بعد عرض سلام و ارادت با غتنام از فرصت خواستم بمطالعه کتاب یاد داشت های استاد خلیل الله خلیلی ملک الشعرای قبول شده ای جامعۀ ادبی و فرهنگی افغانستان عزیز بپردازم، واقعا کتابی است محتوی مطالب ادبی،قرهنگی، سیاسی و تاریخی و از نگاه روشن ساختن بعضی گوشه های تاریک دوران چندین پادشاه، صدراعظمان و روسای جمهور، ذخیره غنامندیست که بذخایر قرهنگی مملکت میافزاید،اگر دوستان بخاطر داشته باشند در سالگرد وفات استاد خلیلی مرحوم در انجمن افتتاحه علاقه مندان در لاس انجلس این جانب محمد طاهر هاتف هم قصیدۀ مطولی مبنی بر ذکر سجایای استاد خلیلی نوشته و قرائت کرده بودم و من چه که همه علاقه مندان و ذوقمندان ادب دوست از اشعار و آثار او ستایش کرده و می کنند.
ولی با کمال تاسف در خلال مطالعۀ این اثر قطور(۳۸۵) صفحه یی در صحایف (۱۶۳)، (۱۶۴) و (۲۰۲) جملات سخیف، رکیک و اعتراضات ناواردی در باره حضرت ملک الشعراء قاری عبدالله خان بنظر می خورد که حیثیت فرهنگی خود استاد خلیلی را لکه دار می سازد و خدا نکند که آن سخنان از قلم استاد خلیلی نشأت کرده باشد و اگر بالفرض آن الفاظ خواه ناخواه از شخص استاد خلیلی باشد من هم به صفت یک شاگرد کوچک و زله خوار خوان ادب هر دو ملک الشعراء (قاری و بیتاب) که از مقام دانش والای شان استفاده ها و استفاضه ها نموده ام بمانند آقای میرعبدالحلیم واعظی یکی از مر بوطین ملک الشعراءقاری که در نامۀ هفتگی امید دفاعیۀ خود را علیه انتقادات خلیلی صاحب اشاعه داده و همه اعتراضات خلیلی صاحب را رد کرده اند خود را مکلف میدانم بدفاع و تردید اتهامات شان ولو که تکرار دانسته شود بپردازم و پافشاری
مینمایم و بالای سه نکته درشت و سخیف شان چلیپا بکشم.
اتهامات خلیلی صاحب:
۱ ـ از زبان خلیلی صاحب نوشته شده است که حضرت قاری درغیاب من هر جا بر سر شعرم تنقید می کردند و مرا از شعر گفتن منع میکردند، گاهی من عصبی می شدم و در مورد شعر های حضرت قاری صاحب تنقید میکردم و اشعارش خوش نمی آمد.
جواب اول آن که روان شاد ملک الشعراء قاری شخصیت اش بنحوی نبوده که غیبت خلیلی صاحب را پیش کسی کرده باشد. آیا آنان کیانند که قاری صاحب غیبت شعر اورا نزد شان کرده باشند؟ ویا شعر را که خودش هم شاعر بزرگ بوده بد بگوید و یا خلیلی صاحب را از شعر گفتن منع کنند این مزخرفات به شان آن مرد متقی، متصوف و عارف درست نیست و بسیار نامناسب است. او که سینۀ بی کینه اش بصفت حافظ قران عظیم الشان آیۀ شریفه ۱۲ از سورۀ حجرات (أیُحبُ أحدُکُم أن یأ کُل لحم أخیه) نقش کالحجر بود چگونه گوشت برادر خود را بخورد استغفرالله.
۲ ـ اینکه اشعار ملک الشعراء مورد پسند استاد خلیلی نبوده در شعر قاری عیبی نیست و موضوع به طرز تفکر خود استاد تعلق دارد کسانی هستند که اشعار بیدل، صائب، کلیم، سلیم، واقف، ظهیرو یا نظیری خوش شان نمی آید موضوع باندازه دلچسپی خواننده تعلق دارد بدون بحث و فحص هم نمیتوان اشعار نامدار و پسندیده را ناپسند گفت.
۳ ـ اینکه جناب خلیلی صاحب گفته باشد من بالای اشعار قاری ملک الشعراء انتقاد میکردم معلوم نمی شود اشعار مورد انتقاد شان کدام هاست و چرا در زمان حیات ملک الشعراء به رخ شان کشیده نشده تا اگر غلط بود اصلاح می کردند و اگر صحیح بود بقناعت خلیلی صاحب میپرداختند و اگر حیای حضور مانع بود باید گفت روانشاد ملک الشعراء قاری در ۹ ثور ۱۳۲۲ داعی اجل را لبیک گفته اند و جناب خلیلی صاحب با در نظر داشت تاریخ وفات شانکه در سال ۱۳۶۸ هجری شمسی برحمت پیوسته اند مدت ۴۶ سال دیگر با داشتن مقام راسخ و شامخ که هیچ کس مانعش شده نمیتوانست چرا انتقادات خود را اشاعه نداده اند این جملات همه سوالاتی است که جواب آن لاجوابی است، بخصوص که نقد ادبی شعبه ای از ادبیات است و اگر جناب خلیلی صاحب نقد خود را بالای اشعار ملک الشعراء می نوشت موجب تقدیر و تمجید بود.
۴ ـ اینکه در یاد داشت ها ذکر شده که قاری ملک الشعراء در یک مجلس چار کلمه گفته نمی توانست، اولا جناب قاری چندین سال مشاور در وزارت معارف و سالیان متمادی مشاور انجمن ادبی و مطبوعات کشور بود و خطابت مسجد امیر حبیبالله خان شهید را بدوش داشته که خطابت تحریری نمی شود و کتاب مجمع الخطب را از اردو بفارسی دری ترجمه کرده و در سفر حج بیت الله شریف با موجودیت سند حاوی (۱۸) صفحه بقلم ملک الشعراء قاری که یگان یگان شرح خود را از الف تا یا در آن تذکار داده و در مسجد جامع بمبئی و نیز در مسجد و یا انجمن منعقده در کراچی بزبان اردو بیانه داده است، آیا همه این مشاورتها و خطبه ها در مسجد امیر حبیب الله خان شهید و خطابه ها در هند همان وقت تحریری شده میتواند، بصورت قطع نی ـ اگر بگویم قاری بی مورد زبان بتکلم نمی گشود راست است ولی ما بارها که مشکل خود را بحضور شان عرض کرده
ایم با کمال شفقت بتفصیل توضیحات فصیح و بلیغ داده اند.
