به نوشتۀ شهید میوندوال در مورد محاکمۀ اشیا)
محصلان پوهنتون کابل در سوگ شهدای سوم عقرب، مراسم فاتحه ای را در صحن پوهنتون کابل بر گزار کردند، که شهید میوندوال در چنین حالت و وضعیتی خطیر که همه سرداران مسبتد در لانه خزیده بودند به پارلمان رفت و از وکلای پارلمان بخصوص و کلای کابل خواست که با وی در فاتحۀ مؤکلین شهید شان شرکت کنند که تعدادی حاضر شدند و صدیق فرهنگ باوجودیکه وکیل کابل بود از اشتراک در این فاتحه با میوندوال خود داری کرد. شیهد میوندوال در این مراسم بدون حتی یک نفر محافظ وصرف یکی دو دوست شخصی اش به شمول مرحوم محمد نجیم آریا در مراسم فاتحه شرکت کرد و خود را سوگوار پنداشت و محصلین دستمال سیاهی را بر بازویش بستند، او به محصلین تحقیق براین اقدام خشونت بار، آزادی زندانیان حادثه، و قانون اتحادیۀ محصلان را وعده داد و چنان در این محفل ملی شور و
جذبه آفرید که محصلین او را بر دوش برداشتند و تا موترش بر دوش حمل کردند (که درنتیجه خشم و دشمنی شدید جنرال عبدالولی را نسبت به خویش دامن زد و حسادت سردار مستبد محمد داود را تا اعماق به جان خرید، و سطلنت را به دلهره انداخت)
اما صدیق فرهنگ که نه در فاتحۀ مؤکلینش با میوندوال شرکت کرد، واگر نمیخواست میوندوال را همراهی کند، باید منحیث نمایندۀ مرد م، در فاتحۀ کشته شده گان دست استبداد، بعداً در این مراسم اشتراک می نمود، که نه نمود،زیرا نه وکیل واقعی ملت بود و نه مبارزی که ادعا می کرد، ولی بعداً بسیار نفرت انگیز خواست تمام خون این شهیدان را با آب پرچم و داود بشوید و نوشت : که مسبب این تظاهرات و پرچم و داود بودند ، در حالیکه خوب میدانست اگر آن اعتراضات خیابانی و تدویر مراسم سوگ ملی، ساختۀ داود بود ، پس چرا این مستبد مشهور جرآت رفتن به آن فاتحه را نداشت، و اگر دست پرچم کار ساز این قیام و نتایج آن می بود، چرا وقتی ببرک کارمل این «خطیب ماهر نادان »( به قول فرهنگ )، که خود بعداً درآن مراسم شرکت کرد، یک نفر حتی برایش کف نزد، واگر این
تظاهرات را پرچم براه انداخته بود، چه شد که حتی یکنفر از شهدا پرچمی نبود، و یا اگر محرک پرچم بود، پس چرا حکومت دوکتور یوسف یکنفر پرچمی را منیحث محرک زندانی نکرد. که ما براین موضوع درجریدۀ مقاومت زیر عنوان « تاریخ عقده گشا » روشنی انداخته ایم .
بعد از استعفای دوکتور محمد یوسف، این دو برادر که سنگ همنوائی با حکومت او را کاذبانه به سینه می زدند، به جای آ نکه با داود و پرچم که به زعم آنها مسبب سقوط دوکتور یوسف بودند به مخالفت برخیزند، علیه شیهد میوندوال در عقب خنجر کشیدند که درحقیقت هیچ گونه همنوائی با دوکتور یوسف نبود بلکه خصومتی بود با میوندوال، که این دو برادر به آن تعهد داشتند.
