بنام خداوند بخشاینده ی مهربان
سلام به شما دانشمندان ،دانش پژوهان ،هنرمندان و عاشقان و پاسداران زبان کهن و پر مایه فارسی دری .شما که با تلاش های پیگیر تان به غنامنــــدی فرهنگ وادب از راه انتشار آثار،تدویر کنفرانس ها، پژوهش ها علمــــــی وفرهنگی، ریشه های پربار این نهال برومند وگرامی را آبیاری مینمایید و حیات می بخشید . زحمات علمـــــی وفرهنگی پر ثمر شما در یاد بود از مشعلداران و فرهنگیان عرصه ی ادبیات ستودنی است.زحمات شما پلی است استوار کــــه بین دیروز وامروز نسل ها وفرهنگ ما از آن میگذریم .آنچه را بنا کرده اید، از بلندای آن با دیده گاه های امروزی به پش کسوتان فرهنگ وادب بخوبی میتوان نگریست. به آندیدار ها، نیازی نهایت مبرم محسوس است. بنابرآن، قلبا ً به زحمات شما ارج میگذاریم. صحت و موفقیت مزید شما را در تدویر همچو یاد بود ها از خداوند منان آرزو داریـم. خصوصاً که موقع مساعد گردید تا اینجانب نیزسخنانی را که سالها بود در روی کاغذ ها نوشته
بودم به سمع دوستداران شعر وادب وذوستان وعلاقمندان مرحوم قاری عبدالله خان برسانم .
تصورمن این است، که در باره مقام ادبی آثار منظوم ،منثور و ترجمـه های قاری عبدالله خان ملک الشعرا، که پنجاه و پنج سال از حیات خویش را در راه تعلیم، تدریس و تالیف صرف کرده است ،پژوهش های علمی که بخش های گونا گون زبان و ادبیات را در بر میگیرد صورت گرفته اســـت. ولی در خصوص ترجمـــــــه ها ی اوکار مسلکی وعلمی بیشتر را میطلبد . همچنان هر یک باری که دیوان قاریس مرحوم را مطالعه می نمایم، به یک ظرافت وباریکی وتوجهات آگاهانه ودانشمندانه ی ایشان میرسم. باری متوجه شذم که قاری مرحوم بسا جای ها به استفاده از زبان گفتاری، علاقه داشته است. پس از شنیدن خبرمحفلی که امروز دایر شد، به اطلاع ذوستان برگزارکننده رسانیدم که میخواهم مطلبی زیر عنون زبان گفتاری راقرائت نمایم. البته به خوبی میدانم که درحضور شما صاحــــب نظران ، منتقدان ادبـــی با صلاحیت سخنرانی من در بارۀ این موضوع کاریست دشوار. خواهش اینجانب این است که با بزرگواری
اشتباهات مرا نشان دهید. از آنجایی که این زبان، یا زبانی که مرحوم ملک الشعرا با آن شعر سرود ونوشت،از نظر شیوه بیان ،ساختاردستوری ،افادۀ معانی ،احساسات ،عواطف ،رسایی ،ترکیب ها و غنای فرهنگی زبانی است اوقیانوس گونه و بســـیار غنی ،ممکن است دسترسی به همه بسیار مشکل باشد. پس بهتر است که بخش هایی ازکار او را درنظر بگیریم وپیرام ن آن تحقیق نماییم .
بامطالعه و مراجعۀ پیهم به کلیات قاری ملک الشعرا، که یکی از چشمه های حیات بخش ادبیا ت معاصـــر است، خوب متوجه میشویم که قاری از تحول و ترقی زمان با خبر بوده است. به طرز و اسلوب جدید علا قه و رغبت شدید نشان مـیدهد. گرچه دلبسته ی نمونه های قدیم شعر است و اصول و سنت های قدیمی را نگهداری وپاسداری میکنــــــــــــــد ؛ اما شیوه های کهن در شعر را با طرز های جدید سازش میدهد. ازهمین سبب اســـــت که کاخ بلند سخن اش همچو قــد سرو و از گزند باد وباران زمانه در امان است .