باز عرض میشود که آقای میرعبدالحلیم واعظی چند سطر گفتار گهر بار استاد بزرگ واصف باختری را که بحیث صلاحیت دار سخن گفتن و نوشتن قرار دارند در میان ساخته و این شاعر و ادیب عالی مقام با کلمات جوامع الکلم که کار برد الفاظ مختصر شان معانی بسیار را فرا میگیرد در مورد معرفی و شخصیت والای ملک الشعراء قاری چنین نوشته اند:
« در همین سالها از بر جسته ترین شخصیت های ادبی کشور مان روان شاد ملک الشعراء قاری عبدالله خان که همانند او را تا همین امروز هم نداریم گذ شته از سرایش شعر پیگرانه تر از سال ها ی پیش به پژوهش ادبی و ترجمۀ متون پژوهشی بزبان فارسی دری دست می یازید که فن معانی، قول فیصل و محاکمۀ گویا و عالمشاهی نمونه های ارزنده و والای کار های پژوهشی او استند و سخندان فارس نمونۀ از ترجمۀ یک متن غنامند تحقیقی که برای اولین بار بخشی از مباحث زبانشناسی در معنای امروزی کلمه نیز در آن چهره مینماید.
گزافه نیست اگر بگویم که در دهه اول در محراق و محور بخش بزرگی از ادبیات و ادبیات شناسی سر رمین مان روانشاد ملک الشعراء قاری عبدالله قرار دارد و در سالهای پسین زنده گی این شخصیت گرامی و جاودانی شاگرد دانشمند و پر تلاش و نستوه او در کنار استاد خویش بار بخشی از رهنمونی و تدریش و تألیف را منزل بمنزل بجلو می برد و این شاگرد صوفی عبدالحق بیتاب است.»
بعقیده نویسنده با در نظر گفتار قیمتدار استاد بزرگ دیگر جای اعتراض و انتقاد باقی نمیماند.
۵ ـ علاوه برآن گفتار منثور و منظوم استاد خلیل الله خان را که در سال ۱۳3۱ هجری شمسی در مجمع گل گذاری و تجلیل از کتیبه تعمیر مقبره روانشاد ملک الشعراء قاری با آب و تاب قرائت فرموده اند جناب قاری را بدون مبالغه و گزافه گویی توصیف و معرفی کرده اند مراتب اخلاص و صمیمیت شان نسبت به جناب قاری از آن سرود ۀ نثر و نظم بخوبی وضاحت دارد و در اینجا از جمله تمام نظم و نثری که مقام والای ملک الشعراء را ترسیم و تصویر کرده اند فقط سه بیت بر جسته آنرا به توجه میرسانم که گفته اند:
در سینۀ ایــــــن خاک نهان است جهانی دردا کـه نظرش بجهان باز نیاید
چون قاری ما باز دراین ملک بصد قرن دانــــــا خلفی حافظ شیراز نیایـد
هر قوم کــه روشن نکند نــــــام بزرگان در مجمع اقــــوام سر فراز نیاید
پس آیا این گفتار نثر و نظم خلیلی صاحب با چند جمله درشت و زننده در شان ملک الشعراء مغایرت و مفارقت ندارد و چه باعث شده باشد که استاد دوگانه و دو گونه سخن میگوید ـ اگر بالای صحبت آن جملات دل ناخواه اصرار شود که خواه ناخواه گفتار خود جناب خلیلی است پس صورت تحریری آقای واعظی در مورد صدق پیدا میکند که گویا خلیلی صاحب بخاطر از دست دادن لقب رسمی ملک الشعرایی آزرده خاطر شده و با شور و غلیان احساسات بیک تیر هر دو ملک الشعراء را نشانه کرده است. و از آنجا که سهو و خطا خاصۀ اولاد آدم است جناب خلیلی صاحب هم از آن مسثتنی شده نمیتواند.
۶ ـ آمدیم در بارۀ اعتراض دیگر شان که مثلا هر دو ملک الشعراء بتاریخ ادبیات آشنایی نداشته اند و این جمله را اولا جناب استاد بزرگ واصف صاحب در آخرین سطور یکه در صفحه(۳۸۲ کتاب یاد داشت ها مندرج است حل کرده و گفته اند که ملک الشعراء قاری عبدالله خان خود تاریخ ادبیات نوشته اند و استاد بزرگوار ملک الشعراء صوفی عبدالحق خان بیتاب هم تاریخ ادبیات نوشته اند و هم تاریخ ادبیات تدریس کرده اند و چطور شده باشد که خلیلی صاحب از این حقایق بیخبر مانده اند.
