کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
خاطرات یکی از نخستین دانش آموزان خارجی در افغانستان (۱)
 

شاه محمود محمود
 
 
 


مقدمه :
خاطرات یکی از نخستین دانش آموزان خارجی در افغانستان که و.ا. رامادین مؤرخ روسیه شوروی در کتاب ( رساله یی در تاریخ وفرهنگ افغانستان، از اواسط قرن ۱۹ الی ثلث اول قرن ۲۰ میلادی) تالیف نموده و ثبت گردیده است. این کتاب در دهه شصت میلادی چاپ گردید( صفحات ۱۶۹ – ۱۷۳) رامادین این خاطرات کنستانتین تویچ سلوویتسکی را به تاریخ ۲۳ گست سال ۱۹۶۵ م = ۱۳۴۴ هـ ش روی نوار یا رادیو کست ثبت و آماده طبع کرد.
ک. ک. سلویتسکی در سال های ( ۱۹۱۸ – ۱۹۲۱ م = ۱۲۹۷ – ۱۳۰۰ هـ ش) با خانواده خود در افغانستان مقیم گردید. پدرش ک. ایوانویچ برای اولین بار به حیث نماینده غیر رسمی روسیه شوروی در افغانستان ایفای وظیفه میکرد وخود وی در سال های ( ۱۹۱۹ – ۱۹۲۰ م = ۱۲۹۸ – ۱۳۰۰ هـ ش ) در مکتب حبیبیه مشغول آموزش بود. دوره تعلیمی یا تحصیلی طبعاْ شرین ترین دوره های است که هر فرد همراه با پرورش وآموزش، خاطره های خوب یا بد با خود به ارمغان میداشته باشد یا با این که این گونه دوره ها برای هر فرد دوره ای خوب وخاطره انگیز است، به ویژه برای یک محصل خارجی که همه ای پدیده ها برایش تازه گی دارد.
ک.ک. سلوویتسکی نیز از همین گونه افراد بود، او نیز در همان سال هایی که در افغانستان مصروف آموزش بود، خاطره هایی را راجع به سیستم آموزش وپرورش، مضامین مختلف درسی وتوجه دولت وشخص امان الله خان پادشاه افغانستان به آموزش و دانش به ذهن سپرده است.
نوشتن و خواندن این خاطره شاید برای ما وهمه ای خواننده گان ذوقمند این مجله خالی از دلچسپی نباشد. اینک ما نیز در قطار خواننده گان عزیز قرار میگیریم واین خاطره شرین را از زبان خود سلوویتسکی با علاقمندی میشنویم واو چنین میگوید که :
سلوویتسکی در کابل:
در پایان سال ( ۱۹۱۸ م = ۱۲۹۷ هـ ش ) که فصل زمستان بود، پدرم با خانواده ای خویش به کابل رسید، درآنجا با محمود طرزی آشنا گردید ونظر به خواهش وی به حیث متخصص رادیو تخنیک مشغول کار شد. مدتی هم معلم زبان روسی در مکتب حبیبیه بود. پدرم از محمود طرزی خواهش نمودتا مرا به امیر امان الله خان پادشاه اقفانستان معرفی نماید واجازه ای شمول مرا در مکتب حبـیبـیه حاصل کند. در حالیکه دو صنف ( گمنازیه) که مکاتب متوسط روسیه قبل از انقلاب روسیه ومعادل لیسه های معمول امروز بود در عشق آباد به پایان رسانده بودم.