اشعار قاری روح وجسم آدمی را پرورش و صیقل میدهد راز و رموز زندگی را برای دســــــت یافتن به مدارج والا تر انسانی و حیات هدفمند مهیا وباز میکند به تمام معنا دید گاه های قاری ملک الشعـرا دیدگاهی عرفانی ،اخلاقی ،انسانی واجتمــــــــــاعی است قابل توجه اســــــــــــت که در سراسر کلیات شاعر حتی یک کلمه زشت و قبیح را نمیتوان یافت. سرود هایش اخلاق را به حــــد کمال رسانیده است .گاهی با زبان آموز گار دلسوز و مهربان و زمانی مانند یک هموطن خیرخواه، زشتی ها و نا بسامانی های زندگی را به خواننده گوشزد میکند و زیبایی های حیات را با محبت و نعـــره های شوق انگیز با تصویر دیگری مقابل چشمان میگزارد . او اجازه نمیدهد که ریشه های زندگی و امــــــــید افسرده شوند .شعرش آیینه دار ارمان های اجتماعی و بشری اوست .
اشعار قاری انباشته از واژه سازی ها ، عبارت ها دلچسپ ،ضرب المثل ها و سایـــــــــر صنعت های ادبی میباشد .
طوریکه پیشترگفتیم، یکی هم بکاربردن زبان شفاهی در شعر اواست. کارگیری از عناصری محاوره یی در شـعر او بیشتر مربوط میشود به سبک هندی تا به سبک عراقی و خراسانی . میرزا عبدالقادر بیدل نسبت به دیــــــگر شاعران دوره سبک هندی، از زبان گفتـار در آثار خویش سود بـــــرده است .قاری ملک الشعرا بابکار گرفتن زبان شفاهی و فرهنگ مردم در شعر، از یک جانب خوا سته است که خود را با آن کاروان هم گام و هم سفر سازد، از سوی دیگر، کار ثمر بخش او باعث غنابخشی و سودمندی زبان ، فرهنگ و ادب در کشور گردیده است. استفاده مناسب از زبان گفتار در شعر، آرزوی شاعر را با خواننده گـــــــــره میزند؛ و به شعر فضای عاطفی و رنگ خاص می بخشد. از آن گلستان شعرچند شاخه گل چیده ام. نمونه هایی را میاورم و آنرا به شما پاسداران ادب و فرهنگ پیشکش نموده واز تبصره های بیشترخود داری می نمایم.
به زیر بــار غلامی کس مرو زنهار
که این حدیث ز آزادگان مرا یاد است
همین ترانه زآزادگان رسد درگوش صفحه ۸۱کلیات کـه آبروی اسیران مـــدام بر باد است
زیر بار نرفتن : تحت تسلط ،فرمان وامر کسی نرفتن
برباد شدن : پایمال شدن ،بی عزت شدن ،نابود شدن
پاره پاره است دلــــــم گر چه زتیغ نگهت ص ۷۹
مژه را گوی که جایک سر سوزن باقیست
یک سر سوزن :جای بسیا ر بسیار کوچک به اندازه یک سر سوزن
بار طبع توگر این مشت غبارم شده است ص ۵۴
رنجه خاطر مشو از یاد شما خواهم رفت
ازیاد رفتن :فراموش کردن،از ذهن رفتن
در دل دشمن به سختی عاقبت جا کرده ایم ص ۱۷۳
این هنرگر راست پرسی پیشه ی تیر است ومن
پیشه :حرفه،مساک ومهارت
مباش درپی آزار خلق و ایمن شو
ضرب المثل که بهرخویش بود جاه دیگران کندن ص ۱۷۲
به خاک پایش از شوق سجود ما کی میگوید
مگرگاهی روان سازم بدست بوسه پیغامی ص ۱۹۱
بوسه به پیغام کردن :کارقابل اجرای را به سهل انگاری آنرا بدیگری سپردن
جمال دلکش زن گوهراست گوهررا
زچشم هر کس وناکس کنند پنهانش ص۲۵۲
خوش آنکه گوهر ناموس ازکفش نرود
و گر نه کیست که افتد بفکر تاوانش
هر کس ناکس :از همه مردم خوب وبد
تاوان :پول یا جنس که در مقابل عملی عمدی یا اشتباهی برای جبران خساره پرداخت میکنند
گرفتم حق تیغت را به گردن
دگر تیرت چه تاوان میگذارد
به عاشق چشم شوق یار شیرین دیدنی دارد ص ۱۸۲
که سازد در نظر ها تلخ بادام شکربسته
دیدنی: آنچه که دیدنش لازم است
الهی چشم بیمارت سلامت
مکن از درد خودبیمارکس را ص ۳۴
سلامت :تن درستی ،جور ،سالم
بیاد جلوه اش گلگون سرشک از دیده میبارم
چه حاجت بیت رنگینم برنگ دیگران بستن ص۱۶۸
حاجت : اجتیاج ، نیازو امید
شبی به کوی تو آهسته پای بنهادم ص ۶۰
صدا ز شرفۀ پایم رقیب سگ برداشت
شرفه :صدا خفیف که از برداشتن وگذاشتن پا بوجود میآید
هراز مرتبه شرمندۀ وفا شده ام ص۱۴
که آشنا به تو بیگانه آشنا شده ام
شرمنده شدن : کسی که از عمل نادرست پشمان و شرمسار باشد ،خجالت کشیدن
به سوزن چاک های سینه ام نتوان رفو کردن ص۱۹۲
که در دل زخم کاری خورده ام از تیغ مژگانی
رفو کردن :پارگی های لباس یاجسم را کوک یا بخیه زدن ،دوختن
به چشمم گل فتد گر تیز بینم روی گلبرگت ص ۱۶۹
چرادر خاطر زین رهگذر خاری خلید از من به چشم گل افتادن :لکه یا نقطه سفید رنگی که در اثر بیماری یا در جشم ظاهر میشود زیبایی ودید
جشم را صدمه میزند و آب مرواید نیز گویند.
