دکتر برنا آصفی
درآغاز سال روان (۱۳۹۱ خورشیدی) داکترصادق برنا آصفی را از دست دادیم. انسان یگانه و تکرارناشدنی. برنا آصفی پزشک حاذق درد و داغ بیماران، فرهنگی همیشه صمیمی و عاشق صادق پیشرفت و شکوفایی میهن و خوشبختی انسان میهن بود. مردی که با سختکوشی و بزرگ منشی بهترین سال های عمرش را در خدمت هموطنان دردمند ما سپری کرد.
دکتور برنا آصفی با توسعۀ دانش مسلکی و آزمون های گرانبهایش در بخش روان پزشکی در کشور انگلیس، در بدترین سال های جنگ و فاجعه به آغوش میهن بازگشت و بنیاد روان درمانی را در کشور ما با جلب کمک های سازمان های معتبر بین المللی به ویژه سازمان بهداشت جهانی بنیان نهاد.
روان درمانی که با آموخته های علمی وهنجارهای فرهنگی و اخلاقی این بزرگمرد آغشته بود، شیوه های درمانی نوینی را در بخش عقلی و عصبی کشور ما پیشکش کرد.
برایند تلاش های علمی و فرهنگی دکتور برنا آصفی وهمکارانش بنیادگذاری انجمن رضاکاران صحت روان است که درآن افزون بر پزشکان با تجربه، شماری ازفرهنگیان ، هنرمندان؛ استادان و دانش آموزان دانشگاه فعالیت داشتند. فعالان این انجمن با تیمارداری بیماران روانی و سهمگیری در برنامه های موسسۀ صحت روان برزخم های روانی شماری از هموطنان ما مرهم می گذاشتند و در توان بخشی آنها برای تحمل آسیب های سال های فاجعه کمک می کردند.
دکتوربرنا در یک چنین شرایطی سال ها با فروتنی کارکرد, دشواری ها، ناهمواری ها و کارشکنی ها را با جیین گشاده پذیرفت و در وضعی که بسیاری ها مصایب و دشوارهای اش را برنمی تابیدند، در وطن ماند و با وجود دوری از خانواده تا آخرین امکانات در دوردست ترین مناطق کشور به ویژه در زادگاه اش ولایت فاریاب در خدمت هم میهنانش بود.
دکتور برنا اصفی دوست عزیز ومشوق کارهای ناچیز من بود که من هیچ وقت نتوانستم ذره یی از محبت های بیکران اش را پاسخگو باشم. نبودن او از دست دادن گوهر تابناکی است از گنجنیۀ برباد رفتۀ بزرگمردان و ایثارگران میهن ما.
این چکامه هدیۀ ناقابل من در سوک این دوست مهربان و عزیز از دست رفته است که قدر روزهای وصالش را ندانستیم و لحظه های فراقش، هم اکنون غروب آفتابی است که یادوارۀ تابناک و ماندنی اش را هماره پرتو می افگند و خاطره می آفریند.
روانش شاد و خاطره اش گرامی باد!
بگذار تا سیاهی شب دامن افگند
سوک هزار مرثیه را برمن افگند
برپا کند به تارک من خیمه های زرد
چتر سیاه گریه به پیرامن افگند
آتشفشان شعله ور انفجار مرگ
بر ژرف چاه هاویه ام مأمن افگند
گو آن سوار تیزتک آفتاب را
تا خود ردای شرقی خود از تن افگند
گو ابرهای دامن کهسار کوچ را
کان چادر سیاه به کهدامن افگند
نوروز نیست گل ندمد نوبهار من
باران کجاست ابر مرا بهمن افگند
کوبد به سر قرابۀ الماس را سحر
خورشید را به منگنۀ هاون افگند
از کوی من کمانه کشد تیربار مرگ
خون پارۀ تگرگ به هر برزن افگند
کولاک درد از چه مرا دوره می کند؟
کهسار مرگ از چه مرا بهمن افگند؟
فریاد از زمانه که اکنون چرا ز پای
آن صخرۀ تناور خاراتن افگند؟
برنای من پزشک من آن غمگسار من
رهتوشۀّ فراق چرا بر من افگند
دژخیم روزگار بداندیش ددمنش
شمشیر مرگ از چه به شیراوژن افگند
درمانگری که مرگ هراسان شدی ازو
خود از چه روی رخت بدین مدفن افگند
دردا که رفته باز سفر جاودانه تا
رخت سفر به قلعۀ بی روزن افگند
کو آن پزشک درد روان های درمند؟
تا درد را به دست نوازش تن افگند
کو آن پزشک حاذق و دستان حکمتش
کاینجا به چاه ظلمت ما روزن افگند
بر کام های تشنۀ ما تشنه گان مهر
از جام عشق بادۀ مرد افگن افگند
کو آن دو شاخۀ گل سرخ محمدی
تا طوق سبز فاخته بر گردن افگند
کو باغبان باغ دل درد و داغ ما
تا دست های معجزه بر گلشن افگند
کو آن چراغ برکف تاریک کوچه ها
آن کس که بر چراغک ما روغن افگند
آسوده جوی خلق نیاسوده یک دمی
سر زیر پای خاک به آسودن افگند
آوخ که سوخت جان وتنت روزگارتلخ
چون شاخه های خشک که برگلخن افگند
دردا که نیستی که ببینی چگونه باز
آتش به جان سوخته گان دامن افگند
بر تندباد تیرۀ تاراج روح ما
آماج تند صاعقه بر خرمن افگند
دادم ز روزگار فسونگارۀ وقیح
ما را چسان به دامن تردامن افگند
دستان سبز شعبده هایش سیاه باد
زین آذرخش سرخ که بر میهن افگند
دهقان فاریابی بیمار تو هنوز
بر کشتزار سوخته گاوآهن افگند
روزو شب اش تداوم امواج فاجعه ست
وین سایۀ سیاه که اهریمن افگند
ترفند راست شعبدۀ مار آستین
تا آتش نهفته به پیراهن افگند
آن آتش جهنده ز نراژدهای کور
آن آتشی که دوزخ بن لادن افگند
یادت به دشت لیلی نیزار فاریاب
آتش به جان سوختۀ نیزن افگند
یاد تو تا به حافظۀ باغ می رود
قمری به شاخ سرو بسی شیون افگند
گویم برای سوک تو آزاد سرو را
تا کیسوان سبز به موییدن افگند
میلاد دشت های گل یاس را سزاست
صد شاخ سرخ خاک ترا سوسن افگند
یک دشت پر زلاله و لبلاب و لادبن
یک باغ پر بنفشۀ پر لادن افگند
یاد تو صبح صادق شب های تارمن
صد آفتاب خاطرۀ روشن افگند
هامبورگ
۲۰۱۲/۰۳/۲۵
|