تیرماه سال ( ۱۹۱۹ م = ۱۲۹۸ هـ ش ) مرا به لیسه حبیبیه پذیرفتند. من و امیر امان الله خان هردو،می خواستیم با هم ملاقات نماییم ؛ روز ملاقات نیز تعیین شده بود. من با مهماندارم به دربار رفتم وپیش از آنکه وارد سالون پذیرایی شوم مهماندارم به من اطلاع داد که: امیر میخواهد به خاطر خریداری کتابهای درسی ویونیفورم مکتب هدیه یی به تو بدهد وتو در پاداش آن باید دست امیر را ببوسی. تقریباْ ۲۰ تا ۳۰ دقیقه انتظار کشیدیم تا سرانجام، نوبت به ما رسید وبا آنکه من خیلی آرام بودم اما مهماندارم خیلی مضطرب معلوم میشد، بالاخره وارد سالون پذیرش شدیم. امیر امان الله خان بر تخت نشسته بود، نظامیان واعضای حکومت درکنارش نشسته بودند. امیر مرا نزد خود خواست وپرسید که علاقه ای شمول وتحصیل را در مکتب حبیبیه دارم یا خیر؟ در جواب گفتم : فوق العاده. بعد گفت : تحصیل برای تو خیلی مشکل خواهد بود، به خاطریکه زبان فارسی را نمیدانی. من وعده دادم که هر چه بیشتر تلاش خواهم کرد تا این زبان را بیاموزم وهمچنان امیرامان الله خان بعد از نصایح زیاد در قسمت درس وآموزش من وعده کرد که شخصاْ خودش با استفاده از همه امکانات از درس وتحصیل من، که اولین محصل خارجی هستم، مراقبت جدی خواهد کرد ونیز توصیه نمود که در دروس خویش کوشش بیشتری داشته باشم وموجبات رضایت خاطر اورا فراهم نمایم. در اخیر وعده قطعی دادم که برای تحصیل هرچه بیشتر وبهتر تلاش خواهم کرد. بعد از پایان این گفت وشنود ها یکی از نزدیکان امیر به اشاره ای وی تحفه یی را که در دستمال ابریشمی پیچانده شده بود، نزدم گذاشت، من از تحفه ایشان اظهار سپاس نمودم. دراین جریان امیر دستش را به سوی من دراز نمود. من دستش را گرفته فشردم واعضای دربار همه به خنده درآمدند، امیر مدتی دستم را دردستش نگهداشت وشاید منتظر بود که دستش را ببوسم؛ اما من مجدداْ دست امیر را فشرده با تعظیم دربار را ترک گفتم. مهماندارم به خاطر انجام ندادن عنعات شان ( بوسه زدن دست امیر امان الله خان) ناراحت شده رو به من نموده گفت: در حالیکه همه دست امیر را بوسه میزنند، تو چرا این کار را نکردی؟ گفتم : ما این رسم را نداریم.
میان آن بسته ابریشمی که امیر به گونه ای تحفه برایم داده بود، سکه های طلا را دیدم که با روشنی خیره کننده ای در میان آن بسته کوچک میدرخشید. به هر صورت، بدین گونه من شامل مکتب حبیبیه گردیدم وبه درس های خویش آغاز نمودم.
بالاخره روز امتحانات فرارسید. امتحان در من هیجانی را ایجاد کرده بود؛ زیرا از یکسو، اولین امتحان برای من بود واز سوی دیگر، این امتحان را میخواستم به زبانی سپری نمایم که با آن آشنایی درست نداشتم ودر آنجا ( افغانستان) مضامین به زبان فارسی(دری) تدریس میشد. یادم هست که در روز اول امتحان ریاضی داشتیم، از من پرسیدند: میتوانی به حروف عربی بنویسی وبخوانی ؟ گفتم: نی. بعد از من حل سؤالی را به ارقام لاتین نوشته شده بود، خواستند. سؤالی پیچیده یی بود که درآن جزییات با قوسین، اعمال اربعه و تقسیم اعشاری جا داده شده بود. شگردان افغانی مشغول گذراندن امتحان بودند، من به زودی سؤال را حل ونتیجه آن را به معلم تسلیم نمودم. امتحانات در اطاق بزرگ منزل اول مکتب ما جریان داشت. بعد از ختم امتحان همه از اطاق خارج شدیم وبه باغ رفتیم، چند دقیقه ای تفریح نمودیم، بعد مارا به غذای چاشت دعوت کردند. پلو،قورمه و انواع خوراکه ها که از گوشت تهیه شده بود، صرف کردیم. وقتی در صحن مکتب مشغول بازی میشدیم، شگردان به دور من حلقه میزدند واز سیمای شان معلوم میشد که گویا می خواهند بدانند که من به کدام ملیت تعلق دارم واز کدام کشور به این جا( افغانستان) آمده ام. با آنکه میدانستند من از روسیه هستم، اما باز هم به خاطر اطمینان بیشتر سؤال های به این رابطه ونیز در مورد چگونگی آموزش وپرورش یا تعلیم تربیه در روسیه از من مینمودند ومن هم تا حد امکان جواب میدادم.