به همه حال در اینجا به مقصد وضوع مطلب به گفتار وزین استاد معظم واصف صاحب را پیگیری کرده چند لحظه داخل فروعات میشویم. با مراجعه بدو کتاب قواعد ادبیه که در سالهای ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹ هجری شمسی یعنی 8۱ سال و ۸۲ سال قبل از امروز باهتمام قاری ملک الشعراء و جناب افندی هاشم شایق رئیس تعلیم و تربیه وزارت معارف و فیلسوف دانشمند جناب صلاح الدین سلجوقی برای صنوف رشدیه سوم آنوقت تألیف و تدوین شده است در جلد اول سر از تعریف صنایع مستظرفه به تعریف ادبیات و رابطه آن بتاریخ و اخلاق و دیگر علوم و فنون و تعریفات شعر مثور و منظوم . انواع اشعار به داخل چندین صفحه بحث کرده اند یعنی که قاری ملک الشعراء در باره ادبیات و تاریخ ادبیات کتابهای درسی نوشته و آموزش داده اند. مثلا د تعریف ادبیات میگویند که :
ادبیات عبارت است از همه محصولات هیجان آور فکری که صنعت خطابت و تیأتر را هم در بر میگیرد (حتی پیشینان ادبیات را به معنی وسیعتر تعریف کرده و گفته اند: ادب علمی است که بواسطه آن احتراز کرده میشود از خطای لفظی و کتابتی لسان) لیکن ارباب صنعت آنرا شعر نمیگویند و شعر عبارت از آثار ادبیه منظوم ومنثور است که یعنی بین ادبیات و شعر یک فاصله عموم و خصوص موجود است، هر اثر ادبی ادبیات گفته میشود ولی شعر گفته نمیشود ولی هر نظم و نثر که حس بدیعی را بحرکت آورد ادبیات است و شعر را چنین تعریف میکنند که:
هر اثر فکری و حسی که تاثرات و تهیجات روحی را افاده میکند و با خیالات و مجازات مزین گردیده شعر است، کتاب مذکور از شرح و توصیف مسایل ادب و ادبیات در یکصد صفحه حکایت دارد. در همین کتاب جلد اول سر از صفحه (4۱) راجع به اسلوب یا سبک ها معلومات مفصلی در اندراج(۶۰) صفحه نوشته اند و در این صحایف از تعریف اسلوب (سبک ها) آغاز و متذکر شده اند که نوشته هر نویسنده و شاعر که بکار بردن الفاظ و کلماتیکه مخیله را تصرف میکند و طرز تفکر خود را با همان الفاظ بیان میکند صاحب همان سبک است که بدین قرار تعداد سبک ها برابر به تعداد نویسنده ها حساب میشود و بعد از ذکر مزیات عمومیه و مزیات خصوصیه سبک ها از مغایرت شیوه و غرابت الفاظ تلامیذ را متنبه میسازد و بار هم به ذکر تنوع سبکها پرداخته تفکیک و تصنیف سبکها را از طریق صور بیان که بنوع تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه،و تعریض
ارتباط میگیرد توضیح کرده اند و تعریفاتی از قبیل سبک عالی، متوسط و سافل (مقابل عالی) ارایه کرده و در ادامه این بحث می نگارد که:
اسلوب یا سبک را بعضی از محررین ادبیات به اسلوب ساده و یا روان، اسلوب مزین یا متوسط و اسلوب عالی یا ممتازهم تقسیم کرده اند. در اسلوب ساده همان سهل ممتنع را مثال میدهند که اشعار رودکی را از آن جمله خوانند و در اسلوب مزین اشعار ظهیر فاریابی و در اسلوب عالی آثار خاقانی را نمونه میشمارند چنانچه کلیم در مزین، واقف در ساده و بیدل در ممتاز مثال خواهد شد و اما به نظر مولفین کتاب در تقسیم اسلوب همه اشعار یک شاعر و ادیب را داخل قسمتی از اسلوب ارایه کردند دور از اصول تدقیق ادبیات است چون بعضا دیده میشود که در میان آثار یک شاعر سه قسم ازاسلوب موجود میباشد چنانچه شاهنامه فردوسی به سه اسلوب مثال شده میتواند، حتی این تفاوت دراشعار متوسطین و متاخرین بلکه در معاصرین نیز دیده میشود و بنابران سبک یا اسلوب باساس یا موضوع متفاوت و متقاسم است نه باعتبار الفاظ و
شکل خواه موضوع ادبی باشد خواه غیر ادبی فلهذا غالبا یکی از دلایل عدم تقسیم سبک ها نیز دانشمندان و فرهنگیان کشور افغانستان اعم از قاری ملک الشعراء، ملک الشعراء صوفی عبدالحق بیتاب، جناب افندی هاشم شایق و دانشمند صلاح الدین سلجوقی و دیگر نویسند گان و شاعران شاید این بوده باشد که از تصنیف سبک ها به اعتبار نحل و جای اقامت تدکری نداده اند و خود جناب خلیلی صاحب هم که انگشت گذاری کرده اند کدام رساله ای در باره سبک ها نوشته اند تا وقوف خود شان و بی خبری دیگران فهمیده میشد ـ باید توضیح کرد کسانیکه بعد از مرحوم قاری ملک الشعراء به تصنیف سبک ها پرداخته اند مثلا داکتر سجادی و داکترطلعت بصاری، اهل ایران نویسنده (کتاب سبکها و مکتب های ادبی دُر دری) تحت عنوان تاریخ سبک شناسی تذکر میدهند که یکی از فنون ادبی که در نیم قرن اخیر بدان توجه شده است سبک شناسی است و این نکات میرساند که سبک شناسی پدیدۀ تازه است.
نویسنده دیگر ایرانی بنام میمنت میرصادقی که کتابش فرهنگ تفصیلی اصطلا حات شعر و سبکها و مکتب های آنرا بیان میکند علاوه برآنکه اولا به تائید پیشنیان تعداد سبکها و مکتب های آنرا به تعداد نویسنده ها میگوید، مینگارد که سبک هر اثر یا سنجش و مقابله با اثر دیگر درک و تشخیص میشود یعنی که سبکها از روی مقایسه و مقابله با هم تشخیص داده میشوند. در حالیکه تا وقت وفات ملک الشعراء قاری سوال مقایسه سبکها طرح نشده بود تا در اطراف آن چیزی می نوشتند.
