من از قبيله يی آزاده گان سرکش باغ
که عشق بر سر و آتش به سينه ميدارند
من از سلاله يی دلبسته گان نور و اميد
من از تبار غرور آفرين سبزی باغ
من از قبيله يی مهر و سرور می آيم
من ازنيايش صبحانه يی پرستو ها
در سر انجام خوف و ظلمت شب
باز اينک سلام ميگيرم
و چون صباوت گلخوشه های ترد و لطيف
در تب آلوده ترين طيف زمان
رنگی از عشق به دامن دارم
و چون غرور نجيبانه يی شقايق ها
که در تداوم اندوه باغ می ايستند
به فصل ماندن شب در بهار کوچک خود
اميد وار و سر پای باز خواهم ماند .
|