بعداً به حربۀ دیگر متوسل شدند و میوندوال را مخالف قانون اساسی خواندند، که شهید میوندوال با نوشتن « مشروطیت » و « راه تطبیق قانوان اساسی » روشن ساخت که واجد چنان درک عمیقی از مشروطیت و قانون اساسی است که فرهنگ در تاریخ عقده گشای خویش زمانیکه مکارانه میخواهد تلقین کند که گویا میوندوال حتی در زمان سلطنت آرزوی تغیر سیاسی با فشار را در کشور داشت و با او مشوره کرد، صدیق فرهنگ چون دروغ گوئی که حافظه ندارد،آنچه را میوندوال ۲۰ سال قبل، خود مطرح کرده بود (مراجعه شود به مشروطیت اثر میوندوال سال۱۹۶۹شمارۀ
63 جریدۀ مساوات )، صدیق فرهنگ همان محتوی را به میوندوال درس میدهد و او را نصیحت به اقدامات دموکراتیک می کند.
نشریه بنام رامپارتس ادعا کرده است که سازمان استخبارات مرکزی امریکا متعلمین افغانی را استخدام میکند و گفته است افرادی استخدام شده تا سویه کابینه هم می باشند ( که تا سویۀ کابینه می تواند از رئیس مستقل قبایل وقت تا کلیه وزرا را در بگیرد، نه تنها رئیس کابینه را)، و دفعتاً درکنار آن شایع ساخته شد که این سویۀ کابینه، هدفش میوندوال است و این شایعه چنان دامن زده شد که حتی پارلمان از میوندوال خواست در زمینه توضیح بدهد، شهید میوندوال که میدانست این توطئه ای بیش نیست و هیچ مدرکی دال برثبوت این افواه وجود ندارد، دوستش مرحوم محمد نجیم آریا ( همان کسی که صمد ازهر و تمام دشمنان سوگند خوردۀ میوندوال از ایستادگی و پایمردی اش در کنار میوندوال همه جگر پر خون دارند ) را که معین وزارت اطلاعات و کلتور هم بود به پارلمان
فرستاد تا جویا شود که آنها بر کدام اساسی و بر چه سندی خواستار پاسخ از میوندوال هستند، وقتی مرحوم آریا به کمیتۀ معینۀ پارلمان رفت و پرسید که شما منحیث نمایندگان یک ملت بزرگ چگونه به چنین افواه سر بازار و دامن زده شدۀ عناصر معلوم الحال وقعی گذاشته اید، به او گفتند که یک روزنامۀ امریکائی چنین نوشته است، مرحوم آریا که تا این زمان آن روزنامه را بدست آورده بود، آنرا ارائه کرد و برای آن عده وکلا که زبان انگلیسی بلد نبودند متن را قرائت و ترجمه کرد و پرسید بفرمائید در کجای این روزنامه به میوندوال اشاره و یا نام برده شده است (هموطنان می توانند این کاپی رامپارتس را در صورت تمایل به دست آورند ) که در این وقت عده ای از آن وکلأ ، دشنام های رکیکی به صدیق فرهنگ نثارکردند که او چنین معلوماتی را به آنها داده است.
اما باید پرسید که چگونه نوشته یک اخبار کوچک محلی در امریکا چنین زود به افغانستان رسید و چه کسانی آنرا تعبیر و تفسیر کردند و چه هدفی را می خواستند القأ کنند.
باید گفت که بعداً شهید میوندوال دریافت که از بودجۀ احتیاطی غیر قابل دسترس حکومت ها در وزارت دفاع ، به امر جنرال عبدالولی چند هزار دالر به حساب این روزنامه انتقال یافته بود و تعداد کثیری از شماره های آنرا وارد کرده بودند، مگر از آنجائیکه خاک خشک به دیوار شهید میوندوال نمی چسپید، باید این جعلیات را به گونه ای تقویت می کردند، همان بود که صدیق فرهنگ با ارتباطات مغشوش و دو پهلوی بین المللی که داشت، شخصاً خبرنگار بی بی سی لندن را دعوت و به او راپور داد که چنین نشراتی در امریکا صورت گرفته و در کابل افواه است که این گفتار شامل محمد هاشم میوندوال صدر اعظم نیز می باشد و بی بی سی لندن با همان نقشی سیاسیی که در جهان بازی می کند و بر همه آگاهان اشکار است، گفت در کابل چنین افواهاتی وجود دارد. که برای صدیق فرهنگ و سایر
جعل کاران مقتدر، کافی بود، چه حکمرانان افغانستان که این تاکتیک های ماکیاولی به خوبی از بر داشتند، شروع کردند به آنکه بی بی سی نیز چنین گفت، که هر مبتدی مسایل سیاسی میداند که اگر بی بی سی چنان موسسۀ حق گو و با وجدان نشراتی است آیا یکروز به جهانیان از اقدامات لارنس و یا ملای گماشته در پل چرخی و یا توطئه های ضد شاه امان الله و طرح نصب نادرشاه بر سلطنت افغانستان و بالاخره عناصری که دیروز در رژیم های گماشتۀ رهبران گمراه شوروی گلو پاره می کردند و امروز همه از سخن گویان بی بی سی لندن هستند، و افواهات نه بلکه حقایق مستند بر ضد شان وجود دارد یک کلمه گفته است ؟.