نکته دیگر در پیگری فروعات بعقیدۀ نگارنده این است که جناب خلیلی صاحب استاد خود حضرت ملک الشعراء صوفی عبدالحق بیتاب را نسبت به ملک الشعراء قاری در تدقیق و تحقیق فراتر تلقی کرده اند درست است در مورد تدقیق و تحقیق جناب صوفی عبدالحق خان بیتاب که استاد من هم استند هر چه گفته شود کم است ولی قدر مسلم آنکه ملک الشعراء بیتاب خود را تلمیذ بلاینفک قاری ملک الشعراء میدانستند و از طرفی تدقیقات و مو شگافی های نهایت عمیق ملک الشعراء قاری اظهر من الشمس است که از بسا و بسا نویسندگان ، شاعران و ادیبان ساخته نیست و در متون غنا مند تالیفاتش باریک بینی ها و موشگافی های شایان توصیف وی روشن است.
بطور مثال اگر دور نرویم بر جسته ترین کنجکاوی ها و فراگیری علمی و ادبی جناب شان را در رسالۀ حاضر بنام محاکمۀ خان آرزو و صهبائی بالای اشعار شیخ علی حزین لاهیجی که جناب فاضل آقای نصیر مهرین هم در کنفرانس منعقده شان در شهر استراسبورگ ـ فرانسه از نگاه ارزش فرهنگی این اثر بمحضر فضلا ،بزرگان و دانشمندان نستوه و متبحر بتاریخ ۶ فبروری ۲0۱۰ مطرح کرده اند و بمقصد آگاهی و مطالعه ذوقمندانی که در آن انجمن حضور بهم رسانیده بودند این رساله را از متن کلیات قاری بحطوط درشت و روشن چاپ مجدد کرده و در دسترس علاقمندان فرار داده اند.که جناب قاری ملک الشعرای افغانستان یطور ثالث بالخیر چه قضاوت های عالمانه را در این رساله براه انداخته تا کدام حد به تحقیق و تدقیق علمی و فرهنگی پرداحته اند که خوانده و بیننده را غرق گرداب حیرت میسازد.
خان آرزو و صهبائی هر دو فاضل دانشمند از اهل هند همان وقت بوده و شرح حال شان در خزانۀ عامره به تفصیل مسطور است ـ سراج الدین علی خان آرزو ادیب لبیب و یگانه اهل تحقیق دارای طبع سلیم رساله ای بنام تنبیه الغافلین مبنی بر انتقادات ادبی بر بعضی اشعار شیخ علی حزین نوشته، شاعر و مدقق دیگر بنام عبدالغفار صهبائی چندین سال بعد از وفات خان آرزو بدفاع از شیخ علی حزین پرداخته و رساله دیگری بنام قول فیصل نوشته تلاش دارد شیخ علی حزین را از چنگال خان آرزو نجات بدهد.
و اینک پس از گذشت سالیان متمادی جناب گرانقدر ملک الشعراء قاری عبدالله در بین نظرات و تحقیق و تدقیق استاد صهبائی و خان آرزو بطور ثالث بالخیر قضاوت میکند و بقوه سر شار علمی و فرهنگی خودش با باریک بینی ها و موشگافی های بی حد گاهی صهبایی و زمانی خان آرزو، و وقتی هر دو استاد دانشمند و توانــــــــــــــا را به فروگذاشت اصول و کلیات و یعضی حقایق دیگر که طرف دقت و غور آنان قرار گرفته است متوجه میسازد و نگارنده فقط برای توضیح بهتر مطلب تذکار چند بیت شیخ علی حزین و اعتراضات خان آرزو، و جواب استاد صهبایی در برابر خان آرزو و قضاوت های ملک الشعراء قاری در آن خصوص بعرایض خود خاتمه میدهم.
بِسِم اللّه الّر حمن الّر حیم
شیخ
ظلمتکدۀ عاشق از چهره منور کن تا چند بروز آرم تاریکی شبها را
منتقد: شب بروز آوردن است نه تاریکی بروز آوردن. پس شبهای تاریک میبایست گفت.
صهبایی: صاحب محاکمه از مولوی جامی سند آورده:
دلم آخر ز زلفش ســوی رخ رفت بروز آورد تاریکی شب را
قاری: ظلمتکدۀ عاشق اگر از چهره منور کند یا نکند تاریک شبها بروز میآید بنابرین بیت مولینا جامی دلیل بر صحت بیت شیخ نمیشود چرا که در مصرع عارف جامی روز و تاریکی شب عبارتست ار رخ و زلف معشوق که در مصرع اول ذکر شده و چون دل از زلف بسوی رخ برود البته تاریکی شب زلف در حق او بروز رخ بدل میشود بر خلاف مصرع شیخ که تاریکی شبها و روز در آن بمعنی حقیقی خودند و چون تاریکی شبها را بروز آورد یعنی آخر کند البته روز میگردد اگر چه معشوق ظلمتکده را از چهره منور نکند. چنانکه خود شیخ میگوید:
تا چند بروز آرم، گویا درین بیت سهوی واقع شده باید لفظی مانند شمع یا چراغ یا غیره در مصرع دوم ذکر میشد مثلا:
ظلمتکدۀ عاشق از چهره منور کن تاریکی شب بی شمع تا چند بروز آرم
چه درین صورت «های» جمع که در اینجا بی مورد است نیز از لفظ شب بر طرف میشد حیرانم ازین دو فاضل محقق که در جواز بروز آوردن تاریکی شبها و ناجوازی آن پیچیده و باصل اعتراض چنانکه شرح دادیم ملتفت نگشته اند. طرفه آنکه صاحب محاکمه مولینا صهبایی مصرع شیخ را مانند مصرع عارف جامی میداند و تایید آن میکند اما بتأمل ظاهر میشود که بروز آوردن درین مصرع حشو قبیح است و مدعا چنین عبارتی میخواهد : تا چند شب را بتاریکی بگذارنم.
ملاحظه میشود که ملک الشعراء علاوه بر آنکه بیت مولینا جامی را دلیل بر صحت بیت شیخ نمیداند ـ حیرانی خود را از هر دو فاضل یعنی خان آرزو و صهبایی اظهار میدارد که بحشو قبیح بروز آوردن در مصرع چرا متوجه نشده اند.