پهلو نشین کیست ندانم خدنگ یار ص۷۸
شد مدتی زگوشۀ دل پا گرفته است
پهلو نشین:رفیق ،همدم ،هم صحبت
پا گرفتن : قطع علاقه و دوستی کردن
اگر چه از خط او تنگ گشته جای دهن
برای خال لبش گوشه وکناری هست ص ۵۸
گوشه و کنار:کج و پهلو
به حیرتم که چرا چشم یار مخمور است ص۸۳
که دور میکده ناز در اجاره اوست
اجاره کردن :مکانی را در مقابل پرداخت پول موقتا در اختیار داشتن
ملک دل را بی سبب عشق تو سر کاری نمود ص ۵۸
ای شۀ خوبان مگر انصا ف در سر کار نیست
سر کاری نمودن :ضبظ کردن ،دربند داشتن ،مصادره کردن
سر کار: ملک ،دولت
انصاف : عدالت ورفتار درست بر اساس حق
متاع صبر من قاری ند زدد سخت می ترسم ص ۱۶۷
نگاهش یاد دارد سرمه را از چشم دزدیدن
سرمه را از چشم دزدیدن : با مهارت چیزی را دزدیدن
در مزاج مانمیسازد چو زاهد زهد خشک ص ۱۲۹
چاره جویی های طبع با شعر تر خواهیم کرد
چاره خویی کردن :راه حل مناسب پیدا کردن ،تدبیر خوب سسجیدن
ازتو دل بردن و از ما همه سر باختن است ص ۱۹۰
برد وبای من تو نیست چو دیگر بازی
برد وبای : بردن ویاختن
زحلقه چشم به راه است صید مطلب را ص ۷۴
خدا نکرده رود دام را شکار از دست
چشم به راه بودن :در انتظار کسی بودن
از دست رفتن : از دست دادن ،تلف سدن ،ضایع شدن
مکرر خط برات بوسه ام بر لب نوشت اکنون ص ۳۶
به مهر خاتم لعلش رسانم این مثی را
برات : رسید ،حواله که در مقابل آن به دارندۀ پول یا جنس میدهند
دانش خزانه ایست که نقصان پذیر نیست ص ۲۲۴
خرچش کند بروز وشبان گر خزانه دار
خزانه : مکان ومحل هر چیز مانند پول ،علم
خزانه دار : مردی با اعتبار که حساب و مقدار خزانه برایش معلوم است
جهان جهان تلاش است وقت وقت عمل ص ۲۲۰
تلاش گر نکنی زندگی شود دشوار
دشوار :سخت ،مشکل
تلاش ، جهد ،سعی وکوششش
برای کار درین کار گاه آمده یی ص ۲۲۰
مباد در صف بیکارگان روی به شمار
کار گاه : محل کار وحرفه
به شمار رفتن : به حساب آمدن ،حساب شدن
به غیر سینۀ دلگیر تنگ حوصله ام ص ۱۹۲
نشد پسند غم عشق او دگر جایی
دلگیر :ملال آور ،غم انگیز
پسند : مورد علاقه ،خوشآیند ،دلپذیر
مرگ خود را بدعا می خواهم ص ۶۴
از خدا من بخدا از دستت
بدعا خواستن :آرزو،حاخت چیزی را خداوند کردن
همه از طالع وبخت بد ماست ص ۶۴
هر چه آید سر مااز دستت
بخت بد : بد اقبال ،بد طالع
از به دیده ما گرم میخورد خورشید ص ۷۵
که اندکی به گل روی یار مانند است
مانند : نظیر،مثل
گرم خوردن :علاقه داشتن ،خوش داشتن ،پسند کردن
سر هم چشمیت کجا میداشت ص ۵۵
چشم نرگس اگر حیا میداشت
هم چشمی : رقابت نا سالم داشتن برای عملی
مگر که نیست تو را ای فلک بلای دیگر ص ۳۴
که میکنی به غم دوست امتحان مرا
امتحان کردن :ارزیابی کردن ،آمایش کردن