اما وظایف فرهنگ در تنزیل یک شخصیت پاک و استوار ملی بازهم پایان نیافت، اینبار ارتباطات شرقی خود را به خدمت گرفت و خبرنگار نشریۀ لینک (Link) را که ارگان نشراتی یکی از گروه های کامیونست هند بود، به کابل دعوت کرد و شخصاً به او عین راپور بی بی سی لندن را سپرد، که آن نشریه باز نوشت که چنین افواهاتی در کابل وجود دارد، که هیچ کدام قول موثقی را ذکر نتوانستند و همه، زیر عنوان افواهات کابل بر این آتش فر هنگ و شرکأ، بر ضد میوندوال هیزم تر و ناسوز انداختند که به جائی نرسید و امروز همه ملت افغانستان، همۀ این افراد دو چهره چپ و
راست و شرق غرب را شناخته اند.
اما کجاست که صدیق فرهنگ بر ضد میوندوال از پا بنشیند، زیرا این تنها یک خصومت شخصی نبود بلکه وظیفه ای بود که عناصر مجهول الهویۀ سیاسی در خصومت با بزرگ مردان استوار مردم دوست و ضد استعمار به عهده دارند، این عناصر ضد ملی، در هر آش ملی، چون مگسی اند، تا آنرا آلوده کنند ( که این بحثی دیگریست جداگانه و مفصل ) و وظیفه دارند دور هر خوانی چهار زانو بزنند و عدۀ مردم را با استمالت ها و خوش آمد گوئی ها بفریبند و برای خویشتن جای پائی برای اهداف مشخص باز کنند و بعد با انتقادات و نیشخند بر همان دوستان دیروزی از پا افتاده اش، برای خویش نام و نشانی یا گریز گاهی کمائی کنند (که مثال آنر در بالا دیدیم).
بلی بازهم صدیق فرهنگ از پا نه نشست و بسیار ناجوانمردانه، خنجری را از عقب بر میوندال که دیگر جام شهادت نوشیده است، حواله می کند زیرا او نیز چون ازهر و همدستانش انتظار کشید تا میوندوال کشتۀ ستم و اسبتداد و استعمار گردد، تا او بر وثیقۀ این جنایت ملی، مهر شهادت کاذب خویش را بگذارد و دست خونین جنایت کاران و ستم گران و استعمار را به دامن خویش پاک کند ، که در تاریخ « افغانستان در پنج قرن اخیر» که جز یک تاریخ عقده گشا چیزی دیگری نیست با مکر معلوم حتی بزرگ مرد سیاسی شرق سید جمال الدین را یک عنصر مجهول خطاب می کند، (مراجعه شود به تاریخ عقده گشا ی فرهنگ ) و چون هیچ کس دیگری را شاهد کاذب خویش نمی یابد، لذا خود داستانی جعل می کند که، در زمانی که این مبارز مکار دیروزی، سفیر سلطنت در یوگوسلاویا بود، «میوندوال از وی
تقاضای ملاقات خصوصی کرد و درضمن شکایت از اوضاع کشور گفت که منشأ تمام نا بسامانی ها، شخص ظاهر شاه است که هیچ کس را به کار نمی گذارد، اما خوشبختانه شاه شخص کم جرأت است و می توان او را با تهدید از صحنه خارج ساخت، سپس مرا به همکاری در تطبیق این نقشه دعوت کرد، من از او سوال کردم که در صورت تطبیق نقشه چه نظامی را برای آیندۀ کشور در نظر دارد، وی گفت جمهوری، من به او جواب دادم که به عقیدۀ من کشور برای جمهوریت آماده نیست واقدام در این راه اگر کامیاب هم شود به دیکتاتوری نظامی منجر خواه شد، بنابراین، صلاح مملکت در آن است که روشنفکران مساعی شان را در ایجاد دولت مشروطۀ حقیقی وقف کنند و دموکراسی را تقویت نمایند، نمی دانم در باطن با این نظر موافقت کرد یا نه، اما در ظاهر چیزی نگفت و از هم جدا شدیم. »
