تلاوتِ نفس هایت
در چهار سوی افق
خورشید دیگری ست از گریبانت
تلخی یلدا را
در کدامین شب گریسته ای
شب پره ها
نام ترا می جویند
در گلدانی که خالی تر ازعشق است
و من از زبان تو
اندوه ی چشمانت را گریسته ام
در بلندای شبی که افق هایش دریای خونی ست
تا کرانه هایی که تو آن را شنا کردی
ومن گریسته بودم!
دسته گلی بر تابوتی
نامت برای من کافی ست
وقتی می نوشمت
در لیوانِ خالی تر از هیچ
در کسالت حلقه های سرگردان یک سیگار
در روزگارانِ سوخته
و درخاطره های رفته
شاید
یک روزی
از خواب برخیزی
و در روزنامه بنویسی
نامت را بر جنازه ام
نامت برای من کافی ست
دسته گلی بر تابوتی
می شود
در تاریکی و سردی به تنهایی رفت؟
نامت برای من کافی ست
در یلدای هجرت ها
و آن جای که خورشید مرده باشد
نامت برای من کافی ستږ
|