کار من عشق و یار من غم اوست ص ۳۵
ای که پر سی تو کار وبار مرا
کارو بار :پیشه ، حرفه مسلک
بسکه از خود برده شوق روی یار آیینه را
غیر حیرت نیست چیزی کار وبار آیینه ص ۲۵
تبسمت چه نمک بر جراحتم پاشد ص ۶۰
کز آب تیغ تو زخم دلم گزک بر داشت
گزک بر داشتن: ورم پند یدگی که از اثر جمع شدن آب در زخم بوجود میآید
چیزی به سگت نمی توان گفت ص ۳۱
چون در نظر آشنا ست ما را
در نظر آشنا بودن : شناخت ومعرفت قبلی از هم دیگر داشتن
به کویش رفت وما را ساخت رسوا ص ۱۰۸
چه سازم طفل اشکم بی سر افتاد
بی سر افتادن : یاغی شدن ،بی پروا شدن
به گوش آن بت شنگول کس نگفت از ما ص ۸۳
که دل ز حلقه بگوشان گوشواره اوست
حلقه بگوش : مطیع ، فرمانبردار
ملک دلم خراب شد از یک اشاره اش ص ۶۶
نازم به آبروی تو چه شمشیــر کرده است
شمشیر کردن : کاری مهمی را انجام دادن
تا کی بچشیم زهر چشمت ص ۳۱
حرفی که لبت شفاست ما را
زهر چشم چشانیدن :با رفتار خشونت آمیز و آزار کسی را مجبور به اطاعت کردن
دست تو بگار اگر توانا گردد
سر مایه راحتت مهیا گردد ص۳۸۶
کم کم پی فردای خود اندوخته نه
گویند که قطره قطره دریا گردد
مهیا : آماده و تیار
اندوختن :ذخیره و پس انداز کردن
به قدر ذره حیا هم نمی کند خورشید
چرا به روی تو این کوچه گرد میخیزد ص ۹۳
کوچه گرد :آدمیکه بیهوده در کوچه گشت و گذار میکند و باعث آزار و اذیت دیگران میشود
تا رقیب ای شوخ پهلویت نشست
حرفی پهلو دار با ما میزند ص ۱۱۰
حرف پهلو دار زدن : کنایه گفتن
ندارم با نگاهت بر ســـــر دل گفتگو هرگز ص ۱۶۹
بهر قیمت که خواهد گیرد آنرا خوش خرید از من
خوش خرید :خوش معامله در اثنای خرید وفروش
طی گشت به صد خون جگر مرحله عمر ص ۸۲
این راه خطر ناک عجب کوه کمر داشت
کوه کمر :بلندی و میانه کوه که پیچ وخم کوه را میسازد
دلا از چشم ومژگانش حذر کن
به دست مست بنگر خنجر افتاد ص ۱۰۸
حذر کردن :احتیاط کردن ، پرهیز کردن
روزش سیه همچو شب نمایی ص ۹۱
کس با چو تو مه چرا نشیند
روز سیاه کردن : کسی را بد بخت ساختن ،به مصیبت دچار ساختن
پای او دی بخواب بوسیدم ص ۶۳
از حیا خویش را بخواب انداخت
حیا : شرم
نقطۀ از خال بر آبروی تست ص ۴۶
تا که کرد این بیت عالی انتخاب
انتخاب کردن :پسند کردن ،خوش کردن مکانی ،چیزی ،کسی
به گریه چارۀ نفس ستیزه خو سخت است ص ۴۷
ضرب المثل هزار مرتبه این گرک دیده باران را
چون مرا ای دل دهان بوسه نیست
از لب دلدار دندان کنده ایم
یادداشت: از کلیات ملک الشعرا قاری میتوان نمونه های وافراز زبان گفتاری را آورد از آنجاییکه وقت مطابق پروگرام تعیین شده به خوانش هم نمونه ها بسنده کردم .
گـــــــــر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که میرود به امید عطای توست
|