چگونگی تدریس :
سر انجام وقت این رسید که باید درس را شروع کنم. بعد از نواختن زنگ درس را آغاز نمودیم، تا جایی که حافظه یاری میکند باید بگویم که ما به سه دسته تقسیم شده بودیم. درست نمیدانستم که به کدام دسته شامل شده ام؛ زیرا هیچ چیز را نمی فهمیدم، از طرف اداره ای مکتب هم برایم گفته نشده بود. بعدا صنف وهمصنفان مرا تعیین کردند و مرا به همصنفان معرفی نمودند. صنف ما در منزل دوم برج حبیبیه که بعداْ به برج امانیه شهرت یافت قرار داشت (۲)
یک عده معلمان مکتب ما مسلمانان هندی بودند و یک معلم عرب هم بود. تدریس به زبان فارسی(دری) صورت میگرفت. همچنان زبان عربی نیز خوانده میشد وقرانکریم هم تلاوت میشد. در هر صنف ۱۸ – ۲۰ نفر شگرد بود، شگردان به حسن خط بیشتر علاقه داشتند ومضمونی هم به نام مشق در برنامه ای درسی گنجانیده شده بود؛ اما این مشق توسط قلم نی در تخته یی که آنرا با حنا مالیده، بعداْ ان را به رنگ سیاه صیقل داده بودیم، تمرین مشق مینمودیم ودر درس مشق. حروف الفبا را با خط خوش وطرز مختلف( طبق هدایت معلم) نوشته میکردیم.
درس ما روزانه پنج الی شش ساعت دوام داشت. من با همه مشکلاتی که در قسمت درس ویادگیری زبان خارجی یعنی فارسی (دری) داشتم به زودی با درس ها الفت گرفتم والفبای عربی را آموختم ودر امتحانات نمرات خوب بدست آوردم. من درصنف اول بیشتر متوجه مشق بودم. همچنان کتاب قرا‌ء ت را می خواندم، با استفاده از کتب معین درسی، وظایف تعلیمی خود را انجام میدادم. پس از مدتی الفبا را کاملاْ حفظ نمودم؛ ولی همزمان با مشق وریاضی زبان فارسی برایم مشکل میگردید.
در آغاز شگردان به خاطر اینکه کار خانه گی را انجام نمیدادند ویا از درس ها عقب میما ندند، مورد مجازات قرار میگرفتند ومعلمان ما آنها را چوب میزدند. این حالت برای من اثر نگواری داشت؛ زیرا من هم در اوایل به چنین سرنوشتی دچار بودم. گاهی به خاطر نارسایی های درسی و گاهی به خاطر این که من به سواری بایسکل به مکتب میرفتم و کوچه ها از خانه تا مکتب تنگ و پیچ در پیچ بود وازدحام مردم هم زیاد بود، بنابران به مکتب سر وقت نمی رسیدم وبه این گناه در صف گنهکاران دیگر قرار میگرفتم و تا اندازه ای در دست چپ چوب میخوردم که دستم ورم میکرد. تبدیل دست چپ به دست راست از ناممکنات بود. علتی که دست راست را از چنین رنجی ایمن داشته بود، فقط این بود که همه شگردان تنها به دست راست مینوشتند وبس.