شیخ
نبخشد دل فروغی تیر روزیهای بختم را
سواد زلف او چون من شب تاری نمیدارد
خان آرزو: تیر روزی همان سیه بختی است درین صورت بخت، زاید محض است معهذا شعر هم آنچه شست معلوم است.
صهبایی: در اصطلاح نجوم برج و درجه ای که هنگام ولادت یا سؤال چیزی از افق نمودار باشد آنرا طالع گویند و به مجاز بر اثر ی که بر طالع مرتب شود از نیک یا بد اطلاق کنند و این اثر ر ا در فارسی بخت گویند چه بخت ، مبل بخش، به معنی بهره و نصیب است و این اثر نیز بهره و بخش است که از خوان حکمت حکیم حقیقی بهر کش میرسد اما به مجاز به معنی طالع اصطلاحی نیز می آید. خواجه:
ما برفتیم و تو دانی دل غم پرور ما
بخت بد تا بکجا می برد آبشخور ما
بنابر ین یکی بودن تیره روزی و سیه بختی وقتی است که بخت به معنی حقیقی خود یعنی بهره و نصیب بود و چون به معنی مجازی باشد که عبارت است از معنی حقیقی لفظ طالع تیره روزی اثر بخت خواهد بود نه عین آن چنانکه درین فقرۀ ظهوری:
گرد تیره روزی از دیدۀ بخت هنر شسته.
قاری: مولینا صهبایی بواسطه فرقی که بین تیره روزی و بخت و تیره روزی نموده بحشو بودن بخت تسلیم نکرد لیکن از شق دوم اعتراض، طفره زد.
حال آنکه خان میگوید: مفاد شعر آنچه هست معلوم است.
بلی دل در مصرع اول ، فاعل فعل منفی است و معنی بیت چنین است:
دل تیره روزی های بخت مرا فروغ و روشنی نمی بخشد پس سواد زلف او شب تاریکی مانند شب من ندارد یعنی شب بخت تار من از سواد زلف او تاریکتر است و این مذمت زلف شد زیرا تیرگی بخت خود را بر تیرگی زلف ترجیع داده خود را با او مقابل ساخت قطع نظر از ینکه مصرع دوم بر اول تفریع هم نمی شود گویا شاعر می خواست بواسطۀ تصرف عرابتی درین تشبیه بهم رسانده بیتی بهتر از ین بیت سازد:
سیاه بختم و از بخت خویش خرسندم
چرا که بخت من و زلف یار همرنگست
لیکن تصرفش مثمر غرابت نگردیده.
قاریین کرام ملاحظه میفرمایند که مولینا صهبایی بقرار تفصیل ملک الشعراء در این جـمله که سواد زلف او یعنی سواد زلف معشوق شب تاریکی مانند شب من ندارد و از سواد زلف معشوق تاریکتر است مذمت زلف را میکند و حال آنکه می خواست توصیف زلف را کرده غرابت نشان دهد و تصرفش مثمر غرابت نشده است ـ بلی از قواعد علم بیان است که باید در تشبیه بهمه حال مشبه به نسبت به مشبه قوی تر باشد اینجا که شیخ شب تاریک خود را به سواد زلف معشوق تشبیه کرده است باید سواد زلف معشوق را که مشبه به است نسبت به شب تاریک خود تاریکتر می گفت نه آنکه شب تاریک خود را تعریف کند و تاریکتر بگوید و مشبه را نسبت به مشبه به قوی تر وانمود کند.
شیخ
حزین، کنج قفس بیهوده میباشد پر افشانی
بگیتی مایۀ آسایشم کوتاه بالی شد
خان آرزو: کوتاه بالی اینجا بی فایده محض است شکسته بالی میباید.
صهبایی: وقتی که مرغ شکسته بال باشد حاجت به داشتن او در قفس چیست بلی این شعر، مفید معنی وقتی است که کوتاه بالی باشد و کوتاه بال به معنی کوتاه پر است چه پر های کوتاه عبارت است از پر های کوچک مقابل پر های کلان که شهپرند و پرواز جز به شهپر صورت نه بند د این است توجیه این لفظ از حیث استعمال، کلام اساتذه شاهد است. نظیری کوید:
چه داند فهم کوته بال جولانگاه شوقم را
که او راه دگر رفته است و من جای دگر رفتم
آن بلبل ندیده بهارم که انتظار
در آشیان ز کوتهی بال و پر کشم
و حاصل معنی آن است که مراد دینا کوتاه بالی سبب آسایش گردیده چه اگر شهپر می داشتم قصد پرواز می کردم و پرواز در قفس دینا فایده نداشت و عبث رنج پرواز می کشیدم و چون بالم قابل۰. پرواز نیست میل پریدن ندارم و به آسایش به سر می برم. برین تقدیر آنکه مؤلف بهار عجم بال را مخفف بالا قرار داده و کوتاه بال را به معنی کوتاه قامت نوشته ضرورت ندارد.
قاری: قطع نظر از آنکه قفس اکثر برای مرغ بالدار می باشد و مخصوص اوست پر افشانی در کنج در حال کوتاه بالی، شکسته بالی و درست بالی هر سه حال بیهوده است چه قفس مطلقا مانع پرواز است بنابرین ذکر شکسته بالی بهم چندان فایده ندارد.ابیات نظیری نیز مؤید بیت شیخ نمیشود چه کوتاه بال در بیت اول او به معنی کوتاه پرواز است به دلیل مصرع دوم آن و در بیت دوم اگر چه کوتهی بال به معنی نا قابلی پرواز است لیکن به جای قفس آشیانه ذکر شده است و آشیانه مانع پرواز نیست بر خلاف قفس که مطلقا مانع است چنانکه پیشتر گفتیم. آری اگر کوتاه بالی را مجازا به معنی عدم پرواز گیرند فی الجمله بیت مفادی بهم می رساند. بهتر است مصرع دوم چنین باشد.
