کرا گویم؟
به کس باور نمیدارم
و حتا چرخهء ساعت برایم دشنه میکارد
خزان در چشم هایم حلقه میبندد
لبان شعر آلودم ز تیغ سوگ ترکی اند
و نامت را نمیآرند
حروف نام تو در لای نیزار گلوگاهم فروخفته
کبوترهای الهام با سرانگشتان دلتنگم
وداع کرده
فراسو شعله میروید
و اما ابرها دیگر نمیبارند
تو میدانی
من از توفان نمیترسم
و من هم خوب میدانم
که نور صبح در زندان نمیماند
هراسم نیست
اگر دیوارها از تیرگی مملوست
وگر من سوختن دارم
هراسم نیست
اگر یک ریز میریزد به شهر آرمانم سنگ
جناب عشق را در دل نهان دارم
چنان سبزم
چنان سبزم
که در نبضم چمن دارم
|