به تربیه ای جسمانی نیز بیشتر توجه میشد، به ویژه درس جمناستیک خیلی منظم بود؛ گرچه مکتب حبیبیه اصلاْ نظامی نبود؛ ولی درسهای نظامی نیز به زبان پشتو تدریس میشد. در زمان تحصیل ما، نام مکتب حبیبه را به امانیه تبدیل کردند. (۳) در جشنی که به این مناسبت برگزار گردید، امیر امان الله نیز شرکت داشت، در این جشن از طرف مکتب آماده گی لازم صورت گرفته بود. از آن جمله نقشه افغانستان بر روی زمین باغ مکتب نقش گردیده، مناظر طبیعی، رود ها، کوهها وشهر های افغانستان درآن نشان داده شده بود وتمام شگردان مکتب دست به دست به دورا درو( گرد) این نقشه حلقه زده بودند. من هم در میان شگردان قرار داشتم. وقتی امیر امان الله خان آمد به افتخار تشریف آوری امیر گاز منفجره درون مرتبان ها منفجر شد، امیر در حالی که از مقابل صفوف شگردان با احوال پرسی میگذشت، هنگامیکه نزدیک من رسید و با من سر صحبت را باز نمود. از چگونه گی درس وتحصیل وروزگارم چیز های پرسید وضمناْ از معلمانم نیز در مورد درس های من معلومات گرفت. بعد بازی های از قبیل رقص و جمناستیک، که به این مناسبت از طرف مکتب تهیه واماده شده بود، به معرض اجرا قرار گرفت. در این جریان مثل اینکه امیر امان الله خان متوجه تاریخ روسیه وبه ویژه پطر کبیر باشد، از من پرسید که پطر کبیر کی بود؟ چی کار هایی را انجام داده وچرا مشهور شد؟ من در باره چگونه گی کار های پطر کبیر وراجع به سفر او درخارج به خاطر تحصیل، ودر مورد پیشه های موصوف؛ نجاری وآهنگری، وهمچنان راجع به بیشرفت های چشمگیر تخنیکی روسیه، که در زمان وی صورت گرفته بود، معلومات دادم وضمناْ توضیح دادم که او اولین پادشاه روسیه است که دیگران را مجبور به آموزش وتحصیل نمود وخود نیز تحصیل کرد. بعد از چند دقیقه دیگر محفل به پایان رسید.
در پایان صنف اول توانستم بر درس ها حاکمیت حاصل کنم وبه صورت بسیار خوب وشایسته درس های خود را دنبال نمایم. در نتیجه مرا کپتان یا ( سر جماعه) انتخاب نمودند. کپتان صنف کسی انتخاب میشد که بیشتر درس میخواند ولیاقت خود را در صنف ودر بین همصنفان تثبیت میکرد واما من با چنین خصوصیات وامتیاز، این درجه را کمایی نکرده بودم ؛ بل ترس ازچوب ولت وکوب های احتمالی در آینده وپندیده گیهای دست چپ بود که این افتخار را نصیب من کرده بود. کپتان صنف از امتیازات زیادی برخوردار بود، با داشته چنین امتیازات وظایفی نیز انجام میداد؛ یکی از جمله ای وظایف کپتان این بود که پیش از شروع درس چوبی را برای دست چپ شگردانی که در درس کندی میکردند ویا نیامدن یا نرسیدن به وقت معین به صنف، تهیه میکرد. من که کپتان صنف بودم نیز چنین وظیفه ای را عهده دار شده بودم. من که خود روزی در چنین حالت قرار داشتم، میدانستم که هر اندازه جوب نرم وباریک باشد، درد آن بیشتر احساس میشود. به این خاطر تلاش میکردم که چوب های ضخیم را انتخاب نمایم تا هم صنفانم کمتر آزار و درد چوب را حس نمایند وبه همین مناسبت همصنفانم مرا دوست داشتند.
روابط، تعـلقات، ضوابط و امتحانات :
آموزگار دوستداشتنی مکتب ما، استاد زبان عربی پیرمردی مو سفید ی از ملت عرب بود. پسر او نیز در صنف ما بود، پسرش که نامش را فراموش کرده ام، همیشه به منزل ما می آمد وهر دوی ما بایسکل سواری میکردیم وگاهی هر دو از راه پنجره از درس میگریختیم یا بایسکل را با ریسمان به آن طرف دیوار مکتب پایین می نمودیم ومکتب را به قصد بایسکل سواری ترک میکردیم : اما آموزگار مضمون عربی ما هیچ وقت ازچوب برای تنبهی شگردان استفاده نمی نمود وازهمین بابت شگردان او را بسیار دوست داشتند.