حزین کنج قفس بیهوده میباشد پر افشانی
بگیتی تایۀ آسایش آمد ترک پروازم
ملاحظه می فرمایید که ملک الشعراء پر افشانی را در کنج قفس مطلقا مانع پرواز میداند و ادعای خان آرزو را در شکسته بالی و مدعای صهبایی را در کوتاه بالی رد میکند و ابیات نظیری را هم مؤید بیت شیخ نمی داند و مصرع دوم بیت شیخ را اصلاح میکند ـ بگیتی مایه آسایش آمد ترک پروازم.
شیخ
ز خود رفتن سفر باشد خراباتی نژادان را
بگوی می پرستان نقش پا هرگز نمی باشد
خان آرزو: صاحب سیلقه میداند که لفظ نژاد در اینجا بیکار محض است مدعا خراباتیان است.
صهبائی: مراد از خراباتی نژادان همان خراباتیان اند مانند عاشق پیشه و صیاد پیشه و آشنا وش و بیگانه وش که مراد عاشق و صیاد و آشنا و بیگانه است. عرفی:
بعکس قاعده صیاد پیشگان شاید که پرورند بآهنگ صید باز، حمام
قاری: عا شق پیشه وغیره کثیر استعمال است بر خلاف خراباتی نژاد که برکیبی است تراش دادگی شیخ.
شیخ
ز خاطر می زاید باده اول زنگ هستی را
نماز میگساران را ریا هرگز نمیباشد
خان آرزو: سخن فهم میداند که نماز می پرستی یا نماز می پرستان می باید نماز میگساران را چه میکند.
صهبائی: در لفظ می پرست نظر به لفظ پرست تنها رعایت نماز است و بس و الا من حیث المعنی میگسار و می پرست هر دو یکی است. معنی شعر آنست میگزارند شائبۀ ریا ندارد زیرا ریا از زنگ هستی خیزد و آن خود از باده خوار زدوده گشت.
قاری: لفظ اول درین بیت حشو است زیرا اول دومی میخواهد و چون رنگ هستی زدوده شود حاجت به چیز دوم نمی ماند پس باید چنین گفت:
ز خاطر می زاید بادۀ ما زنگ هستی را
وضو زین آب میباشد نماز می پرستی را
معلوم است که ملک الشعراء ترکیب خراباتی نژاد را در بیت شیخ تراش دادگی خان آرزو فقط نژاد را در اینجا بیکار محض می داند و تلاش صهبائی در صحت گفتن بیت شیخ بی اثر و بیجا است.
شیخ
دل نالان من تا خاک شد در راه جانبازی
نوائی که از رکاب نی سواران بر نمیخیزد
خان آرزو: نوا از رکاب برخاستن چه معنی دارد؟
صهبائی: نوار از رکاب برخاستن از جزئیات نوا از کسی برخاستن است چون از بی التفاتی کسی سخن رانند گویند صدائی ازو برنخاست و نوا و صدائی نیست یعنی رکاب نی سواران ملتفت نشد و بی التفاتی رکاب ایشان همان نارسیدن ایشان است بر خاک و لیکن تکلیفی که در تحصیل معنی مقصود است بیرون از بیان است.
قاری: نوا برنخاستن از کسی بمعنی بی التفاتی نیست اما صدا برنخاستن در بعض جا بمعنی انفعال و شرمندگی میآید و معنی بیت این است:
از وقتی که دل نالان در راه جانبازی خاک شده است هیچ صدا از رکاب نی سواران بلند نمیشود یعنی کسی نماند که در رکاب آنها ناله کند و ازین جهة شکوه شاهدان نی سوار کم شده و مراد ادعای کسرشان آنهاست در اثر خاک شدن دل نالان شاعر. نه آنکه صهبائی میگوید: دل نالان من خاک شد و رکاب نی سواران التفات نکرد یعنی خودشان بر خاک دل نالان من گذر نکردند که حاصل بیان ناز و استغنای معشوق میشود.
شیخ
گرگان یوسف جان ابنای روزگارند مردیم از غریبی ای بیکسی کجائی؟
خان آرزو: لفظ «غریبی» در اینجا بسیار بیموقع واقع شده زیرا اگر بمعنی مسافرت است هرگز مناسب نیست و اگر مراد. نامرادی و بیکسی است مطلب بیکسی لغو میشود.
صهبائی: غریبی بمعنی مسافرت خمیر مایۀ لطف شعر است و عبارتتست از ورود در دنیای دون از عالم قدس و بیکسی بودن در همان عالم؛ چه بیکس آنست که او را کس نباشد و بهم رسیدن کس در عالم سفلی است، در عالم علوی تنهائی است و مقصود آنکه: ابنای روزگار برای یوسف جان گرگ اند من از اختیار غریبی یعنی آمدن درین عالم هلاک شدم. ای بیکسی یعنی بودن در ان عالم تو کجائی. چون اطلاق کس بمعنی انسان وقتی است که درین عالم بود، بودن آنجا را بیکسی گفتن مزید لطف است.
قاری: غریب و مسافر شخصی است که از وطن و خویش و قوم خود دور افتاده و تنها باشد غریبی که از وطن دور و کس دار باشد از اختراعات مولینا صهبائی است و بنابرین انتقاد خان بجاست. بایست ابنای روزگار را اخوان یوسف میگفت نه گرگان یوسف چنانکه کلیم بهمین معنی اشارت میکند:
حلال زادۀ اخوان نفاق پیشه تر است اگر بچاه نیندازدت برادر نیست
برعلاوه گرگان یوسف جان چندان ترکیبی هم نیست بلکه جمع بستن گرگ در اینجا خطاست بدو وجه یکی آنکه گرگی که برای روزگار و خبر اکثر مفرد میآید و مطابقت آن با مبتدا تنها بواسطۀ ضمیر رابطه میباشد چنانکه درین بیت خواجه:
غلام نرگس مست تو ناجداران اند خراب بادۀ لعل تو هوشیاران اند
اما مصرع دوم چنین لائق بود: بیزارم از کس و کو ای بیکسی کجائی؟
ملاحظه میشود که بین تعبیر صهبائی و ملک الشعراء قاری در معنی بیت تفاوت زیادی موجود استو نظر ملک الشعراء ارحجت دارد.