بعد به نوشته های لوئی دوپره و انتونی ارنولد اشاره می کند که آنها نیز از این تصمیم میوندوال در زمان سلطنت تذکر داده اند، در حالیکه کسانیکه در افغانستان با مسایل روز سیاسی سرو کار داشته اند همه می دانسته اند که لوئی دوپره یکی از کسانی بوده که همیشه در مصاحبت فرهنگ بوده، که او فرهنگ را همیشه منحیث منبع اطلاعات خصوصی ، مورد استفاده قرار میداد که از خلال کتاب دوپره، روابطش با فرهنگ مبرهن می گردد، و این فرهنگ است که همین داستان جعلی را به دوپری دیکته می کند و بعد که خود عقده گشایش را می نویسد دوباره از دوپره منحیث تائید قولش تذکر میدهد که تذکرات انتونی ارنولد ، نیز داری یک متن وهمه از دو پره گرفته شده، که باز هم فرهنگ همان تاکتیک کهنه را که به خبر نگاران بی بی سی و لینک خود راپور میداد و بعد همان را پور را منحیث
تائید افتراآت خویش شایع می کرد، توسل می جوید. زهی حیله گری.
اما بیائید ببینم که فرهنگ کیست و چه می نویسد : صدیق فرهنگ سفیر کبیر رژیم سلطنت، خسر برۀ صدراعظم برحال و محبوب سلطنت، و از طرف دیگر خسر خانمی از خاندان سلطنت است.
در بالا ما به همو طنان روابط خصمانۀ فرهنگ را با میوندوال به ایجاز برشمردیم، حال هموطنان شما خود قضاوت کنید که آیا انسانی با پخته گی و درایت و قوت حافظه چون میوندوال، از صدیق فرهنگ، وقت ملاقات می خواهد و با تمام سوابق ناگوارو د شمنی های بی پرده و سیاهکاری های آشکار فرهنگ برضد وی ، نزد این مبارز کرائی دیروز و وابسته تمام عیار سلطنت همان روز، ومشاورسیاسی استعمار فردا می رود، و او را به اقدام بر ضد سلطنت دعوت می کند.
اگر میوندوال چنین تصمیمی را خلاف کلیه اصولی که بدان معتقد بود میداشت به جای آنکه با یک دشمن چند پهلو وبیکاره و دوره گرد سیاسی چون فرهنگ مطرح کند بهتربود با جنرال عبدالولی که دشمن یک پهلو و یک فرد مقتدر نظامی و آرزو مند قدرت بود، مطرح می کرد، که خطرش همان بود ولی امکان موفقیتش بیشتر.
باز آنچه را فرهنگ بر مقتضای نقاب عالمانه اش به میوندوال گوشزد می کند، همان چیزی است که میوندوال آنرا وقتی دوکتورین حزب مترقی دموکرات را می نوشت به صراحت و با دورنگری سیاسی و اجتماعی مطرح میکند ( که یک مثال آنرا در بالا نگاشتیم ) که فرهنگ نه تنها او را متهم به اقدامات خلاف اندیشه و اصولش می کند، بلکه اصول و پرنسیپ های میوندوال می رباید، و بعد در غیابش به خودش می فروشد. صرف نظر از آنکه این مصلح مکار ملی، میوندوال را از فردای دیکتاتوری نظامی برحذر می دارد، مگر خود، فردایش همدست قشون متجاوز خارجی در کشور، مقام مشاوریت سیاسی رژیم وابسته را احراز می کند.