ضمنا در مکتب ما کلینک صحی مجهزی نیز وجود داشت. داکتر نه تنها شگردان را تداوی مینمود، بل مراقب بود که شگردان به بهانه مریضی استادان وآمرین مکتب را فریب ندهند؛ گر چه در بعضی موارد، شگردانی که واقعا مریض بودند، مجازات می شدند. حتی آنانی را که تب هم داشتند، مجازات میکردند.
تمام شگردان مکتب روز یک مرتبه در تفریح طولانی غذا می خوردند وغذای ایشان خیلی خوب بود مانند : پلو، قورمه و دیگر انواع خوراک های طبخ شده از گوشت. علاوه بر کار های صنفی، وظایف خانه گی از قبیل : تکرار درس گذشته وآماده گی درس آینده نیز برای شگردان داده میشد. ضمنا تمام شگردان کتابچه ای داشتند که در آن نمرات شان درج میگردید.
وقتی به صنف دوم ارتقا کردم، از مضامین مختلف چون مشق، قراء ت زبان فارسی(دری)، تلاوت قرانکریم به زبان عربی وریاضی امتحان گرفته شد. در امتحان مضمون ریاضی سؤال های عبارتی وعددی نیز شامل بود. همچنان از تربیت وسپورت وصف کشی نظامی نیز امتحان اخذ میشد، دراین امتحان شخص امیر امان الله خان نیز اشتراک داشت. بعداز سبری نمودن امتحانات، مجددا من اول نمره وسر جماعه صنف انتخاب شدم.
در طول دوره ای تحصیل، دوستان زیادی داشتم به خصوص با پسران محمود طرزی عبدالتواب خان و عبدالوهاب خان دوستی داشتم. دوستانم بیشتر علاقه داشتند که بفهمند، تدریس در روسیه چگونه صورت میگیرد و وقتی آنها از این مطلب گاهی یافتند که خورش دست چپ شگردان مکاتب روسیه، چوب سرزنش نیست، تعجب میکردند و می گفتند که گر شگردان را به چوب نزنند، چگونه درس می خوانند؟ در حالی که عدم مجازات، آنان را از تحصیل دور میدارند و اضافه می نمودند در این جا، گرچه عده ای را کتک میزنند اما با وجود آن هم به درس های شان آنقدرتوجه ندارند. هم صنفانم علاقه داشتند بدانند که وضع تخنیکی وزندگی در روسیه چگونه است. زیرا در افغانستان چیزی تازه ای از تخنیک، در آن وقت وجود نداشت. تعدادی موتر واتومبیل های که در کشور موجود بود به پادشاه و اشراف دربار تعلق داشت. (۴)
در باره تحصیل در مکتب، خاطرات خوبی دارم، دوستا نم همیشه با من روابط نیک وصمیمی داشتند واز کشور ما با خاطره ای خوب یاد میکردند ودر مقابل از انگلیس ها به نفرت وبد بینی سخن میگفتند. (۵) ازآن وقت سال های زیادی سپری شده است وعلاوه برآن ثبت خاطرات من در رادیو کست بدون آمادگی صورت میگیرد، از این جهت تمام مطالبی را که به یاد دارم گفته نتوانستم؛ مثلا فراموش کردم که چگونه در جشن، به خاطر تغییر نام مکتب حبیبیه به امانیه، مرا مؤظف نمودند که امیر امان الله خان پادشاه افغانستان را خوش آمدید بگویم. ضمناْ سفارش حفظ قطعه شعر تبریکیه را داشتم که در آن وقت معنی آن نسبت عدم آشنایی کافی به زبان فارسی( دری)، برایم نامفهوم وگنگ بود. از این لحا ظ فعلاْ آنرا به خاطر ندارم. امیر امان الله خان از اینکه یک نفر روس یا به عباره دیگر یکی از دانش آموزان خارجی، او را به زبان مادری اش خیر مقدم گفته است، بسیار راضی و خوش بود ونیز نگفتم که شگردان اول، دوم و سوم نمره علاوه بر غذای رایگان ماهانه مقدار پول مدد معاش نیز میگرفتند. مقدار پول به یادم نیست؛ تنها این را به یاد دارم که مقدار مدد معاش ماهانه به اثر ارتقا از یک صنف به صنف بالا تر، زیاد میشد. همچنان فراموش کردم که بگویم که ازصنف اول به بعد زبان های انگلیسی وپشتو را نیز می آموختیم ودر صنوف بالاتر، قسمت بیشتر مضامین به زبان های انگلیسی تدریس میشد ودر وقت فراغت از مکتب عده ای زیادی از شگردان خواندن ونوشتن را به زبان انگلیسی به خوبی فرگرفته بودند. ضمناْ مضمون فزیک نیز تدریس میشد ودر مکتب یک لابراتوار مجهز فزیک وجود داشت.