ملاحظه فرمایید که بفرا نظریۀ ملک الشعراء غریب دور از وطن و کس دار ازختراعات مولانا صهبائی است و هم جمع بستن گرگ بدو سبب بموجب ملک الشعراء خطاست یکی آنکه گرگی که برای حضرت یوسف تراش دادند یکی بود و دوم آنکه گدگان یوسف جان خبر است و خبر اکثر مفرد می آید.
شیخ
تشمرده کند درگره غنچه بهارش این مشت زر از لطمۀ احسان که جسته است
خان آرزو: لطمه در لغت تپانچه زدن است پس معلوم نشد که از لطمۀ احسان چه اراده فرموده است.
صهبائی: هر گاه دست بر چیزی زنند آن چیز از صدمۀ دست دور بیفتد زرهم از احسان کریم در دامن سائل میرود پس این حرکت زر را که سبب احسان واقع شد جستن آن از لطمۀ احسان قرار داده درین معنی هیچ اشکال نیست.
قاری: هر وقت چیز از صدمۀ دست زدن دور نمیافتد بلکه هر دست زدن صدمه ندارد حقیقه ردیف و قافیه این بیت و بیت سابق با هم مناسبتی ندارد اگر بجای لطمۀ احسان کیسۀ احسان میگفت نقصان این بیت بر طرف میشد چه کیسۀ احسان شائع است و ممکن است در اصل کیسه بوده و بتحریف نا سخین لطمه شده باشد.
شیخ
بر خیز سوی عالم بالا برون رویم از خود بیاد آن قدر عنا برون رویم
خان آرزو: این شعر وقتی صحیح باشد که رفتن و بیرون رفتن بیک معنی باشد. چون اهل هند را تتبع چنانکه باید نیست شاید محاوره باشد هر چند قیاس گواهی نمیدهد.
صهبائی: معلوم نیست که مراد خان آرزو آنست که بیرون رفتن در محل مطلق رفتن استعمال نمییابد یا از جائی و چیزی بیرون رفتن محاوره نیست یا نظر بخصوص لفظ از خود از خویش یا سوی کسی و چیزی رفتن محاوره است نه لفظ بیرون یا بهر یک ازین صور چهار گانه تعرض کنیم و گوئیم صورت اول البته معنی ندارد چه رفتن بیرون رفتن نیست و این از ما نحن فیه نباشد اما دوم و سوم مستعمل و موافق محاورۀ زبان دانان است.
نظامی: چو بیرون رود گوهر جان ز تن
معز فطرت گوید: بسرعتی که من از خویشتن برون رفتم.
هاتفی: دستش چو ز کار رفت بیرون افتاد بدست و پای مجنون
و چهارم راجع است بصورت سوم چه مراد بیرون رفتن است از جائی و بهر سو بیرون رفتن نیز آمده. سلیم گوید:
نی همین تنها ره کنعان زلیخا بسته است میبرد غیرت بهر سو کاروان بیرون رود
قاری: در مصرع اول مراد تنها بالا رفتن است پس در جای بالا رفتن بیرون رفتن خطا بود و رفتن یا بر آمدن صحیح است و ابیاتی را که صهبائی برای بیرون رفتن شاهد آورده سند نمیشود چه در هیچیک از ابیات مذکور بالا رفتن مقصود نیست.
بیک نظر فهمیده میشود که بسوی عالم بالا رفتن توسط کلمه بیرون رفتن افاده شده نمی تواند.
شیخ
کجا سر پنجۀ من شانۀ زلف تو خواهد شد
که این دولت نصیب بخت شمشاد است میدانم
خان آرزو: نصیب طرفه عبارتی است گذشته ازین «میدانم» بجز آینکه محض ردیف است هیچ افادۀ معنی نمیکند
صهبائی: «نصیب» اینجا بمعنی لغوی است یعنی حصه و بهره و بخت بمعنی طالع و بهره علاقه بطالع دارد یعنی میدانم که این دولت بهره ایست که تعلق بطالع شمشاد دارد بنابرین نه عبارت طرفه است و نه «میدانم» مستدرک.
قاری: اگر بجای «بخت» «شاخ» میگفت نه خان انتقاد میکرد و نه صهبائی بجواب میپرداخت برعلاوه سرپنجه بیشتر در مقام اظهار قوت و مقابلۀ استعمال نه در چنین جای، بنابراین اگر لفظ «سر پنجه» و لفظ «بخت» درین بیت بدل شود بهتر مینماید مثلاً:
سر زلف ترا کی پنجۀ من شانه خواهد شد
که این دولت نصیب شاخ شمشاد است میدانم
شیخ
ز خاطر می زداید باده اول زنگ هستی را
نماز میگساران را ریا هرگز نمیباشد
خان آرزو: سخن فهم میداند که نماز می پرستی یا نماز می پرستان می باید نماز میگساران را چه میکند.
صهبائی: در لفظ می پرست نظر بلفظ پرست تنها رعایت نماز است و بس و الا من حیث المعنی میگسار و می پرست هر دو یکی است. معنی شعر آنست که نمازی که میگساران میگزارند شائبۀ ریا ندارد زیرا ریا از زنگ هستی خیزد و آن خود از باده خوار زدوده گشت.
قاری: لفظ اول درین بیت حشو است زیرا اول دومی میخواهد و چون زنگ هستی زدوده شودحاجب بچیز دومی نمی ماند پس باید چنین گفت:
ز خاطر می زداید بادۀ ما زنگ هستی را
وضو زین آب میباشد نماز می پرستی را
ملاحطه می فرمایید که ملک الشعراء استعمال کلمه (سر پنجه) را در مقام اظهار قوت و مقابله درست میداند و نه در چنین جای ـ بنابر ان در صدد اصلاح آن می برآید و از کلمه سر پنجه تنها کلمه (پنجه) اکتفا کرده بعوض بخت شمشاد شاخ شمشاد را در مصدعدوم بهترمیداند.