ال اینجا خوانده شده است
خصومت مشترک دیگر این برادر مشکوک با شهید میوندوال نیز ریشه ای و عمیق بود اما این خصومت زمانی آفتابی شد که شهید میوندوال بعد از بیانیۀ پروگرام کار وعقاید اصلاحات در جشن استقلال افغانستان، تشکیل حزب مترقی دموکرات را اعلان کرد و بعداً با نوشیدن یک شربت در کمپ صدارت، از دست یک فرد شناخته شده، دفعتاً به التصاق روده ها مبتلا می شود که چندین بار تحت عمل جراحی قرار می گیرد، و از آنجائیکه مرد دلیر و با حوصله و متین بود، با وجود آنکه منبع این توطئه را میدانست، زبان نگشود تا آنکه چند سال بعد که تحریکات رشتیا با استخدام نویسنده های کرائی بر ضد وی شدت گرفت و باز مرحوم آریا در جواب آنها تحت عنوان «چه گفتند و چه نوشتند » سلسله مقالات طولانی ای در جریدۀ مساوات در رد این یاوه گوئی ها نوشت، روزی شهید میوندوال در حضور
کسانیکه اکنون زنده و حاضر هستند، کاغذی را نشان داد که در آن قاسم رشتیا مکتوبی به سردار ابراهیم مقیم دایمی در شوروی نوشته بود که « زدیم روده هایش را سیاه کردیم اما هنوز زنده است » و بعد شهید میوندوال افزود،کاپی این مکتوب را به... هم داده ام تا برای موقع لازم محفوظ باشد.
وچون آن توطئه به مرگ میوندوال نه انجامید، باز هم این برادر برابر و هم شیوۀ فرهنگ با وجود تمام سیاه کاری های دستوری د رچندین نشریه کرائی در زمان حیات میوندوال به هرخسی بر ضد وی دست می انداخت، و یکی از بزرگترین نقاره چیان اتهام روابط میوندوال با غرب بود، که بعداً جعل نامه ای را بعد از شهادت میوندوال سرهم کرد، و شاهکار زندگی ناپاکش را دراین جعل نامۀ تحت عنوان «خاطرات سیاسی» بیرون کشید تا وظیفۀ نهائی خویش را د ر مقلوب سازی حوادث سیاسی در افغانستان و مغشوش سازی چهره های امتحان دادۀ ملی، با داستان سازی های وقیح خود ستایانه به پایان ببرد، کسیکه فساد کرکتر و ارتشأ های نفرت انگیزش، اشعار ورد زبان ملت چه، که حتی مکتبی بچه های آن زمان بود که « دزد پوستۀ دیروز، رئیس مستقل امروز، وزیر کابینۀ فردا، سید قاسم
رشتیا ».
در خاطرات مجعول خود می نویسد که مدتی قبل از حوادث سوم عقرب سفیر امریکا ازاو میخواهد تا زمینۀ ملاقاتش را با پادشاه از راه غیر معمول دپلماتیک مساعد گرداند، واو موضوع را با وزیر دربار مطرح می کند و بالاخره یک هفته قبل از سوم عقرب، وزیر دربار زمینۀ این ملاقات را در اثر درخواست تیلفونی سفیر امریکا را فراهم می کند و سفیر حضور وزیر دربار را منحیث مترجم تردید می نماید و بعد از خروج سفیر، پادشاه از وزیر دربارمی خواهد که میوندوال را نزد ش حاضر کند.