من با دیگرشگردان مکتب درمراسم دربار، جشن ها، اعیاد ودیگرمراسم اشتراک میکردم ویکی از بهترین خاطرا تم، اشتراک در جشن حصول استقلال یا جشن بیروزی مردم افغانستان بر انگلیس ها بود. این خاطره ای شرین و فرخنده را اصلاْ نمیتوانم فراموش نمایم. این جشن در باغ بابر برگزار شده بود ودر آن باغ مردم زیادی مشتمل بر نماینده گان قبایل که در نهضت آ زادیبخش اشتراک نموده، گردآمده بودند. بعد از ختم قسمت رسمی مراسم، یعنی بیانیه ای امیر، که به گرمی استقبال گردید، مردمانی با گیسوانی دراز، مجهز با تفنگ به شکل مدور گردآمده سرود خواندند ورقصیدند وحرکات مختلف را اجرا کردند( منظور سلوویتسکی از این رقص همان آتن ملی مردم افغانستان میباشد) که برای همه تماشاچیان جالب ودیدنی بود وبدین گونه جشن به پایان رسید.
قبل از آنکه من صنف دوم را به پایان برسانم، با پدرم از افغانستان به وطن برگشتم؛ کتب درسی خویش را مدت طولانی با خود داشتم وبعد آنها را به یکی از اساتید فاکولته شرقشناسی پوهنتون دولتی اسیای مرکزی ( س.. گ.و. فعلاْ پوهنتون تاشکند) سپردم تا در گنجینه کتب فاکولته ( پوهنځی) شرق شناسی تاشکند بگذارند.اما از سر نوشت بعدی آن همه کتب اطلاع ندارم.
بعد از بازگشت به وطن مدتی به حیث مترجم زبان فارسی در دفتر تحریرات نماینده گی وزارت امور خارجه در تاشکند مصروف کار شدم. از دانشی که آموخته بودم در نماینده گی وزارت مخابرات تاشکند استفاده میکردم. همچنان در جریان ایفای وظیفه، مستقیماْ آماده گی گرفتم تا به تخنیکم شامل گردم، من توانستم تا به تخنیکم زراعت داخل شوم، بعد از ختم آن متخصص زراعت پنبه شدم، ولی به این تخصص خویش علاقه نداشتم، بناْ مرا شغل جوانی، که تخنیک رادیو بود، به خود جلب کرد(۶) تا این زمان من یک دستگاه فرستنده وآخذه را ساخته بودم، آن زمان این یکی از اولین دستگاه رادیویی بود که در کشور ما (روسیه واولین بار در آسیای مرکزی ) از جانب شخص غیر حرفه یی ساخته شده بود. بالاخره در پایان سال ( ۱۹۲۶ م = ۱۳۰۶ هـ ش) به یکی از دستگاه های علمی تحقیقاتی انستیتوت علمی مخابرات به حیث تخنیکر شامل گردیدم. گر جه تخصص مشخص دراین کار نداشتم، اما تا رتبه انجنیری رسیدم.