شیخ
احساس مبدل شد و محسوس همانست
صد شمع فزون سوخت و فانوس همانست
خان آرزو: مراد این شعر معلوم نشد زیرا اگر مراد از محسوس جسم شخصی است که صاحب احساس اوست باید او را «ذی حس» میگفت نه محسوس، چه در صورت احساس محسوس چیز مبصر و مرئی و غیره باشد نه رائی و بصیر و اگر مراد غیر جسم شخص مذکور است مصرع دوم نامربوط و تشبیه شمع و فانوس درست نمیشود سبحان الله این معنی از عرفی است که جناب شیخ باین آب و تاب بستهاند:
گمان مبر که تو چون بگذری جهان بگذشت
هزار شمع بکشتند و انجمن باقیست
صهبائی: محسوس در محل ذی حس نیست بلکه در معنی مبصر و مرئی است لیکن مراد ذات محسوس است نه وصف، ومراد از فانوس شمع است از عالم ذکر ظرف و اردۀ مظروف یعنی تغییراتی که در عالم مشاهده میشود بسبب تغییر و تبدیلی است که در ادراک و احساس ما واقع شده ورنه ذات محسوس همانست که بود تغیری در او راه یافته و مصرع دوم مثال است یعنی بزعم ما صد فزون سوخت لیکن حقیقة همان یک شمع است، و شاید مرا از فانوس همان عدم تبدیل وضع فانوس باشد و این عدم تبدیل وضع کنایه بود از عدم تبدیل شمع و ازینجا فرقیکه در معنی این شعر و شعر عرفی است ظاهر شد.
قاری: تقدیرهائی صهبائی درین بیت قائل شده و توجیهاتی که در تصحیح معنی آن نموده از عبارۀ بیت بر نمیآید. علمای منطق میگویند عالم متغیرات است و صهبائی میفرماید تغیرات مشهود در عالم بسبب تغییر و تبدیل ادراک ماست ورنه در ذات محسوس یعنی عالم تغیری راه نیافته در صورتیکه احساس ما نیز از جملۀ عالم است، بر علاوه عدم تبدیل وضع فانوس کنایه از عدم تبدیل شمع چه معنی دارد شیخ میگوید «صد شمع فزون سوخت» و صهبائی میفرماید شمع نسوخته و قائم است نمیدانم صهبائی چرا اینگونه اصرار در تصحیح این چنین ابیات نموده میخواهد صحیح یا خطا انتقاد رفع شود.
ملاحظه میفرمایید که ملک الشعراء قاری خطای فاحش سخن صهبائی را که در عدم تغیرات در عالم پا فشاری دارد رد میکند و نظر اورا بر خلاف نظر علمای منطق میداند.
شیخ
چشم و دل زآینه و آب مرا پاک تر است
پرده پوشی مکن از ما دو سه عریانی چند
خان آرزو: عزیزی زمردم هند بر لفظ «دو سه عریانی چند» اعتراض نمود که صحیح نیست. یا دو سه عریان میباید یا عریانی چند و این اعتراض را بشیخ رسانیدند وقتی که بلاهور تشریف برده بود.
حضرت شیخ در جواب نوشت که: اینها ناشی از جهل و قلت حیای ایشان است ندانند که در امثال این مقدمات غلط بر فقیر روا نیست اگر نشنیده بودند چه عجب؛ لیکن مقتضا آن بود که قیاس برا اشتباه خود نکنند و همان را حجت صحت انگارند در صحت آن چه حرف است و محاورات عرب و عجم هردو برآنست و مرا فرصت بیان آنست. خواجوی کرمانی گوید:
دو روزی چند اگر با ما نشیند خرد از بیخودی خود را نبینند
همچنین مصرع خواجۀ شیرازی است: حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند
ظاهر است که ایام دو سه روز است یا بیشتر.
فقیر مؤلف گوید: کلام اهل زبان واقعا سند است اما بشرطیکه بپایۀ استادی رسیده باشد و احتمال غلط در کلام او نبود و سقمی در نظم او نباشد هرچند زبان مردم ولایت اعتبار دارد اما زبان شعر و زبان محاوره در کلام از هم جداست که وزن و قافیه خلل اندازند بهر حال شعر خواجو از ما نحن فیه نیست چه مراد او آنست که اگر عقل در مدت دو سه روز چند یا چند نفس باما نشیند؛ و شعر خواجه نیز از این عالم نیست چه ضابطۀ فارسیان است صیغۀ جمع عربی را گاهی در محل مفرد استعمال کنند مانند حور جمع حورا که در محل مفرد استعمال کنند و حوران جمع آن آرند. ازین عالم است ریاض بمعنی یک باغ و عجائب بمعنی عجیب پس «ایامی چند» احتمال دارد که بمعنی «یوم چند» باشد که عبارتیست از «روز چند»؛ و آنچه نوشته که محاورات عرب و عجم هردو بران است محل نظر است چه محاورۀ عرب را سند عجم
نمودن هرگز صحیح نیست و نیز«ایام چند» محاورۀ عرب نبود.
صهبائی: عریانی چند ودوسه عریان چند و امثال ان بیک معنی است و اشعار فصحا مصحح آن. مسعود سعد سلمان در حبس گفته.
گر حنظل تلخکامی وگر قند است یکسان باشد چو دهر کـــــــــم پیوند است
اقبال تو ای خسرو وادبــــار رهی چون در نگرستم دو سه روزی چند است
صائب فرماید:
نیست هشیار درین میکده صائب شخصی
هست این جام و صراحی دو سه حیرانی چند
پس تاویلی که در شعر خواجو کردهاند چیزی نیست. اما استشهاد بشعر خوجه البته از اضطراب شیخ خبر میدهد؛ حاصل اعتراض آن بود که عریانی تمیز است خواه از دو سه بشماری و خواه از چند از هرد |