قاسم رشتیا بسیار حقیرانه با این داستان سازی که همه شهود آن به سرای باقی شتافته اند به استثنای ظاهر شاه ( که او هم در جواب آقای داود ملکیار که از وی در زمینه می پرسد، میگوید، کسانیکه مقامات بزرگ را در دست میداشته باشند دشمنان زیادی هم میداشته باشند ) که خود گویای آنست که این یک حرف دشمنانه است نه یک واقعیت. که ما اکنون این داستان را مختصر تحلیل می کنیم تا هموطنان بدانند دروغ هم اندازه ای دارد :
- اولاً باید پرسید که چگونه سفیر امریکا از بین آنقدر وزرا، به رشتیا مراجعه می کند، که زمینۀ ملاقات خصوصی او را با پادشاه فراهم کند، آیا رشتیا از چه اعتباری در نزد سفیر امریکا برخوردار بود که او را منحیث یک رابط خصوصی مورد استفاده قرار میداد ؟( الا اینکه او از همان افراد سویۀ کابینه بوده باشد )
- باز چه شد که قاسم رشیتا با آنهمه اهمیتی که هم نزد شاه ( به قول خودش) و هم نزد سفیر امریکا داشت، بدون آنکه زمینۀ این ملاقات را فراهم کند، صرف آنرا به وزیر دربار قصه می کند وهر دو خاموش می نشینند تا آنکه سفیر امریکا یک هفته قبل از حادثۀ سوم عقرب، تیلفونی از وزیر دربار تقاضای ملاقات با پادشاه را می نماید . که اگرسفیر، این مسیر را می خواست و می شناخت ، دیگر چرا از رشتیا کمک می خواست.
- اگر سفیر امریکا، آنقدر بر مقدرات افغانستان حاکم بوده و آنقد بر ظاهر شاه مسلط بوده که می توانسته است، با یک ملاقات با شاه ، یک صدر اعظم را موقوف و دیگری را مقرر کند )با وجود نقش و تسلط شوروی برمسایل افغانستان) آیا برای گرفتن یک وقت ملاقات با پادشاه، گاهی دامن قاسم رشتیا و گاهی دامن وزیر دربار را می گرفت ؟.
- اگر سفیر امریکا آنقدر از اوضاع افغانستان مطلع بوده که قبل از جلسۀ رای اعتماد برکابینۀ دوکتور یوسف و قبل ازحوادث سوم عقرب میدانسته که حکومت دوکتور یوسف مواجه به سقوط است، پس این را هم میدانسته است که یگانه علت اعتراض وکلا بر کابینۀ محمد یوسف، وجود قاسم رشتیا است که بالاخره او را از کابینۀ دوم او کشیدند که به ارتشأ و استفاده جوئی های نا جایز درتمام دوران وظایف دولتی اش مشهور بود، دیگر آیا مراجعۀ سفیر امریکا به چنین فرد بی اعتباری هیچ منطق دارد ؟
- اگر میوندوال با امریکا و سفیر آن چنان رابطۀ خاص و محرمانه میداشت، باید سفیر امریکا نیزاز خصومت قاسم رشتیا با میوندوال، کاملاً مطلع می بود و دیگر در مورد تقرر میوندوال، دشمنش را واسطه نمی ساخت.
- بالاخره از آنجائیکه این داستان جعلی مبنی بر تقاضای سفیر امریکا در گرفتن وعدۀ ملاقات از شاه به ارتباط تقرر میوندوال شمۀ حقیقت نداشت و از جملۀ همه کسان تنها ظاهر شاه حیات بود، قاسم رشتیا به خاطر آنکه جعلش به گونه ای بر ملا نشود، بعد از تقاضای سفیر امریکا از وی، نمی گوید که او زمینۀ این ملاقات را فراهم ساخت، بلکه آنرا به علی محمد وزیر دربار که آنهم دیگر حیات نداشت رجعت می دهد.