حاشیه وضمایم :
۱ ــ این خاطره برای اولین بار به همکاری داکتر قربان ترجمه وبرگردان گردید ودرمجله عرفان ماهنامه وزارت تعلیم وتربیه (معارف) افغانستان بود، نشر شد.( شماره اول سال ۱۳۶۴ هـ ش).
۲ ـ سلوویتسکی اشتباهاْ برج شهرآرا را که از ساخته های امیر عبدالرحمن خان منحیث برج یادگاری به مناسبت خروج انگلیس ها از افغانستان در سال (۱۸۷۹ م= ۱۲۵۸ هـ ش ) اعمار گردیده بود، که در جوار لیسه حبیبیه قرار داشت به برج حبیبیه وبعداْ برج امانیه خوانده است.
۳ ــ در اینجا سلوویتسکی یقیناْ اشتباه متوجه شده است گر احیانا چنین کاری صورت گرفته شده باشد، موقتی بوده ومجدداْ اولین لیسه در افغانستان نام اولیه خود (حبیبیه) را دوباره بدست آورده است. اما به نام امیرامان الله خان دولیسه جدید در همان زمان تاسیس گردید به سال (۱۹۲۲ م = ۱۳۰۱ هـ ش) لیسه امانیه وبه سال (۱۹۲۳ م = ۱۳۰۲ هـ ش) لیسه امانی می باشد. که بعد از به قدرت رسیدن محمدنادرخان اولی به نام لیسه غازی ودومی به نام لیسه نجات تغییر نام یافت.
۴ ــ همه میدانم که موتر اولین بار در زمان سلطنت امیر حبیب الله خان وارد افغانستان گردید. چنانچه در سال (۱۹۰۹ م = ۱۲۸۸ هـ ش) به تعداد ده عراده موتر از کمپنی دملرانگلیسی دربمبی هندوستان خریداری شده ودر کابل به کار انداخته شد. ضمناّ ۵۷ نفر کارگر از کابل در بمبی اعزام گردید که کار های نخنیکی موتر: ساختن بادی وسیت، رنگمالی وآهنگری ودریوری و غیره را آموختند وبرگشتند وشگردانی تربیه نمودند. در حالیکه بایسکل مدت ها پیشتر وارد شده بود( در زمان سلطنت امیر عبدالرحمن خان) در پهلوی موتر دملر یک شرکت موتر نیز توسط درباریان تشکیل گردید. ( غبار – میرغلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، موسسهْ انتشارت خاور، ج اول،سال ۱۳۸۶ هـ ش، ص ۷۳۶.
۵ ــ روسیه در آن وقت مطابق شرایط در مخالفت با انگلیس ها قرار داشت وتلاش مینمود تا به رسیدن به آب های گرم بحر هند، افغانستان را به هرطریق ممکنه تحت سیطره خویش در آورد. تا اینکه سال ها بعد در سال( ۱۹۷۹م = ۱۳۵۸ هـ ش) با یورش نظامی این کشور را اشغال نمود وخواب های پطر کبیر تحقق بخشید. با وجودیکه دراین وقت دیگر از روسیه تزاری خبری نبود اما دولت شورا ها یعنی شوروی سابق با با فرستادن اضافه ۴۵۰،۰۰۰ سرباز وتمام تجهیزات مدرن نظامی سیطره سیاسی ونظامی خویش را بالای این کشور تحمیل نمود.و مدت ده سال این تسلط مستقیم ادامه یافت.
۶ ــ کار تخنیک رادیو را سلوویتسکی در جوانی از پدر خویش در قلعه کوشک آموخته بود. در سال ( ۱۹۱۹ م = ۱۲۹۸ هـ ش)، وقتی پدر وپسر به کابل آمدند، موصوف با پدرش در کار نصب دستگاه رادیو در ارگ کابل کمک مینمود.

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۶۹،          سال    هشتم،                    جوزا   ۱۳۹۱ هجری خورشیدی                    اول جون ۲۰۱۲ عیسوی