بنابرآن هم ما و هم ملت مطلع افغانستان متیقن هستند که هرگاه قاسم رشتیا شاهد چنین داستانی می بود، زمانیکه کلیه امکانات منحط فورماسیونری شرق و غرب خود را و تمام نویسندگان کرائی و جراید متعلقۀ آنها را برضد میوندوال به خدمت گرفته بود و میوندوال هم در قید حیات بود، در ارائۀ این اکاذیب یک لحظه دریغ نمی کرد، چنانچه وقتی مرحوم آریا سایر اکاذیب رشتیا و فرهنگ را در «چه گفتند و چه نوشتند » بی پرده کرد چنان رشتیا و برادرش فرهنگ بی چاره و رنگ باخته شدند که افراد خانوادۀ مرحوم آریا را برای عذر نزد او فرستادند تا از
ادامۀ نشرات خود داری کند، اما زمانیکه مطمئن گشتند که نه شهید میوندوال و نه مرحوم آریا حیات دارند،این دو برادر چند پهلو، تعهدی را که در برابر اجرتی، از هر سوئی که داشتند باید ادا می کردند، که این جعل نامه را مشترکاً سر هم کرده اند.
در حالیکه تقرر میوندوال دو علت اساسی داشت. یکی، بعد از آنکه دوکتور یوسف کابینۀ خود را به پارلمان ارائه کرد با اعترض شدید عدۀ کثیری از وکلأ مواجه شد که همه وجود قاسم رشتیا را منحث یک فرد ناپاک و راشی و دست باز می شناختند و ادعا کردند که تا زمانیکه او در لست کابینه است به دوکتور یوسف رای نخواهند داد، و در همین جریان بازهم وکلائی ادعا کردند که یگانه فرد مورد اعتماد در این لست میوندوال است.
علت دوم که میوندوال را به صحنه آورد، حوادثۀ سوم عقرب بود، که حکومت به بحران شدید و اعتراضات خیابانی مواجه شد و نتوانست بصورت منطقی بر آن مسلط شود که منجر به حوادث خونین شد و از طرفی سلطنت که میخواست این بحران را بگونه ای خاموش سازد، با وجودیکه مشهور بود که جنرال عبدالولی آمر گلوله باری بر مردم است، اما سلطنت خواست آنرا با تغیر کابینه خاموش کند، ومیوندوال را که از خوشبینی پارلمان در موردش مطلع بود وهم سلطنت می خواست، این غوغای سیاسی فرو بنشیند و هم حکومت جدید بدون اعتراض از پارلمان بگذرد ، میوندوال را به صحنه آورد، ولی چنان دستهایش را بست که روزیکه میوندوال استعفی کرد، خود را خادم اعلیحضرت نامید، نه صدراعظم کشور و خادم مردم، که بعداً در تظاهرات علنی ای گفت که : در افغانستان، شما اگر تمام مراحل قدرت را طی
کنید و حتی صدراعظم کشور هم شوید، صلاحیتی بیشتر از یک قاب چی نخواهید داشت .
هرگاه میوندوال چنا ن پشتوانۀ بیرونی مقتدری که رشتیا و صمد ازهر شیادانه به او وصل می کنند، میداشت، کسی با او چون قاب چی معامله نمی کرد و نمی توانست بکند.
بالاخره باید به صمد ازهر و همدستان گفت که اگر میوندوال جز ملت فقیر افغانستان، پناه گاهی دیگری در شرق و یا غرب چون شما میداشت، واقعاً همچنانیکه ادعا کردید اید که نه در کشتن او صدای اعتراضی از جارچی های غرب و شرق برخاست و نه در محاکمۀ او چنین چیزی واقع می شد، باید بگوئیم که شما یگانه جمله ای که در زندگی تان راست گفته اید با وجود نیشخندی که در لابلای آن نهفته است، همین است و ما آنرا می پذیریم که بلی میوندوال جز فرزند راستین این ملت مظلوم و فقیر ستم زده، کس دیگری نبود و جز به این مرد م دردمند و سوگوار و خشمگین و دادخواه و منتقم، به دیگری ارتباط نداشت . و بالاخره همین مردم افغانستان است که او را فراموش نمی کند و همین دلیر مردان و زنان افغان هستند که بازهم دشمنان او را در هر کنج وکنار شناسائی و بی
پرده می کنند، که تقلا های ازهر و همدستانش اکنون چیزی جز منحرف ساختن این نفرت ملی و تاریخی نیست.
ادامه دارد |